نهضت عاشورا؛ مادر تمام مبارزات انسانی
علّت صراحت امام صادق(ع) در مبارزه با بنیامیّه
زمان بنىعبّاس مبارزه امام صادق(ع) از صراحت افتاد. چرا؟ به خاطر اینکه بنىامیّه یک رژیم ارتجاعىِ پوسیده بود، بنیادهایش از بین رفته و پوسیده و تباهشده بود، مردم سالیان درازى بود که رنج این رژیم را تحمّل کرده بودند و به امان آمده بودند. به علاوه، خود تشکیلات حکومت، تشکیلات ضعیفى بود؛ قدرت و نیرویی نداشت که بتواند همهجا را کنترل کند. امام صادق(علیهالسّلام) میتوانست آزادانه فعّالیّتها و تلاشهای خودش را ادامه دهد.
امّا دولت بنىعبّاس به اصطلاح یک دولت انقلابى بود؛ به ادّعاى خودشان، یک جمع انقلابى سر کار آمده بودند. اینها همکاران قدیم امام صادق(علیهالسّلام) بودند که با هم در یک صف با بنىامیّه میجنگیدند؛ حالا روى کار آمدهاند. منصور عبّاسى و برادرش سفّاح کسانى بودند که با امام صادق(علیهالسّلام) و محمّدبن عبدالهبن حسن و عبدالهبن حسن1 و
داودبن على2 و دیگران دور هم مىنشستند و توطئه طرحریزی میکردند که چگونه انقلاب هاشمى را در مقابل بنىامیّه شروع کنیم و چگونه بنىامیّه را از تخت به زیر بکشیم. منصور به خانه امام صادق(علیهالسّلام) رفتوآمد میکرد، از امام باقر و امام صادق(علیهماالسّلام) کمک مالى میگرفت؛ منتها درى به تخته خورد و ابومسلم خراسانى وقتىکه آمد، به واسطه شرایطى که داشت، با بنیعلی حسابش جور نیامد، با بنىعبّاس حسابش جور آمد؛ خب، حکومت بنىعبّاس بهعنوان ضدّ حکومت پوسیده پلید ظالم اموى روى کار آمد.
علّت مبارزه مخفیانه در دوره ابتدایی بنیعبّاس
حکومت بنیعبّاس اوّلاً تازهنفس است؛ ثانیاً چون اوّل کارش است، بر اوضاع کاملاً ناظر و مراقب است؛ ثالثاً شیعه را میشناسد، امام صادق(علیهالسّلام) را میشناسد، اطرافیانش را میشناسد، خصوصیّات را میداند؛ اینها با هم کار کردهاند، با بنیامیّه مبارزه کردهاند، با او خیلی جنگیدهاند. اینجاست که مسئله تقیّه پیش مىآید - که درباره تقیّه3 یک روزى مستقلّاً بحث میکنیم - یعنى هرچه ممکن است، کار را مکتوم و مکتومتر کردن، امّا نه اینکه رشته کار را قطع کردن. براى امام صادق(علیهالسّلام)، منصور و سفّاح و هشام و عبدالملک با هم هیچ فرقى ندارند. حکومت، حکومت ظالمانه است؛ با هم تفاوتى ندارند. این است که امام صادق(علیهالسّلام) بنا میکند در پوششى از تقیّه، مبارزات خود را ادامه دادن و تشکیلات شیعه را منظّمتر کردن و با منصور - به شکلى که براى کسى مثل امام صادق(علیهالسّلام) ممکن است - عمل کردن، او را سرگرم نگهداشتن و راه خود را تعقیب کردن؛ که فصل زندگى امام صادق(علیهالسّلام) به خودیخود یک فصل مشروح و مبسوطى است.
رویش مبارزات سایر ائمه(ع) از کربلا
پس گفتیم که امام سجّاد علىّبن الحسین(صلواتالهوسلامه علیه) و امام باقر(علیهالسّلام) فرزندش و امام صادق(علیهالسّلام) فرزندزاده او، سه رهبرند که پشت سر هم و پىدرپى، مبارزات دوره قبل را با دشوارى بیشتر و با اِشکالات فراوانترى تعقیب میکردند. در دوره قبل هنوز کسانى بودند که پیغمبر(صلّیالهعلیهوآله) را دیده بودند، على(علیهالسّلام) را دیده بودند، حکومت علوى را از نزدیک مشاهده کرده بودند، ثمرات آن حکومت را چشیده بودند. دور و بر حسینبن على(صلواتالهعلیه) کسانى بودند که در جنگهاى صفّین و جمل و نهروان شرکت کرده بودند؛ حتّى کسانى بودند که پیغمبر خدا(صلّیالهعلیهوآله) را دیده بودند و کلماتى را که پیغمبر درباره حسینبن على(علیهالسّلام) بیان کرده است، به گوش خود شنیده بودند؛ امّا در دوران امام سجّاد، امام باقر و امام صادق(علیهمالسّلام)چنین افرادى یا نبودند یا خیلى به ندرت بودند؛ از قبیل جابربن عبداله.
امّا این مطلب هست که مبارزات این سه بزرگوار از مبارزات کربلا میروید و مبارزات کربلا، این نیمروز بسیار حسّاس - از صبح تا عصر عاشورا - اگرچه کوتاه بود، امّا مادر تمام مبارزات شیعه بود. تا سالهایی که حسینبن علىِ شهیدِ فخّ در زمان موسىبن جعفر(علیهالسّلام) یا در یک دوره دیگری که محمّدبن ابراهیمبن اسماعیلبن طباطبا قیام کردند - که سالها از واقعه عاشورا گذشته بود - آنها به مردم میگفتند که ما درصدد گرفتن انتقام خون جوشان حسینبن على(علیهالسّلام) هستیم. این نصفروز مایه داد به تمام نهضتهاى شیعه در طول تاریخ؛ و اگر بر مبالغه حمل نشود، مایه داد به تمام نهضتهاى انسانى طول تاریخ، ولو به غیر ما. این نصفروز، بسیار پرشکوه است. و دلیل اهمّیّت این نیمروز این است که اگر ما بعد از 1400 سال باز میتوانیم درباره امام باقر و امام صادق(علیهماالسّلام) حرف بزنیم، بهخاطر آن نصفروز است. این جلسات ما، این نشستوبرخاست ما، این مجلس ما، این منبر ما، این حرفهاى ما، به برکت همان نیمروز است. ما به نام «عاشورا» دور هم جمع میشویم و حرف امام باقر(علیهالسّلام) را میزنیم، حرف شاگردان حسین(علیهالسّلام) و فرزندان حسین(علیهالسّلام) را میزنیم.
پانوشتها:
1- عبدالهبن حسنبن حسنبن علیّبن ابیطالب(ع)، از بزرگان بنیهاشم در زمان خود و از نزدیکان امام صادق(ع) بود.
2- داودبن علیبن عبداللهبن عبّاس که ابتدا از نزدیکان امام صادق(ع) بود و بعد از حکومت عبّاسیان والی مدینه شد. در برخی روایات آمده است که وی بعد از کشتن معلّیبن خنیس از یاران امام صادق(ع)، با نفرین حضرت هلاک گردید.
3- در گفتار آخر کتاب حاضر به این بحث اشاره شده است.