وقــت فـرار
۱۳۹۹/۱۲/۱۹
وضعیت در تهران در آستانه بدتر شدن بود. شاه روز به روز کنترل حکومتش را از دست میداد. اعتصاب، تظاهرات و اقدامات تروریستی[!] موضوع روزمره در شهرهای بزرگ ایران بودند. آینده تجارت آنجا مبهم بود.
سپتامبر 1978 رئیسجمهور کارتر، رئیسجمهور سادات و نخستوزیر بگین را در کنفرانس کمپ دیوید گرد هم آورد و دو هفته کامل درگیر گفتوگوهای شدید درباره چهارچوب صلح در خاورمیانه و پیشنویس اولیه صلح میان اسرائیل و مصر بودند. در حالی که مقامات ارشد دولتی اسرائیل در کمپ دیوید کار میکردند؛ با توجه به اخبار نگرانکنندهای که از ایران میرسید، معاون نخستوزیر، پروفسور ایگال یادین نشستی تشکیل داد و در آن تصمیم گرفته شد تا مسئولیت رسیدگی به وضعیت ایران را به «موساد» محول کنند. یک ماه قبل از این، نماینده «موساد» در ایران تغییر کرده بود. به جای رئوبان مرهاو، برای این سمت اِلیعزر (گیزی) تزفریر منصوب شد. گیزی که اخیراً رئیسهیئت اعزامی «بارکان» بود و در ستاد ملا مصطفی بارزانی در عراق به عنوان مشاور خدمت میکرد، مجبور شد پس از آنکه شاه توافق الجزایر را با صدام حسین امضا کرد، برای حفظ جان خود از کردستان عراق در مارس 1975 خارج شود. این توافق کردها را تسلیم رژیم صدام حسین کرد و طولی نکشید که منجر به شکست نظامی و سیاسی کردها شد.
گیزی تصور نمیکرد که کمتر از چهار سال دوباره در همان عرصه مجبور بهگریز برای حفظ جان خود شود. ناهیک ناووت، کسی که قبلاً به عنوان نماینده «موساد» در ایران خدمت میکرد، به عنوان مسئول وضعیت ایران در ستاد «موساد» در تلآویو منصوب شد.
زمانی که توافقات کمپ دیوید در 17 سپتامبر 1978[27 شهریور 1357] امضا شد، در مراسم جشنی در کاخ سفید، برخی از مؤسسات حکومتی در تهران سقوط کرده بودند و کنترل حکومت از دستان شاه در حال خارج شدن بود. گیزی و ناهیک یک برنامه اضطراری برای تخلیه بیش از هزار اسرائیلی – مردان، زنان و خردسالان – را که در ایران زندگی میکردند تدارک دیدند.
با نگرانی دیگری تحولات را دنبال میکردم. تصویر وضعیت نگرانکنندهای که در حال ظهور در مقابل چشمان ما بود، ما را مجبور کرد تا مطابق با آن آماده شویم. شروع به آنالیز وضعیت کردیم و دفاترمان در تلآویو، لندن و تهران دائماً در ارتباط بودند. یهودا البوهر دفتر تلآویو را به عنوان اتاق جنگ مرکزی مدیریت و همه اطلاعات را تخلیه میکرد. دوستم، سرتیپ ذخیره اهارون یاریو، افسر اطلاعاتی عالی رتبه ارزیابی وضعیت را از شنیدههایش در 18 سپتامبر 1978[28 شهریور 1357] استنتاج میکرد: «به عنوان یک افسر اطلاعاتی، مبتنی بر اسناد، من ارزیابی میکنم که وضعیت در ایران خوب و مطلوب نیست. علامت سؤالی درباره آینده وجود دارد، و بنابراین من پیشنهاد میکنم که مدت طولانی وارد معاملهای نشویم. و درباره آنچه که وجود دارد، من پیشنهاد میکنم طوریکه آسیبی به ما در روند منافعمان وارد نشود، خارج شویم.»
نگرانی اصلی من خانوادههای تکنیسینهای شرکت «مهندسی نمکزدایی» بود که دور از کانون تصمیمگیری و تخلیه احتمالی تهران در منطقه خلیجفارس زندگی میکردند.
فضای گرگ و میش قدرت حتی به وضوح در زمان دیدار فرمانده نیروی هوایی اسرائیل، سرتیپ دیوید عوری 27 اکتبر 1978[16 آبان 1357] در تهران ظاهر شد. عوری در حقیقت آخرین افسر ارشد اسرائیلی بود که قبل از سرنگونی شاه از ایران بازدید کرد. در همان ایام جنبش اعتراضی به یک جنبش انقلابی واقعی تبدیل شد.
اعتصابات و تظاهرات در سرتاسر کشور گسترش یافتند و تولید نفت کاهش یافت و به سختی تنها نیاز محلی را تأمین میکرد. مکانیسم دولتی تعطیل شد، مؤسسات بانکی کار نمیکردند و در بازارها کمبود شدید کالاهای خوراکی ضروری قابل تشخیص بود. «سپاه پاسداران» که اعضایش در اردوگاه آزادی بخش فلسطین در لبنان و لیبی آموزش دیده بودند، شروع به ظاهر شدن در خیابانهای شهرها کردند، برخی از آنها مسلح بودند.1 به دلایل محرمانه و امنیتی، هلیکوپتری پیوسته در اختیار سرتیپ عوری و مستشار ارتش اسرائیل در تهران، سرتیپ دوم اسحاق سگو قرار گرفت و به وسیله آن از جایی به جایی میرفتند.
با توجه به وضعیت تصمیم گرفتیم انتقال پول به ایران را متوقف کنیم و 31 اکتبر 1978[10 آبان 1357] درباره تصمیممان به هرتزل متصلیخ که جایگزین افرایم لفیشیتص به عنوان نمایندهام در تهران بود، خبر دادیم. 2 نوامبر[12 آبان] هرتزل از تهران درباره وضعیت گزارش داد و اینچنین نوشت: «اعتصاب در بانک «ملی» روز شنبه 28/10/1978 شروع شد و دیروز به پایان رسید. به جز مقادیری نمادین، پولها را از بانکها خارج کردیم. برای هر موضوعی پول نقد در دست دارم. دیروز اعتصابی در «ایرانایر» آغاز شد و این اتفاق ممکن است سفر اریه را به بوشهر برای دریافت واحدها بههم بزند...»
6 نوامبر شروع به جمعآوری لیستهای به روز شده تکنسینهای شرکت «مهندسی نمکزدایی» در ایران کردیم. موضوع درباره تکنسینها و خانوادههایشان مستقر در جزیره کیش(در تاسیسات غیرنظامی و تاسیسات آب شیرینکن نیروی هوایی ایران)، پایگاه نیروی هوایی ایران در جاسک و پایگاه نیروی هوایی ایران در بوشهر بود. لیستها از جمله آدرسها و شمارههای تلفن را از طریق حییم، افسر امنیتی سفارت منتقل کردیم که لیستها را از همه شرکتها و نهادهای اسرائیلی که در ایران فعالیت میکردند جمعآوری کرد.
با دستور گیزی، ستادهای فرماندهی منطقهای با مسئولیت مدیران و افسران نیروهای ذخیره از میان اسرائیلیهایی که داوطلب کمک بودند در تهران و شهرستانها مستقر شدند. هر ستاد فرماندهی قرار بود محل تجمع خانوادههای ساکن همان منطقه باشد؛ در صورتیکه تجمع آنها برای حفاظت یا تخلیه مورد نیاز باشد. در هر ستاد فرماندهی از مدتها قبل کنسرو، آب و سوخت برای دوره احتمالی و همینطور وسایل ارتباطی برای زمان اضطراری آماده شدند.
با توجه به ضعف حیرتآور دولت در سرکوب آشوبها، شاه متقاعد شد تا ارتش را بیرون بیاورد و دولت شریف امامی را منحل کند. فرمانده ارشد قدیمی ارتش، ارتشبد ازهاری دولت نظامی را گردآوری و از طریق دستور اضطراری سعی کرد تا نظم را به حالت خود برگرداند اما فایده نداشت. بیقانونی در کشور مستولی شد و سفیران[از ایران] برگشتند، نمایندگان اسرائیل به تدریج شروع به تخلیه شهروندانشان کردند. ابتدای 1978 بیش از هزار و پانصد خانواده اسرائیلی در ایران بودند اما در طول سال رفته رفته تعدادشان کاهش یافت. 6 نوامبر 1978[16آبان 1357] بعد از یک روز سخت و خطرناک آشوبها و تظاهرات، تصمیم به بستن مدرسه اسرائیلی در تهران گرفته شد و عملیات تخلیه اولیه خانوادههای اسرائیلی از شهرستانها در حجمی وسیع انجام شد. در همان روز هواپیماهای «اِلعال» سیصد و شصت و پنج شهروند اسرائیلی که اکثرشان زن و کودک بودند را تخلیه کردند. در بین افراد تخلیه شده خانوادههای تکنسینهای «مهندسی نمکزدایی» هم بودند.
علیرغم اینکه دفتر «اِلعال» دوبار مورد حمله قرار گرفت و با مشارکت فعال خرابکاران فلسطینی[!]2 آتش گرفت، شرکت هواپیمایی اسرائیلی به پروازهای عادی خود به تهران و از آنجا به اسرائیل ادامه داد تا تخلیه اسرائیلیها را تکمیل و بهویژه روند خروج یهودیان ایرانی را تسریع کند. مدیران شرکت «اِلعال» و نمایندهاش در ایران در همان روزها سزاوار تحسین هستند. «اِلعال» تنها شرکت هواپیمایی بود که علیرغم اعتصاب همه کارکنان هواپیمایی داخلی و از جمله کارکنان برج مراقبت در تهران شهامت داشت تا به ایران پرواز کند. این اعتصاب همچون بقیه، ابتکار عمل اپوزیسیون بود.
خلبانان شجاع «اِلعال» تنها ارتباط میان ایران و دنیای خارج را حفظ کردند و به حملونقل هوایی یهودیان ایرانی و اسرائیلی به خارج از کشور ادامه دادند. در غیاب برج مراقبت، سیستم ارتباطی میان زمین و هواپیما، توسط دنی سعدون، فردی مبتکر ایجاد شد که به عنوان مدیر «اِلعال» در تهران، در آخرین مراحل قبل از خروج از کار در فرودگاه و سفارت اسرائیل خدمت میکرد. در ارتباطات هم رافیهارلِو، رئیسمرکز کنترل فرودگاه بن گوریون درگیر شد. هواپیماها برای فرود توسط دنی سعدون هدایت میشدند. آنها کاملاً به سوخت برای مصرف پرواز برگشت و رمپ تاشو برای سوارشدن به پرواز مجهز بودند.
نمایندگان اسرائیل در تهران فداکارانه به کار ادامه دادند و علیرغم خطری که زندگیشان را تهدید میکرد، موضع را حفظ میکردند. دولت اسرائیل به طور داوطلبانه موافقت نکرد تا تسلط بر این کشور مهم را رها کند و تصمیم گرفت تنها زمانی که چاره ندارد، برود. از جمله به خاطر ترس اورشلیم که اگر زودتر بیرون برویم و وضعیت به قبلش برگردد، به ما اجازه نخواهند داد به تهران بازگردیم.
6 نوامبر[16آبان] ارزیابی وضعیت را انجام دادیم و سپس به هرتزل در تهران گزارش دادیم: «براساس ارزیابی ما، نقطه ماکزیمم[تنش] دیروز بود و هم اکنون با تأسیس دولت جدید، وضعیت تثبیت خواهد شد. و اگر وضعیت بهبود نیابد و لزوم تخلیه از ایران وجود داشته باشد، ما پیشنهاد میکنیم تا پروندههای مهم آب شیرینکن در یک یا دو صندوق جمعآوری شوند و به مستشاران ما سپرده شوند. روند این است که پس از دوره فروکش اوضاع، دفتر به کار عادی برخواهد گشت و پروندهها در اختیار شما قرار خواهند گرفت. علاوهبر این، اگر لزوم تخلیه وجود داشته باشد، فقط شما مطابق تحولات تصمیم خواهید گرفت – به افسر اطلاعاتی حییم درباره وضعیت خانوادهها در پایگاههای نیروی دریایی و هوایی در جنوب پیغام بفرستید و او با آنها ارتباط مستمر برقرار خواهد کرد. ما میدانیم که پولهای نقد را از حسابها بیرون کشیدید و مقادیر جزئی باقی گذاشتهاید. در صورتی که ضرورت باشد و شما خارج شوید، باقیمانده پولهای نقد در پاکت نزد حییم باقی میماند.»
وضعیت طاقت فرسا ما را وادار کرد تا در ارتباط با «اِلعال» بمانیم و پرواز خانوادهها را سازماندهی کنیم. طی ماههای نوامبر و دسامبر 1978 شروع به بازگرداندن تکنسینهای نمکزدایی و خانوادههایشان از منطقه خلیجفارس به اسرائیل کردیم؛ از جمله گروه بزرگی از جزیره کیش و همینطور تکنیسینهایی از جاسک، بوشهر و بندرعباس
در منطقه کارکنان اصلی باقی ماندند که مراقب عملکرد تجهیزات باشند.
هنگامی که من نگران سلامتی افرادم در ایران بودم، هفته نامه «هاعولامهازه» در نظر داشت تا خبری را منتشر کند که طبق آن من شخصاً به آوردن خواهر شاه، شاهزاده اشرف به اسرائیل مساعدت کردم تا آنجا از طریق لقاح مصنوعی با اسپرمی که از تهران آورده شده بود درمان شود.
در این داستان حتی ذرهای حقیقت وجود نداشت اما نیازی به گفتن نیست که چنین گزارشی عواقب جدی میتوانست بر امنیت اسرائیل در ایران و در رأس آنها نمایندگان «نیمرودی تاجر خارجی» داشته باشد. خوشبختانه، ممیزی ارتش این خبر را فاقد اعتبار لازم دانست.
پانوشتها:
۱- م: زمانی که نیمرودی آن را توصیف میکند تقریباً 3 ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی است در حالی که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دوم اردیبهشت 1358 تاسیس شد! از عبارات این صهیونیست میتوان شدت کابوس زدگی صهیونیستها در ماههای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی را دریافت. واقعیت این است که تااندکی قبل از درگیریهای بیستم بهمن 57 اصلاً در میان مردم اثری از مسلح شدن قابل مشاهده نبود و تظاهرات مردم کاملاً به صورت مسالمتآمیز برگزار میشد.
2. م: نیمرودی طی بیان خاطراتش در موارد متعدد مردم و نیروهای انقلابی حاضر در مبارزات را «اعضای سپاه» و یا «خرابکاران فلسطینی» توصیف میکند. این در حالی است که سپاه پاسداران 2 ماه پس از انقلاب اسلامی ایران تشکیل شده و مسلما چنین نهادی در مبارزات منجر به پیروزی انقلاب وجود خارجی نداشته است.
در واقع نیمرودی هنوز نمیخواهد روحیات ضداسرائیلی مردم ایران و مخالفت آنها با رژیم پهلوی را بپذیرد و حرکتهای مردمی در جریان انقلاب را به «خرابکاران فلسطینی» و یا «سپاه پاسداران» نسبت میدهد!