مظاهر و ترفندهای فرهنـگ ستیزی
۱۴۰۰/۰۵/۱۲
ترویج شكگرایی و نسبیت در حوزه باورها
شگردهایی كه دشمنانِ فرهنگِ دینی به كار میبرند بسیار متنوعاند؛ ولی همان طور كه پیش از این اشاره شد تمامی آنها در سه حوزة باورها و ارزشها و رفتارها قابلاندراجاند. آنان در حوزة باورها میكوشند تا نگرش جامعه را دربارة خدا، هستی و انسان تغییر دهند؛ به این ترتیب كه روح، فرشته، وحی، مبدأ، معاد، آفریدگار، و... را افسانه و خرافه قلمداد كنند و آنها را حاصل خیالبافیهای تاریخیِ انسان بشمارند. چنین فعالیتهایی اگر با بسترسازیهای مناسب صورت گیرد بسیار مخرب است و بهخصوص میتواند در ذهن نسل جوان و نیز كسانی كه ارتباط قلبی و معنوی وثیقی با عالم ماورای ماده برقرار نساختهاند تأثیر بگذارد.
امروزه در دنیای غرب اعتقاد به آنچه غیرمحسوس و تجربهناپذیر است ردّ میشود و معتقدان به ماورای طبیعت، خرافاتی و ایدئالیست قلمداد میگردند. گذشته از این، اگر كسی هم به چنین اموری اعتقاد داشته باشد نباید بر آنها تعصب ورزد. آدمی نمیتواند به چیزی یقین پیدا كند؛ چراكه اصلاً امر باوركردنی در عالم وجود ندارد. همچنین به فرضِ اعتقاد یافتن به چیزی، هیچ كس حق ندارد دیگران را به پذیرفتن عقیدة خود فراخواند.
دین، سلسله پندارهایی است در حیطة زندگی شخصیِ افراد و هر كس آزاد است هر اعتقادی داشته باشد، و هرگز نباید در اعتقادات دیگران دخالت كرد؛ چراكه اولاً، استدلالهای فلسفی و تعقلی بیاعتبارند و فقط دلایل حسی و تجربی قابل اعتنایند؛ ثانیاً، اگر مقصود از دلیلآوریها و جستوجوها نیل به یقین و كشف واقعیت است، این امر هرگز تحقق نخواهد یافت. حقیقت و یقین، اموری كشفناپذیر و دستنیافتنیاند و انسان هرگز نمیتواند از چنگ تردید رهایی یابد!
در فرهنگ غرب «دگماتیست» به كسی میگویند كه اعتقاداتی جزمی دارد و حاضر نیست از آنها دست بردارد. این اصطلاح امروزه در غرب بار ارزشی منفی دارد. همچنین از سویی، اساساً اعتقاد به مسائل ماورای طبیعی، موهوم و خرافی تلقی میشود. اینك، با توجه به تبلیغات فراگیرِ ارزشها و مبانی فرهنگی غرب در جوامعی مانند ایران، ترویج اینگونه گزارهها، به كمك شیوههای جذاب و در صورتهایی آراسته، میتواند ذهن جوانان پرسشگرِ ما را به خود معطوف و مجذوب سازد. این در حالی است كه قرآن در توصیف پرهیزكاران میفرماید: والَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُون؛1 «و آنان كه به آنچه پیش از تو فرو فرستاده شده، ایمان میآورند و به جهان واپسین بیگمان باور دارند»، و به این ترتیب اعتقاد جازم به وحی و عالم غیب و ملكوت را از نشانههای متقین میشمارد، و همچنین در نكوهش برخی مردمان میفرماید: بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِی الآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِی شَكٍّ مِّنْهَا بَلْ هُم مِنْهَا عَمُون؛2 «بلكه دانش آنان دربارة جهان پسین به پایان رسیده است بلكه از آن در شكاند، بلكه از [دانش و دریافتِ] آن كورند.»
این نگرشِ غرب در حوزه باورها، سابقهای دیرین دارد و از حدود قرن پنجم پیش از میلاد آغاز شده است. 25قرن پیش از این، گروهی از متفكرانِ یونانِ باستان كه خود را «سوفیست» (حكیم) میخواندند، به حقایق ثابت باور نداشتند و هیچ چیزی را قابل شناختِ یقینی نمیشمردند. اینان معتقد بودند كه حقیقتی ورایاندیشه انسان وجود ندارد، و حقیقت برای هر كس امری فردی و شخصی است. در برابر این گروه، همواره اندیشمندانی بودند كه شناخت حقیقی را برای انسان امری ممكن میدانستند. از این میان، گروهی راه رسیدن به این شناخت را تجربة حسی میشمردند و گروهی دیگر در این زمینه از نیروی عقل مدد میجستند.
این نزاع تا به امروز ادامه یافته و سرانجام شكگرایان بر دیگران غالب آمدهاند. شكگراییِ امروز به این صورت بروز كرده است كه بیشتر دانشمندان علوم انسانی معتقدند «شناخت» امری نسبی است، یا «واقعیت» همان چیزی است كه گرایش علمیِ رایج آن را افاده میكند.
در این زمانه، تنها عدة بسیار اندكشماری معتقدند شناختِ حقیقیِ مطابق با واقع علمی یا مطابق با نفس الامر برای آدمی، میسور است.
پانوشتها:
1- بقره (2)، 4.
2- نمل (27)، 66.