به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 2,487
بازدید دیروز: 2,942
بازدید هفته: 12,505
بازدید ماه: 78,578
بازدید کل: 23,740,388
افراد آنلاین: 11
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
سه‌شنبه ، ۱۸ اردیبهشت ۱٤۰۳
Tuesday , 7 May 2024
الثلاثاء ، ۲۸ شوّال ۱٤٤۵
اردیبهشت 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
313029
آخرین اخبار
۳۷ - شرح حکیمانه رهبر معظم انقلاب بر فرازهایی از نهج ‌البلاغه -اولویت کاری مسئولان در حکومت اسلامی چیست؟ ۱۳۹۸/۱۲/۰۴
شرح حکیمانه رهبر معظم انقلاب بر فرازهایی از نهج ‌البلاغه-۳۷

اولویت کاری مسئولان در حکومت اسلامی چیست؟

Image result for ‫نهج ‌البلاغه‬‎

 


ستاندن داد خدا و مردم از خود و از نزدیکان
يک جمله ديگر باز در همين [نامه]- در اين چاپى که دست من است، صفحه بيستم از جلد چهارم است- اين است که می‌فرماید: «اَنصِفِ الله وَ اَنصِفِ النّاسَ مِن نَفسِک وَ مِن خاصَّةِ اَهلِک وَ مَن لَک فيهِ هَوًى مِن رَعِيَّتِک». معناى «اَنصِفِ النّاسَ مِن نَفسِک» در عربى اين است که داد مردم را از خودت بگير. «اَنصِف مِن نَفسِک» يعنى داد کسى را از خودت بگير، خودت را در مقابل او محکوم کن، از خود بازخواست کن به نفع ديگران. اينجا می‌گوید: اَنصِفِ الله مِن نَفسِک؛ اين «دادِ خدا را از خود بگير» يعنى چه؟ معنايش اين است که در مقابل خدا کاملاً احساس مسئوليّت بکن؛ خودت را محکوم کن در قبال تکليف الهى. اين‏جور نباشد که خيال کنى که به تمام و کمال آنچه را بر‌عهده‏ات بوده انجام دادى؛ نه، هميشه خودت را بدهکار و مديون بدان؛ اين در‌مورد خدا. آن‏وقت «اَنصِفِ النّاسَ مِن نَفسِک»؛ داد مردم را هم از خودت بِستان؛ يعنى هميشه در قضاوتهاى خودت، مردم را حاکم و طلبکار و مُحق بدان و خودت را بدهکار بدان. البتّه اين معنايش اين نيست که در يک موردى هم که يک ظلم بخصوصى به تو دارد می‌شود، باز بگو نه، حق با من نيست؛ نه، اين نگاه عمومى است. همين‏جور که نگاه مي‌کنى، خب مردم مطالبات دارند، حرف مي‌زنند، صدايشان بلند می‌شود، گاهى داد می‌کشند سر آدم، فرض بفرماييد در يک اداره‏اى يک جمعى مراجعه می‌کنند، حرفى مي‌زنند، اوّلين فکرى که به ذهنت مي‌رسد اين نباشد که اينها را تحريک کرده‏اند تا بيايند عليه من که هيچ تقصيرى ندارم، مثلاً جنجال کنند؛ نه، اوّلين فکر اين باشد که اينها يک مطالبه بحقّى دارند، من مسئولم که ببينم اينها چه می‌گویند؛ اوّلين وارده ذهن انسان بايد اين باشد. هم داد مردم را از خود بستان، هم «مِن خاصَّةِ اَهلِک»؛ از کسان نزديک خودت؛ فرزند، برادر، قوم‏وخويش و از مانند اينها. «وَ مِن لَک فيهِ هَوًى مِن رَعِيَّتِک»؛ اگر در بين مردم يک قشرى، يک جماعتى هستند که مورد حمايت خاصّ تو هستند، از آنها هم داد مردم را بگير؛ چون شما به‏عنوان يک حاکم، به‏عنوان يک رئيس، يک وزير وقتى‏که طرف‏دار يک قشرى هستيد، امکاناتى به آن قشر قهراً تعلّق می‌گیرد، تمکّنى آن قشر پيدا می‌کنند که همين، امکانِ تطاول آنها بر حقوق مردم را به وجود مى‏آورد؛ پس حواستان باشد.
اولی‌ترین کار برای مسئول
يک جمله ديگرش در اين فرمان بسيار مهم اين است که «وَ ليَکن اَحَبُّ الاُمورِ اِلَيک اَوسَطَها فِى الحَقِّ وَ اَعَمَّها فِى العَدلِ وَ اَجمَعَها لِرِضَى الرَّعِيَّة»؛ در انتخابهاى خودت در کارى که مي‌خواهى انجام بدهى چون بالاخره کار که زياد است، فهرست کارهايى که انسان بايد انجام بدهد يک فهرست طولانى است که به همه اينها هم انسان نميرسد.
1) خالی بودن از افراط و تفریط
آن‏چنان کارى پيش تو محبوب‏تر باشد که «اَوسَطَها فِى الحَق»؛ يعنى وسط‏تر باشد. «وسط» يعنى ميانه افراط و تفريط؛ نه در آن افراط وجود داشته باشد، نه تفريط. حق هم درست همين است؛ يعنى حق هيچ‏وقت نه در جهت افراط است نه در جهت تفريط. «اَوسَطَها فِى الحَق»؛ يعنى به‌طورکامل در آن رعايت حق بشود که همان دقيقاً در حدّ وسط بين افراط و تفريط باشد.
2) شمولیّت بیشتر از نظر عدالت
«وَ اَعَمَّها فِى العَدل»؛ عدالتى که از آن به‌‏وجود مى‏آيد و ناشى می‌شود، سطح وسيع‏ترى از مردم را فرابگيرد؛ گاهى ممکن است يک کارى کار عادلانه‏اى است امّا کسانى که از اين عدل سود ميبرند، يک جماعت محدودى هستند؛ ظلم هم نيست، کار عادلانه و درستى است امّا دايره اين کار دايره محدودى است. يک‌وقت نه، انسان يک دايره وسيعى از کار را مورد اهتمام خودش قرار می‌دهد که جماعت کثيرى از آن استفاده می‌کنند؛ اين پيش تو محبوب‏تر باشد. معناى محبوب‏تر بودن هم طبعاً اين است که اگر امر داير شد بين اين کار و يک کار ديگر، اين را انتخاب کنى؛ يعنى همان اولويّتها که ما هميشه مي‌گوييم اولويّتها و تقدّمها را رعايت کنيد؛ اين يکى از ملاکهاى اولويّتها است.
3) مورد رضایت عموم مردم
«وَ اَجمَعَها لِرضَى الرَّعِيَّة»؛ ديگر اينکه اين کار- کارى که انتخاب ميکنى- رضايت مردم را با خودش داشته باشد. در اين اصطلاح که حضرت «رعيّت» ميفرمايند، به مردم «رعيّت» اطلاق می‌شود؛ رعيّت يعنى کسى که مراعات او لازم است. رعيّت چيز بدى نيست. بعضى‏ها خيال می‌کنند رعيّت فحش است. رعيّت يعنى کسى که رعايتش لازم است، مراعاتش لازم است؛ يعنى توده مردم، عامّه مردم. اصطلاح ناس و رعيّت و مانند اينها غالباً به آن قشر سواد مردم گفته می‌شود، نه آن خواص و گروه‏هاى خاص. تکيه اميرالمؤمنين، تکيه پيغمبر، تکيه قرآن روى همين مجموعه‏هاى عمومى مردم است؛ همين‏که ما عوامّ- با تشديد «ميم» درست است- مردم مي‌گوييم؛ يعنى همين توده مردم و سواد مردم؛ همين چيزى که خواصّ خاصّه‏خرج‏کنِ امروز با طرح آن در مسائل سياسى و اجتماعى و مانند اينها مخالفند. [از نظر آنها] اسمش توده‏گرايى و پوپوليسم و مانند اينها است. می‌گوید به اينها نگاه نکن؛ به مردم چه‏کار داريد؟ بياييد يک جماعت خاصّى را- حزب، گروه، دسته، غيره را- انتخاب کنيد، اينها بشوند محور تصميم‏گيرى، محور کار، محور غيره و طبعاً هم محور خيرات. اين خيلى خوش‏خيالى است که آدم خيال کند که يک جماعت خاصّى محور تصميم‏گيرى‏اند، کارها را آنها می‌کنند، انتصابها را آنها می‌کنند و کارهايى مانند اينها می‌کنند امّا وقتى نوبت تقسيم غنایم می‌شود، خودشان را زاهدانه می‌کشند کنار می‌گویند نخير، برويد بدهيد به مردم؛ نه، ديده‏ايم که اين‏جور نيست؛ منطقاً هم اين‏جور نيست، ديده‏ايم هم خودمان، تجربه کرده‏ايم و ديده‏ايم که اين‏جور نيست. لذاست که در منطق علوى نگاه و توجّه به عامّه مردم است. اين گروه‏هاى خاص و قشرهاى خاص و جماعتهايى که اسم خاصّى پيدا می‌کنند و عنوان خاصّى پيدا می‌کنند و براى خودشان يک تشخّص خاصّى پيدا می‌کنند، مورد اعتبار نيستند؛ نه ‌اينکه بايد به اينها ظلم بشود؛ نه، اينها هم مثل بقيّه مردم؛ تشخّصى ندارند، تعيّنى از نظر اسلام ندارند؛ لذا می‌گوید: «وَ اَجمَعَها لِرِضَى الرَّعِيَّة»؛ بايد رضاى رعيّت را، يعنى همين عامّه مردم را، جلب کند.
بیهوده بودن رضایت نزدیکان در صورت ناراضی بودن مردم
بعد آن‏وقت يک استدلالى حضرت دارد که اين خيلى استدلال عجيب و جالبى است؛ می‌فرماید: «فَاِنَّ سُخطَ العامَّةِ يُجحِفُ بِرِضَى الخاصَّة»؛ براى اينکه می‌خواهد بگويد ملاک و مَناط کار، معيار و ميزان کار رضايت و عدم رضايت عامّه مردم است؛ چرا؟ چون اگر عامّه مردم نارضایى داشته باشند- «سُخط» يا «سَخَط» داشته باشند- اين رضايت و خشنودى آن گروه‏هاى خاص از تو، بکلّى پامال می‌شود و از بين می‌رود. اى‏بسا يک جماعتى به اسم روشنفکر، يک جماعتى به اسم نخبگان سياسى و مانند اينها، طرف‏دار يک حکومتى‏اند، طرف‏دار يک حاکمى‏اند امّا عامّه مردم ناراضى‏اند؛ اين نارضایى عمومى مردم، ميزند لگدمال می‌کند خشنودى و رضايت آن جماعت ويژه را و از بين مي‌برد کار خودش را؛ مثل سيل بنيان‏کنى، کمااينکه ديده‏ايم هم همين کار را کردند. عکس اين‌هم صادق است؛ «وَ اِنَّ سُخطَ الخاصَّةِ يُغتَفَرُ مَعَ رِضَى العامَّة»؛ امّا اگر مردم را راضى کرديد، رضايت عمومى را به دست آورديد، سَخَط و ناخشنودى گروه‏هاى خاص- يُغتَفَر- قابل بخشش است؛ يعنى خيلى اهمّيّتى ندارد، تأثيرى خيلى نميگذارد؛ برويد سراغ راضى کردن عامّه مردم، عموم مردم.
ویژگی‌های گروه‌های خاص
آن‏وقت يک نگاه حکيمانه که واقعاً ما هم در همين مدّتهايى که دستمان در کار بوده، همين را واقعاً ديده‏ايم و لمس کرده‏ايم: «وَ لَيسَ اَحَدٌ مِنَ الرَّعِيَّةِ اَثقَلَ عَلَى الوالى مَئونَةً فِى الرَّخاءِ وَ اَقَلَّ مَعونَةً لَهُ فِى البَلاءِ وَ اَکرَهَ لِلاِنصافِ وَ اَسأَلَ بِالاِلحافِ وَ اَقَلَّ شُکرًا عِندَ الاِعطاء وَ اَبطَاَ عُذرًا عِندَ المَنعِ وَ اَضعَفَ صَبرًا عِندَ مُلِمّاتِ الدَّهرِ مِن اَهلِ الخاصَّة»؛ می‌گوید اين گروه‏هاى خاص، اين خواص در همه‏جا مايه اذيّتند: