زهرا قربانی
چگونه با همسرتان آشنا شدید؟
خواهرم با خواهر اصغرآقا دوست و همسایه بود. یک روز پدرشان من را دیدند و همین منجربه آشنایی بیشتر و صحبتهای اولیه و خواستگاری شد. ایمان، اخلاق نیک و چشم پاکش رضایت من و خانوادهام را جلب کرد.
چه سالی ازدواج کردید و چند فرزند دارید؟
سال 1378 ازدواج کردیم. سه فرزند؛ زهرا خانوم، آقا مهدی و محمدحسین.
از خصوصیات اخلاقی حاجاصغر بگویید.
اصغرآقا مهربان و با بچهها بسیار صمیمی و رفیق بود. مأموریتهای او بسیار بود و دیر به دیر به منزل میآمد اما همیشه سعی داشت زمانیکه در خانه است وقت بیشتری برای بچهها بگذارد. مثلا با آنها صحبت و بازی میکرد و بعضا به درسهایشان رسیدگی میکرد. اصغر خودش را وقف کار و خدمت به مردم کرده بود و همیشه میگفت: «من با شغلم ازدواج کردم». ویژگیهای خوب بسیار داشت اما به نظرم بهترین آنها خویشتنداری بود یعنی با همه خوب بود و اگر کسی از لحاظ فکری با او یکی نبود، رابطهاش را قطع نمیکرد.
از زندگیتان با حاجاصغر بگویید.
زندگی خوبی داشتیم و تنها مشکل زندگیمان، نبود اصغر بود.
چرا تصمیم گرفت به سوریه برود؟
ما قبل از جنگ سوریه برای زیارت به آنجا رفته بودیم و آن زمان اصغر به من گفته بود که علاقه دارد روزی توفیق خدمت به حضرت زینب سلاماللهعلیها را پیدا کند و در سوریه بماند. به همین دلیل با آغاز بحران در سوریه، اصغر کارهای اعزامش را پیگیری کرد تا به خواسته قلبیاش برسد.
شما مخالف اعزامش نبودید؟
اولویت اول اصغر کارش بود و اصلا عادت نداشت از مسائل کاریاش با ما صحبت کند و من چون به مأموریتهای او عادت داشتم و میدانستم بخشی از کارش است، مخالفت نکردم.
چند ماه در مأموریت بود؟
اصغر مأموریتهایش طولانی بود و خیلی کم به ایران میآمد. روزی یکی از فرماندهان او متوجه این موضوع شد و به اصغر گفت: «خودت که فرصت سر زدن به خانوادهات را نداری، حداقل به آنها بگو که به سوریه بیایند تا بتوانی بیشتر سر بزنی!» که اصغر این موضوع را با من مطرح کرد.
شما هم به سوریه رفتید؟
شرایط زندگی در آنجا سخت بود و من محمدحسین را باردار بودم. تصمیم گرفتیم پس از تولد محمدحسین به دمشق برویم که همین هم شد. محمدحسین سه ماهه بود که ما به سوریه رفتیم.
چه سالی؟
95.
زندگی در سوریه چگونه بود؟ نمیترسیدید؟
ما با مناطق جنگی فاصله داشتیم ولی موشکها را در آسمان میدیدیم و لرزش زمین پس از اصابت موشک را کاملا حس میکردیم اما بچهها آنجا را خیلی دوست داشتند و نمیخواستند به ایران برگردند.
چرا؟
بچهها وابسته پدرشان بودند و همین که او را زود به زود میدیدند، برایشان رضایتبخش بود. خوبی دیگرش این بود که ما با اصغر روزی دو سه بار تلفنی صحبت میکردیم و این امکان در تهران وجود نداشت.
بچهها درس و مدرسه را چه کردند؟
یک مدرسه ایرانی در نزدیکی منزلمان در دمشق بود که بچهها به آنجا میرفتند. تعداد کلاسها و دانشآموزان کم بود و بعضا مقاطع مختلف با هم در یک کلاس بودند اما بچهها در کل راضی بودند.
از رابطه اصغرآقا با حاجقاسم بگویید.
اصغر شهید سلیمانی را خیلی دوست داشت. شبی که حاجقاسم به شهادت رسید اصغر بعد دو شب به خانه آمده بود. خیلی خسته بود و به من گفت که لباسهایش را بشویم و صبح زود بیدارش کنم. به او گفتم: «فردا جمعه است و استراحت کن!» اما قبول نکرد. ساعت دو و نیم بامداد بود که گوشیاش زنگ خورد. پس از صحبت، سراسیمه به سمت تلویزیون رفت و شبکهها را بالا و پایین کرد و در آخر به من گفت: «اینترنت گوشیت رو روشن کن.» مدام میگفتم: «اصغر چه شده؟» و میگفت: «میگم!» که دوستش عکسی از محل شهادت حاجقاسم فرستاد. دیگر آروم و قرار نداشت و به همسایهمان که همکارش بود، تماس گرفت و گفت: «بیا بریم». هرچه اصرار کردم بماند تا حداقل لباسهای خیس نپوشد، قبول نکرد و رفت. خیلی ناراحت بود و من فردای آن روز حال اصغر را از همکارش پرسیدم و او گفت: «اصغر از ناراحتی هیچ غذایی نخورده و با کسی هم صحبتی نکرده است».
اصغرآقا چند روز پس از شهادت حاجقاسم به شهادت رسید؟
شهید سلیمانی 13 دی 98 به شهادت رسید و اصغرآقا 13 بهمن همان سال. دقیقا یک ماه پس از شهادت حاجقاسم.
برایمان از نحوه شهادتشان بگویید.
اصغر توسط ترکش خمپاره به شهادت رسید و همرزمان او سعی داشتند که او را به عقب برگردانند اما چون درگیری و آتش زیاد میشود، پیکر را در ماشین رها میکنند. پیکر به دست نیروهای تکفیری میافتد و پس از تقریبا سه هفته، پیکر بدون دست و سر اصغر با دو اسیر تکفیری تبادل شد.
مزار حاجاصغر کجاست؟
پیکر اصغر به خاطر ایام کرونا دو ماه در سردخانه ماند اما در نهایت در گلزار شهدای تهران به خاک سپرده شد.
زندگی پس از شهادت حاجاصغر چگونه میگذرد؟
دلتنگی خیلی خیلی سخت است اما خوب مسائل و مشکلاتی پس از شهادت گریبان همسران شهدا را میگیرد که این سختی را دو چندان میکند.
چطور؟ لطفا برایمان از مشکلات همسران شهدا بگویید.
طبیعتا پس از شهادت همسر همه وظیفه یک مرد چه در منزل و چه در خارج از منزل، بر دوش زن خانه است. زنی که قبل از شهادت همسرش، تمام دغدغهاش تربیت فرزندان بود پس از شهادت باید وظیفه یک مرد را نیز متحمل شود؛ از حضانت بچهها، خوراک و پوشاک گرفته تا اجارهخانه و تمامی مسئولیتهایی که یک مرد برای رفاه اعضای خانواده انجام میدهد. ما همسران شهدایی داریم که اول هر ماه تمام استرس و دغدغهشان این است که حقوق همسر شهیدشان به دستشان میرسد یا خیر. از برخی مسئولین که برای همسر و فرزندان شهدا ارزشی قائل نیستند، بسیار گلهمندم.
خانم ایمانی چه آرزویی دارید؟
با یاری خدا دوست دارم فرزندانم را بهگونهای تربیت کنم که راه پدرشان را ادامه بدهند و باعث افتخار من و همسر شهیدم باشند. اصغرآقا آرزو داشت رهبر عزیزمان را از نزدیک ببینید اما به آرزویش نرسید. امیدوارم فرزندانم به این آرزو برسند.