به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 695
بازدید دیروز: 18,753
بازدید هفته: 695
بازدید ماه: 695
بازدید کل: 23,662,526
افراد آنلاین: 5
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
شنبه ، ۰۱ اردیبهشت ۱٤۰۳
Saturday , 20 April 2024
السبت ، ۱۱ شوّال ۱٤٤۵
اردیبهشت 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
313029
آخرین اخبار
۱۳۶ - گفتکو با خانواده شهید حمزه صیاد اربابی : شهیدی که الگوی جوانان روستایش شد ۱۳۹۹/۱۱/۱۱

گفتکو با خانواده شهید حمزه صیاد اربابی :

شهیدی که الگوی جوانان روستایش شد

۱۳۹۹/۱۱/۱۱

شهید حمزه صیاد‌اربابی | اخبار
 


هفت صبح ۲۵ بهمن ۱۳۸۵، اتوبوس به پيچ بلوار ثارالله زاهدان رسيد. يك دستگاه اتومبيل پيكان فرسوده راه را سد كرده بود. راننده اتوبوس سعي كرد به آرامي از كنارش عبور كند. اما براي يك آن ارتباط سرنشينان با دنياي اطراف قطع شد. صدايي كه از ده‌ها متر آن طرف‌تر به شكل يك انفجار شنيده شد، خبرهايي در راه داشت؛ شهداي بلوار ثارالله به قافله ثارالله پيوستند. آری مقدر بود كه شهید حمزه صیاد اربابی تنها 4 ماه از ازدواجش مي‌گذشت مسافر اتوبوسي شود كه تقريباً همه چهل و اندي سرنشينش مقام‌هاي شهادت و جانبازي را بين خود تقسيم كردند.
پدر شهید حمزه صیاد اربابی، مداح اهل بیت (علیه‌السلام) است و شهید از کودکی با ذکر و سیره ائمه اطهار تربیت و رشد یافته بود. شهید فرزند دوم خانواده یکی از دُرهای گرانبهاست، دُرهایی که همچون چراغی می‌درخشند. گوشه گوشه این دیار را روشن کرده‌اند تا حتی برای لحظه‌ای این سرزمین روی تاریکی و سیاهی را به خود نبیند، ما هم برای آشنایی با یکی از این چراغ‌های هدایت به روستای ادیمی در شهر زابل، استان سیستان و بلوچستان شهرستان نیمروز. و با پدر شهید به گفت‌و‌گو نشستیم، پدر که بسان سروی استوار است و شهادت پسرش را برای خود افتخاری می‌داند، وقتی از او می‌خواهم که از پسرش برایمان بگوید، آهی می‌کشد و‌اشک در چشمانش حلقه می‌زند، افسوس می‌خورد که چرا دیگر حمزه در کنارش نیست؛ اما خدا را شاکر است که او عاقبت به خیر شد و به راهی رفت که همه صلحا و بزرگان آرزویش را دارند...
سید محمد مشکوهًْ الممالک
عاشق اهل بیت بود
بنده غلامرضا صیاد اربابی هستم، شش پسر داشتم و حمزه فرزند دومم بود پسر شهیدم در 29 شهریور سال 64 به دنیا آمد. او با همه بچه‌هایم فرق داشت، خیلی با نجابت بود، نمازگزار بود، شوخ بود و اگر کسی حرفی می‌زد که خوشایندش نبود، صبوری می‌کرد و عصبانی نمی‌شد. نمازش را به موقع می‌خواند. در مسجد فعال بود. خیلی دوست داشت برای اهل بیت علیهم‌السلام زحمت بکشد، در محرم و صفر با دوستانش مجلس عزا برپا می‌کرد و خیلی دوست داشت در صف زنجیرزنان امام حسین علیه‌السلام باشد، نخستین نفری بود که در دسته می‌ایستاد. وقتی دسته‌های عزاداری به راه می‌افتاد همه جوانان روستا را تشویق می‌کرد که بیایند وارد دسته شوند. می‌گفت چرا ایستاده اید و نگاه می‌کنید.
من پسرم را دوست داشتم، همان طور که پدر و مادرم من را دوست داشتند. او خیلی خوش اخلاق و مهربان بود. با برادرش هم خیلی شوخی می‌کرد. برادرش می‌گفت اگر حمزه بود من غمی ‌نداشتم. پسرم بود؛ اما من را راهنمایی می‌کرد و من هم هر وقت مشکلی داشتم با او مشورت می‌کردم. خیلی اوقات به مشکل برمی‌خورم و می‌گویم‌ای کاش پسرم زنده بود و من از او کمک می‌گرفتم.
حمزه دو روز قبل از شهادتش آمد خانه، محاسنش را مرتب کرد و گفت پدر شهادت به چهره من می‌آید؟ گفتم بله. همسرش شنید و گفت ما تازه ازدواج کرده‌ایم، اگر تو شهید شوی من چکار کنم؟ حمزه گفت: همان طور که حضرت زینب سلام‌الله علیها تحمل کربلا را داشت تو هم باید صبر داشته باشی. آن زمان تازه چهار ماه بود که ازدواج کرده بود. عروسم دختر خاله‌اش بود. آنها خیلی به هم علاقه داشتند و زندگی خوبی هم داشتند.
بنده گفتم: همه ما باید برویم و این چند روز دنیا امتحان خداوند است، مهم این است که بتوانیم از امتحانات سربلند بیرون بیاییم. حمزه هم خیلی خوب از امتحاناتش بیرون آمد. او در وصیتنامه‌اش گفته بود تا می‌توانید اخلاق خوش و رفتار و گفتار خوبی داشته باشید و با برادرانم و مادرم خوب رفتار کنید. و خودش هم مقید به این مسئله بود.
لباس پاسداری و شهادت
پسرم در تیپ سلمان زاهدان خدمت می‌کرد. آن موقع هم این طور بود که در پایان خدمت سربازی افرادی را که فوق دیپلم یا لیسانس بودند به کار می‌گرفتند. حمزه هم فوق دیپلم داشت و به خاطر علاقه‌ای که به نظام داشت ماند و در سپاه زاهدان استخدام شد. من هم دوست داشتم که او سپاهی شود. خودم هم کارمند فرمانداری بودم و 37 سال خدمت کردم.
25 بهمن سال 85 گروه عبدالمالک ریگی در بلوار ثارالله زاهدان یک پیکان را بمب‌گذاری کرده و سر راه پاسداران قرار داده بود، هنگامی‌که مینی بوس پاسداران قصد عبور از بلوار را داشت، با کنترل از راه دور پیکان را منفجر کرده بودند که در این حادثه 13 نفر را به شهادت رساندند.
 من در فرمانداری بودم، پسر دیگرم محمد که خبر منهدم شدن اتوبوس را شنیده بود به من زنگ زد و گفت که چه اتفاقی افتاده است. بعد هم متوجه شدیم که حمزه هم در همان اتوبوس بوده و به شهادت رسیده است.
دوستانش می‌گفتند شب قبل از شهادت خیلی با هم شوخی کرده بودند. حتی گفته بودند که ضدانقلاب آنها را تهدید کرده و به امید خدا به شهادت نزدیک هستند. همین موضوع هم باعث شده بود که خیلی روحیه خوبی داشته باشند. حمزه عاشق شهادت بود و به آرزویش هم رسید.
رزق و روزی حلال و راه و روش درست پدر و مادر، خوش اخلاقی در خانواده باعث می‌شود که بچه‌ها هم راه درستی را در زندگی پیش بگیرند. شاید همین‌ها باعث شد که حمزه در این مسیر قرار بگیرد. بنده حالا آرامش دارم، با اینکه دلتنگ پسرم هستم اما می‌دانم به راه درستی رفته و عاقبت به خیر شده. برایش قرآن می‌خوانم و اینطوری خودم هم به آرامش می‌رسم. اول برای ائمه بعد پسرم و بعد برای پدر و مادرم فاتحه می‌خوانم.

Image result for ‫گل لاله‬‎