درمکتب امام (ره) :
سالها می گذرد حادثه ها می آید
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری شبستان، یکی از بارزترین ویژگی های شخصیتی امام خمینی در کنار رهبر سیاسی و معنوی بودنش شاعر بودن ایشان است که وی را از دیگر رهبران سیاسی در جهان متمایز می کند.
ایشان سروده های بسیاری دارند دیوان اشعار ایشان مملو از شهر هایی در قالب غزل، رباعی، قصیده، مسمط، ترجیع بند است؛ «عشق ، عاشق و معشوق» محور اشعار امام خمینی (ره) در دیوان اشعارشان است؛ اغلب اشعار عرفانی امام(ره) حول محور عشق می چرخد در واقع موضوع اشعار عرفانی ایشان عشق است.
همزمان با سالگرد ارتحال ملکوتی امام(ره) اشعاری از ایشان را به خوانندگان تقدیم می کنیم.
*******
پرده برگیر که من یار توام
عاشقم،عاشق رخسار تو ام
عشوه کن،ناز نما،لب بگشا
جان من،عاشق گفتار توام
بر سر بستر من پا بگذار
من دل سوخته بیمار تو ام
با وصالت ز دلم عقده گشا
جلوه ای کن که گرفتار تو ام
عاشقی سر به گریبانم من
مستم و مرده ی دیدار توام
گر کشی یا بنوازی ای دوست
عاشقم،یار وفادار توام
هر که بینیم خریدار تو است
من خریدار خریدار توام
********
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
داد و بیداد که در محفل ما رندی نیست
که برش شکوه برم داد ز بیداد کشم
شادیم داد،غمم داد و جفا داد و وفا
با صفا منت آنرا که به من داد کشم
عاشقم،عاشق روی تو نه چیز دگری
بار هجران و وصالت به دل شاد کشم
در غمت ای گل وحشی من ای خسرو من
جور مجنون ببرم،تیشه فرهاد کشم
مردم از زندگی بی تو که با من هستی
طرفه سری است که باید بَر استاد کشم
سالها می گذرد حادثه ها می آید
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم
******
باز گویم غم دل را که تو دلدار منی
در غم و شادی و اندوه و الم یار منی
جز گل روی توام در دو جهان یاری نیست
چهره بگشای به رویم که تو غمخوار منی
چشم بیمار تو ای می زده بیمارم کز
پای بگذار به چشمم که پرستار منی
محرمی نیست که مرهم بنهد بر دل من
جز تو ای دوست که خود محرم اسرار منی
زاری از غمزه ی غم زای تو پیش که کنم؟
با که گویم که تو سر چشمه ی آزار منی
بر گشا موی خم اندر خم و دست افشان باش
به خدا یار منی ، یار منی ، یار منی
********
آید آن روز که خاک سر کویش باشم
ترک جان کرده و آشفته رویش باشم
ساغر روح فزا از کف لطفش گیرم
غافل از هردو جهان بسته مویش باشم
سر نهم بر قدمش بوسه زنان تا دم مرگ
مست تا صبح قیامت ز سبویش باشم
همچو پروانه بسوزم بر شمعش همه عمر
محو چون می زده در روی نکویش باشم
رسد آن روز که در محفل رندان سر مست
راز دار همه اسرار مگویش باشم
یوسفم گر نزند بر سر بالینم سر
همچو یعقوب دل آشفته بویش باشم