امامان سازشکار؛ بدترین تحریف درباره ائمه(ع)
ما امروز در مقابل یک تحریف چندین قرنى قرار داریم، ما در مقابل یک چنین انبوه متراکمى از دروغ قرار داریم. بایستی از لابهلاى این همه دروغ، حقیقت درخشان را کشف کنیم و بیرون بیاوریم. کار مشکلى است، امّا شدنى!
بهره نبردن ما از فواید شناخت امام(ع)
امروزه هیچیک از این دو فایده در اختیار ما نیست، ما نه به صورت آموزنده زندگى امام را فهمیدهایم و نه به صورت برانگیزاننده. وقتى به زندگى ائمّه(ع) نگاه میکنیم، چیزى از زندگى اینها به دست نمیآوریم. اگر بخواهید به ظاهر نگاه کنید، زندگى، زندگى متناقضى است: امام حسن(ع) یک جور زندگى میکند و امام حسین(ع) نقطه مقابل او زندگى میکند و هر دو اینها زندگىشان با امام چهارم فرق دارد! آیا تناقض نیست؟ اتّفاقا این تناقض مورد قبول یک عده هم هست و در برابر پرسش درباره این تناقضها سعی میکنند از رفتار خود ائمه(ع) شاهدتراشی کنند.
باید به چنین افرادی گفت که برادر! من و تو که با هم برادرِ دروغى هستیم، حرفمان، فکرمان و راهمان متناقض است، امّا امام حسن و امام حسین(ع) برادر واقعىاند، برادر فکرىاند، بــرادر ایمانىاند.، لذا ممکن نیست راهشان متناقض باشد.
تو اگر قبول کردى که امام حسین(ع) یک جور خاصّی عمل کرده، باید قبول کنى که امام حسن(ع) هم همانجور عمل میکند. اگر زندگى امام حسن(ع) را غیر از آن میبینى، در بینش خـود تجدید نظر کن و بدان که اشتباه کردهاى. دوباره نگاه کن.
اگر ما بخواهیم به سبک بحثى که تاکنون شده بحث کنیم، در زندگى خود هریک از ائمّه(ع) تناقضهاى آشکار عجیبى دیده میشود که به هیچوجه قابل جمع کردن نیست. از طرفى ائمّه ما مردمى بودند ساکت _ به گفته معروف و مشهور و متداول _ و حتّى مؤیّد؛ آنقدر مؤیّد که خلیفه قبلی سَقَط شده، خلیفه بعدى که برادر او است جایش نشسته، امام به مادر این دو نامه مینویسد: «یعزّیها بموسى ابْنها و یهنّیها بهارون ابْنها»1. بعد در آن نامه مینویسد که من قربان خلیفه بشوم. نامهاى که به خود خلیفه هم نیست!
کسى بخواهد قربان کسى هم برود، رو در روى او قربانش خواهد رفت؛ چرا در نامه؟ چه احتیاجى است که در نامه به مادرش بنویسد که خدا من را قربان او کند، خدا هر شرّى را که به او میخواهد برساند، به من برساند؟ یک جا رفتار، اینجورى است؛ یک جا هم همین امام یا فرزند همین امام را میبینی که سالیانى در زندانهاى تاریک زندگی میکرد و به سر میبرد.
شواهدی به منظور ابطال احتمال سازشکار بودن ائمّه(ع)
تمام امامان از امام سجّاد(ع) به بعد، هر کدام چندبار زندان رفتند و تبعید شدند. (البتّه امام هشتم به یک صورت دیگر تحت نظر قرار گرفت). بنده سؤال میکنم که اگر چنانچه واقعا امام هفتم آنقدر با قدرت زمانش صمیمى و یگانه است که به او میگوید قربانت بشوم و شرى که به جان تو میخواهد بخورد، به جان من بخورد، خب آیا براى حکومت کار عاقلانهاى است که این شخصیّت موافق خود را بکشد یا به زندان بیندازد؟ مسلّما نه.
موسیبن جعفر(ع) که این همه در اقطار عالم اسلامى مثل کوفه، قم و خراسان مرید و علاقهمند دارد که دور از مرکز قدرت امکان هرگونه حرکتى و تلاشى و فعّالیّتى هم برایشان وجود دارد، آیا تابع مصالحهارون است؟ آیا براىهارون عاقلانه است که این آدم لوس دوستدار ملاحظهکار سازشکار ترسوى عافیتطلب را که این همه هم مرید دارد، بکشد، از بین ببرد یا به زندان بیندازد؟ اوّلاً یک حامى خوب را از دست بدهد، بعد هم این همه مردم را از خودش ناراضى کند؟ آیا این عاقلانه است؟ اگر عاقلانه نیست،هارون نمیکند؛ چونهارون خیلى عاقل است. نه فقطهارون عاقل است، مأمون هم خیلى عاقل است، منصور هم خیلى عاقل است. در آن دوره تاریخى اسلام در زمان بنىامیّه و بنىعبّاس، تمام خلفایی که در رأس جامعه اسلامى بودند، همه افراد عاقلی بودند. نه عقل به معناى «ما عبد به الرّحمن» 2؛ نه، همین عقل مادّى شیطنتآمیزى که افراد دارند.
چه کسى میگفت عاقل نبودند؟ اگر عاقل نبودند، چگونه این منطقه وسیع را اداره میکردند؟ منطقه حکومتهارونالرشید از همه آنها بیشتر بود.هارونالرشید عاقل نبود؟ نمیفهمید؟ پس یک چیز دیگرى در کار است برادر! یک مطلب دیگرى است. یا او عاقل نبوده، دیوانه بوده، آدم نفهم بىتشخیصى نسبت به مصالح خودش یا بىعلاقه به مصالح خودش بوده، یا موسیبن جعفر(ع) آنجور که تو میگویی، نیست؛ موسیبن جعفر(ع) سازشکار نبوده. موسیبن جعفر(ع) کسی بوده که زنده ماندن او، براىهارون خطرناکتر بوده است از کشتن او، با اینکه کشتن او هم خیلى خطرناک بوده: خطر نارضایی مردم، خطر شورش مردم، خطر اغتشاش در میان مردم _ همینطور که اتّفاق هم افتاد _ خطر متوجّه شدن مردم پایتخت _ یعنی بغداد _ و فهمیدن آنها که این فرزند پیغمبر(ص) است که بالاخره هم فهمیدند. با اینکه این خطرها وجود داشت، امّا وجود خود امام یک خطر خیلى بالاترى داشت که این خطرها همه در مقابل آن صفر است.
خب، اینها مسائلى است که باید به آنها برسیم. آنچه تا حالا در این بخش اخیر از صحبتهایم گفتم، دریافتهاى من است و تاکنون ادّعا است؛ امّا گمانم این است که اینها در ضمن مسائلى که طرح خواهیم کرد، باز روشن شود.
پانوشتها
1- قرب الاسناد، حمیری، ص 308؛ مکاتیب الائمّة(ع)، احمدی میانجی، ج 4، ص 507؛ بحارالانوار، علّامه محمّدباقر مجلسی، ج 48، ص 135
2- کافی، کلینی، ج1، ص11، کتاب العقل و الجهل؛ بخشی از حدیث امام صادق(ع): «عقل آن چیزی است که بهوسیله آن، خدای رحمان عبادت میشود».