سید محمد عماد اعرابی
مسلما رقابت آن روزهای حزب توده با سازمان مجاهدین خلق قابل انکار نیست اما همکاری مجاهدین خلق با سازمان کودتای نقاب، آشوبهای اجتماعی، بمبگذاریها، ترورهای خیابانی و... شواهد آشکاری از تقابل مجاهدین خلق با انقلاب اسلامی ایران بود که دیگر نیازی به تخریب رسانهای و تفرقهافکنی حزب توده نداشت! در واقع این عبدالکریم و دوستانش در شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق بودند که با تصمیماتشان برخی جوانان آرمانگرا و سادهدل ایران را در مسلخ قدرتطلبی خود و منافع دولتهای غربی حامیشان ذبح میکردند. از 30 خرداد 1360 سازمان مجاهدین خلق رسما آغاز عملیات مسلحانه در ایران را اعلام کرده بود و حالا عبدالکریم و رفقای حقوقدانش که تا دیروز سنگ حقوق بشر را به سینه میزدند و حتی لایحه قصاص را محکوم میکردند در میان سردمداران گروهی بودند که به جای فعالیتهای سیاسی و مدنی، دست به اسلحه برده و علیه انقلاب اسلامی مردم ایران اعلام جنگ کرده بودند. عبدالکریم میتواند این قصه را با تمام مهارتش در واژگون کردن حقایق هر طور که بخواهد تعریف کند اما این نمونه کوچک تاریخی تنها یکی از موارد متعدد تاریخی در جهان است که دو روی سکه سیاستهای اصطلاحا بشردوستانه را به صورت توأمان نشان میدهد. در این فرآیند شما یا باید قوانین حکومتیتان را بر اساس معیارهای غربی تعدیل کنید و یا در غیر این صورت با زور اسلحه مجبور به تغییر حکومت و جایگزینی قوانین خواهید شد. اکنون نوبت گزینه دوم بود. عبدالکریم و بقیه همقطارانش همزمان با صدام به روی مردم ایران اسلحه کشیده بودند. همین اقدام مسلحانه باعث شد او از 23 خرداد 1360رو به زندگی مخفی بیاورد اگرچه مثل همیشه خودش ماجرا را جور دیگری تعریف میکند. وقتی از او پرسیدند مهمترین شرایطی که باعث شد از ایران خارج شود را توصیف کند، گفت:
اهم شرایط مهمتریناش مسئله سعادتی بود... مصاحبههایی که من کرده بودم و مسئله کاندیداتوری من بود که یک هیئت کاندیدای مشترکی گروههای ضد جمهوری اسلامی در مجلس، که البته مجاهدین هم توی آن بودند، تشکیل شده بود تحت عنوان «شورای کاندیدای انقلابی و ترقیخواه» که من هم در آن شورا بودم و خودم هم کاندیدا بودم.237
او حتی قصه پلیسی تازهای تعریف کرد و گفت:
در خرداد 60 رسما به من گفته شد که مأموریتهایی داده شده برای زدن من.238
مسلما این ادعاها در ذهن هیچ مخاطب آگاهی نخواهد گنجید! جمهوری اسلامی اگر قصد برخورد با عبدالکریم لاهیجی را داشت نیازی به چنین عملیات محیرالعقولی نبود. کافی بود مانند سایر عناصر ضدانقلاب او را دستگیر کند و پس از رأی دادگاه، حکم را اجرا کند. از طرفی پرونده سعادتی که لاهیجی وکالت آن را برعهده داشت تقریبا 8 ماه قبل از زندگی مخفیانه او بسته شده بود و در تمام این مدت خطری از جانب این پرونده او را تهدید نکرد پس نمیتوانست علت خروج او از کشور باشد. این قبیل داستانپردازیها شاید برای پرونده پناهندگیاش در وزارت خارجه فرانسه مفید باشد اما به هیچ عنوان توانایی اقناع ذهن پرسشگر علاقمندان به تاریخ را ندارد. به نظر میرسید عبدالکریم همه این حرفها را میزد تا از زیر بار اقدام مسلحانه علیه مردم کشورش شانه خالی کند. رویدادی که مهمترین دلیل او برای فرار از کشور بود. صبح جمعه 28 اسفند 1360 وقتی پس از 9 ماه در به دری و زندگی مخفیانه بر سر قرار در میدان ونک حاضر شد این دوستانش در سازمان مجاهدین خلق بودند که به کمک بقایای حزب خلق مسلمان ترتیب هماهنگی و فرار او از کشور را دادند البته عبدالکریم پیش از آن، همه هزینهها را پرداخت کرده بود. از میدان ونک به سمت تبریز حرکت کردند، از آنجا به خوی و پس از گذراندن سه شب سرد و طاقتفرسا در میان کوهستان با اسب و قاطر خودشان را به روستایی در نزدیکی شهر وان در ترکیه رساندند.
یک هفته بعد در استانبول پیگیر امور پناهندگی و مهاجرتش در کنسولگری فرانسه بود و پس از دو هفته توانست با پرواز ایرفرانس در فرودگاه اورلی پاریس به سرزمین رؤیاهایش برسد جایی که با تمام تسلطش به زبان فرانسه همچنان یک مهاجرِ غریبه محسوب میشد! با این حال او باید در این فرار بیش از هرکس خود را مدیون وزارت خارجه فرانسه بداند.