آسیبها و پیامدهای غصب امامت و خلافت الهی
۱۴۰۰/۰۵/۰۵
مهدی جبرائیلی تبریزی
در مطلب حاضر نویسنده با تبیین جایگاه و اهمیت امامت به عنوان یک انتصاب آسمانی، به برخی تفسیر به رایها و تاویلها و تعدد قرائتها از منصب امامت پرداخته و در ادامه به پارهای از آسیبهای ناشی از غصب مقام امامت الهی ائمه (ع)اشاره کرده است.
***
امامت، منصبی الهی
امامت به معنای پیشوایی و رهبری است. در زبان عربی، کلمه امام، به معنای فرد یا چیزی است که به او اقتدا میشود(المفردات فی غریب القرآن، ص۲۴).
امامت، رهبری جامعه اسلامی و جانشینی پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله)در امور دینی و دنیوی است(گوهر مراد، صص۴۶۱-۴۶۲). این آموزه، از اصول مذهب شیعه و از اختلافات اعتقادی میان شیعه و اهل تسنن است.
بنابرآموزههای شیعه، پیامبر اکرم از ابتدای دوران رسالت به معرفی خلیفه خویش و امام مسلمانان پس از وفات خود، اهتمام جدی داشت. اقدامات آن حضرت در این مسیر، از نخستین دعوت علنی با معرفی امام علی(ع)به عنوان خلیفه و جانشینِ بعد از خود آغاز شد(تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۲۷۹) و تا آخرین روزهای زندگانی ایشان، در راه بازگشت از حجهًْالوداع در ۱۸ ذیالحجه در غدیر خم(تاریخ بغداد، ج۸، ص۲۸۴) و همچنین لحظات آخر عمرشان که دوات و قلمی درخواست کردند ادامه یافت(صحیح البخاری، ج۱، ص۳۷، ج۴، ص۶۶، ج۵، ص۱۳۷-۱۳۸، ج۷، ص۹).
طبق صریح آیاتی از قرآن کریم امامت، منصبی الهی است و امام باید از طرف خداوند انتخاب شود. آیه 24 سوره بقره میفرماید: «خداوند فرمود: من تو را پیشوای مردم قراردادم». و در جای دیگر فرمود: «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم كه به فرمان ما هدایت میكردند».(انبیا/ 73)
بنابراین وجود امام لازم و روش تعیین آن هم انتصابی الهی است نه انتخابی از سوی مردم.
اکثریت مذاهب اسلامی، امامت را واجب میدانند، اگر چه در اینکه آیا واجب فقهی است یا کلامی و نقلی است یا عقلی اختلاف وجود دارد.
از دید متکلمان امامیه، امامت واجب است و وجوب آن هم وجوب کلامی است؛ یعنی وجوب برخداوند، نه وجوب بر انسانها. معنای این وجوب این است که امری مقتضای عدل، حکمت، جود و دیگر صفات کمال الهی است و چون ترک چنین عملی مستلزم نقص در ساحت خداوند است و در نتیجه محال است، پس انجام آن عمل، واجب و ضروری است. البته این وجوب ناشی از صفات کمالی خداوند است نه اینکه کسی آن را بر خداوند واجب کند. همانطور که خداوند،رحمت و هدایت را بر خود واجب ساخته است(تلخیص المحصل، ص۴۰۷).
اشاعره نیز امامت را واجب میدانند؛ ولی چون به حسن و قبح عقلی و واجب بودن هیچ چیزی بر خداوند اعتقاد ندارند، آن را بر مردم واجب میدانند و وجوب آن را نقلی و بر اساس روایات میشمارند نه عقلی(شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۵). و این بدان معناست که چون خداوند فرموده، پس وجود امام و منصوب شدن او واجب است نه اینکه عقل ما فهمیده باشد.
برخی ازمعتزله، وجوب امامت را عقلی و برخی دیگر، وجوب آن را نقلی شمردهاند(قواعدالعقائد، ص۱۱۰).
یکی از شئون امامت، هدایتگری است. امام برحق، كارش هدایت و رهبری جامعه به سوی اهداف و آرمانهای الهی و سعادت است كه از «عالم امر» فرمان میگیرد.(انبیا/ 73)
فلسفه و جایگاه امامت
از آنجا که اهل سنت، امام را تنها یک حاکم سیاسی جامعه میدانند، معمولا فلسفه وجود امام را تشکیل حکومت و انجام وظایف معمول حکومت و اداره جامعه معرفی میکنند. به عنوان مثال از نظر معتزله تحقق بخشیدن به احکام شرعی مانند اقامه حدود، حفظ هستی امت اسلامی، آماده ساختن و بسیج نیروهای رزمنده برای مبارزه با دشمن و...، اغراض امامت را تشکیل میدهد(المغنی، ج۱،ص۳۹ـ ۴۱).
اما شیعه امامیه، دو نوع هدف را برای وجود امام بیان کردهاند:
هدف اول: همان اهداف و فوائد عملی است که اهل سنت نیز بیان کردهاند. بر این اساس، حفظ نظام اجتماعی مسلمانان، برقراری عدالت اجتماعی، اجرای احکام اسلامی بویژه احکامی که جنبه اجتماعی دارد و اجرای حدود الهی به عنوان اهداف امامت به شمار آمده است(الألفین، ص۷-۸).
هدف دوم: که مهمترین هدف امامت راتشکیل میدهد عبارت است از: نقل، حفظ و تبیین شریعت. قرآن کریم میفرماید: و ما این ذکر [= قرآن] را بر تو نازل کردیم، تا آنچه به سوی مردم نازل شده است را برای آنها روشن سازی(نحل/44).
در آیه شریفه فوقالذکر خداوند یکی از وظائف عمده پیامبراکرم (ص)را تبیین و تفسیر قرآن کریم برای مردم بیان میکند. به دلالت عقل باید پس از رحلت ایشان کسی این مسئولیت الهی را برعهده بگیرد تا از تفسیرهای انحرافی و ناصواب ممانعت شود. همین دلیل عقلی را میتوان در اثبات امامت مورد احتجاج قرارداد. چرا که غیرمعصوم و غیر عالم(عالم به شریعت) نمیتواند به نحو مقتضی آن را انجام دهد.
پیامبراکرم با لحاظ این حساسیت بود که در زمان خویش برای همگان اعلام کرد: «أنا مدینهًْ العلم و علی بابها فمن اراد العلم فلیأت الباب». من شهر دانشم و علی دروازه آن است؛ هر کس دانش میجوید، باید از آن دروازه وارد شود.
این حدیث با تعابیر مختلف و بصورت متواتر از راویان شیعه و اهل تسنن نقل شده است. سیوطی عالم بزرگ اهل تسنن با بیان سندهای مختلفی از این روایت گزارش کرده است که این روایت نزد بزرگان اهل سنت در شمار احادیث حسن و صحیح است(اللئالی المصنوعهًْ فی الأحادیث الموضوعهًْ، ج۱، ص۳۰۲-۳۰۷). به اذعان ابن حجرعسقلانی این حدیث سندهای متعددی دارد و لذا ضعیف نیست(لسانالمیزان، ج۲، ص۱۵۵).
از طرف دیگر به جهت احتراز از تفسیرهای غیرعالمانه و بدون پشتوانه علم وحیانی، پیامبراکرم در روایات مختلف نسبت به آن هشدار داده است.
ایشان فرمودهاند: «كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند، پس بايد جايگاه خود را در آتش (جهنم) فراهم كند»(عوالي اللئالي، ج4، ص104).
و در روایتی دیگرفرمود: «كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند بر خداوند دروغ بسته است»(كمالالدين و تمام النعمهًْ، ج1، ص257).
ایشان در این زمینه نگران دوران پس از رحلت خودشان بودند: «بيشترين نگرانى من درباره امتم پس از خود، فردى است كه با قرآن سروكار داشته و آن را در جايگاهى جز جايگاههاى ويژه خود قرار مىدهد» (بحارالأنوار، ج89، ص112).
روایات مذکور نشانه اهمیت موضوع تفسیر و دغدغه حضرت ازآسیبهای عدم اهلیت برخی درتفسیرکتاب مقدس است و اتفاقا حوادث بعد از ایشان تا بحال نشان داد که آن دغدغهها کاملا بجا بوده است.
حضرت علی(ع)نیز که خودشان شاهد تحریفات ناشی از تفسیر به رأیها و اجتهادات غیر مستند به نصّ و شرع بودند، میفرمایند: «فرد ديگرى است كه خود را عالم ناميده ولى(واقعاً) عالم نيست، مطالب جاهلانه و شبهه هايى را از نادانان و گمراهان اقتباس كرده و دام هايى از فريب و سخنان باطل براى (فريب دادن) مردم گسترده است، قرآن را بر آرا (و افكار) خود حمل(و تفسير) كرده و حق را به هوس هاى خود متمايل مى كند... صورت او صورت انسان و قلب او قلب جانور است، نه راه هدايت را مى شناسد تا از آن پيروى كند ونه راه كورى(وگمراهى) را تا(ديگران را) ازآن باز دارد و اين مردهاى است درميان زندگان(نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فيضالاسلام، خ 86).
اين سخنان اميرالمؤمنين در زمانى بيان شده كه بسيارى از صحابيان پيامبرحضور داشتند و سخنان آن حضرت هنوز در گوششان طنينانداز بود و على (ع)باب شهر علم پيامبر(ص)نيز در ميان مردم بود. با اين حال، آن حضرت، از گروه تفسيركنندگانِ به رأى مىنالد كه چگونه كلام خدا را تحريف معنوى كرده و مردم را از شناخت حقايق قرآن بازمىدارند(تعدد قرائتها، علامه مصباح یزدی، ج1، ص34).
برخی پیامدهای غصب امامت
حال پس از این توضیحات،اشارهای کوتاه به برخی از جریانات و اتفاقات تلخی که در پی غصب و دوری از خلافت و امامت الهی به وجود آمد و در سیر تمدن اسلامی تاثیرگذاری زیادی داشته است، خواهیم داشت.
تشبیه و تجسیم
مشبّهه آنچه را در قرآن و روایات آمده، از قبیل استواء، وجه، دست، پا، انگشت، پهلو، آمدن، فوقیّت و... بر معانی ظاهری متعارف حمل کردهاند. بعنوان مثال از رسول خدا (ص)نقل کردهاند: «خدا مرا ملاقات و با من مصافحه کرد و دستش را میان دو کتفم نهاد و من خنکی انگشتان وی را حس کردم»(الملل و النحل، ج۱، ص۱۰۵ ـ ۱۰۶).
در حالی که قرآن صریحاً در آیات محکمات چنین عقائدی را نفی میکند و وجود مثل و همانند خدا را درآیه {لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ} (شوری/ ۱۱) نفی و از مَثَل زدن برای او در آیه {فَلاَ تَضْرِبُواْ لِله الأَمْثَالَ}(نحل/ ۷۴) نهی میکند یا وی را از هرگونه وصف انسانهای محدود و ناآشنا که سرانجام با فرض شریک و دختر و پسر برای او از تشبیه سر درمیآورند، منزّه و برتر میداند. (انعام/ ۱۴۰).
تشبیه و تجسیم حاصل ورود خرافات یهودیت در قالب اسرائیلیّات به جهان اسلام از یک طرف و منع تدوین حدیث صحیح نبوی از طرف دیگر بود.
کَعْبُ الاَحْبار از دانشمندان یهودی که در زمان خلفاء مسلمان شد، از افراد مورد اطمینان خلیفه دوم بود و بسیاری از اسرائیلیات را در میان مسلمانان رواج داد(تفسیر القرآن العظیم ابن کثیر، ج۶، ص۱۷۷). امام باقر(ع)او را دروغگو دانسته و هیچ یک از کتب اربعه شیعه از او حدیثی را نقل نکردهاند.
چنین وضعیتی سبب شد که به مرور زمان از زبان پیامبر اکرم هم احادیث جعلیِ تشبیه رواج شود. ابنکثیرکه از مورخان متعصب اهل تسنن است میگوید: «بسر بن سعید میگفت: از خدا بترسید و از حدیث محافظت کنید. به خدا قسم ما با ابوهریره مینشستیم. او برای ما از رسول خدا و همچنین از کعبالاحبار حدیث نقل میکرد؛ سپس برمیخاست و نزد دیگران حدیث میگفت. قسمتی از حدیث رسول خدا را به کعب و قسمتی از سخن کعب را به رسولخدا نسبت میداد! در روایت کردن، آنچه کعب گفته بود را از رسولالله قرار میداد و آنچه رسولخدا فرموده بود، از کعب قرار میداد! از خدا بترسید و از حدیث محافظت کنید»(البدايه والنهايه، ج8، ص117).
این رویه در سدههای بعد سبب ظهور دو جبهة کاملاً متضاد شد. جبههای که برای پرهیز از افتادن در دامن تشبیه، تمامی صفات الهی را نفی کرد و این نفی، گاه تا مرز نفی ذات الهی پیش میرفت. رهبر این گروه فردی به نام «ابومحرز جهم بن صفوان» بود که پیروان وی بعدها به «جهمیّه» معروف شدند(الفرق بین الفرق، ص 211). در جبهه مقابل، گروه دیگری قرار داشت که کاملاً در ورطة تجسیم و تشبیه افتادند و با استناد به روایات جعلی و اسرائیلیات و به سبب نقلگرایی مفرط و عقلستیزی، رسماً برای خداوند اندامی مانند دست، پا و چشم و حرکاتی همچون نشستن، برخاستن و راه رفتن قائل شدند. رهبری این گروه را فردی به نام «مقاتلبن سلیمان» برعهده داشت که بعدها پیروان وی به نام «مقاتلیّه» مشهور شدند. وی نخستین کسی است که در میان اهل حدیث به تجسیم شهرت یافت. ابوحنیفه میگوید: «اتانا من المشرق رأیان خبیثان: جهم معطل و مقاتل مشبه» (خطیب بغدادی، بیتا، 13: 164).
هردو عامل مزبور یعنی ورود اسرائیلیات و منع احادیث - بمثابه مکمل و روی دیگر یک فتنه در جهان اسلام- که با اهداف خاص و مهندسی شده واقع شدند؛ در فضای دوری از امامت و خلافت به حق بوجود آمدند(الملل و النحل، ج۱، ص۹۲ ـ ۹۳).
غلوّ
غلوّ در اصطلاح عبارت است از گذشتن از حدّ و بالابردن مرتبه پیامبر (ص) و امامان معصوم (ع) و یا غیر آنان به مرتبه خدایی یا قائل بودن به شراکت بندگان با خدا در افعال او از قبیل آفرینش، رزاقیت، اماته و احیاء مخلوقات و تفویض و واگذاری امور خلق به خودشان و کنارهگیری و عدم دخالت خداوند در آنها.
غلات شیعه که در حق برخی از ائمه غلو کرده و گاهی آنان را از حدّ مخلوق بودن خارج دانسته و گاهی هم خدا را به خلق تشبیه کردهاند، از تشبیه سر درآوردهاند.
مهمترین دلیل بر انحراف این گروه این است که ائمه همواره خود را بنده خدا میدانستند و در دعاها و مناجات خویش به خالقیت، ربوبیت و الوهیت پروردگار اعتراف میکردند. در روایات اهل بیت هم تأکید شده است کسی که خداوند را به خلق تشبیه کند مشرک است(التوحید، ص۶۹)، یا کسی که خدا را با تشبیه بشناسد او را نشناخته(التوحید، ص۳۵)، یا اخلاص با تشبیه منافات دارد(التوحید، ص۴۰) و یا اینکه طبق گفته مشبّهه بین خلق و خالق فرقی نیست(التوحید، ص۶۱).
همچنین تصریح شده است که شیعیان(دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۶، ص۵۳۹) هرچند مجازند در کمالات و فضایل امامان معصوم هرچه میخواهند بگویند، ولی حق ندارند آنان را تا حدّ ربوبیت بالا ببرند(مکیال المکارم، ج۲، ص۲۹۶).
تصوف
یکی دیگر از انحرافاتی که درعالم اسلام بوجود آمده؛ تصوف است. البته فرقههاى صوفیه آنقدر متنوع و متعدد هستند که براحتى نمىتوان پیرامون آنها سخن گفت و بر همه آنها حکم واحدى صادر کرد.تصوّف و صوفىگرى به اعتراف جامى در نفحاتالانس از قرن دوّم هجرى در میان مسلمانان ظاهر شد. مؤید دیگر براى این سخن این است که آن احادیثى که در مذمت صوفیه و انتقاد از روش آنان وارد شده، نوعا از حضرت امام صادق(ع)به بعد است.
به شهادت پارهاى از اخبار، اولین کسى که بذر این مسلک را در سرزمین اسلام پاشید، ابوهاشم کوفى بود. از امام حسن عسکرى (ع)نقل شده که فرمود: «او مردى بود فاسد العقیده و همان کسى است که مذهبى به نام تصوف اختراع کرد و آن را قرارگاه عقیده ناپاک خود قرار داده است»(الهدايا لشيعة أئمهًْ الهدى؛ ج1؛ ص99).
به اعتقاد گروهى از صوفیه هنگامى که انسان به حقیقت برسد دیگر تقید به احکام شرع براى او مطرح نیست، تقید به این احکام براى وصول به حقیقت بوده است و پس از وصول به آن احتیاج به ابزار و مقدمهاى وجود ندارد.
مرحوم سید مرتضى رازى از علماى قرن پنجم و ششم مىنویسد: «صوفیان مىگویند که ما واصلیم به حق و نماز و روزه و زکات و حج و احکام دیگر مقرر شده که سالک بدان مشغول شود و تهذیب اخلاق کند و او را معرفت حاصل گردد یعنى به حق رسد و چون واصل شد تکلیف از وى برخاست و هیچ از شرایع دین بر او واجب نیست، هرچه او کند نیکو کند».(تبصرهًْالعوام، ص 49).
روزی امام هادى (ع)مذمّت فراوانى از جمعیت صوفیه کرد، یکى از یاران آن حضرت عرضه داشت: اگر چه آن صوفى معترف به حق شما باشد؟ حضرت ماننداشخاص خشمناک به او نگاه کرد و فرمودند: این سخن را وابگذار! کسى که به حقوق ما معترف باشد راهى را که سبب آزردن ما میشود نمىپیماید! سپس فرمودند: «یعنى صوفیان همگى از مخالفین ما هستند و راه آنها از راه ما جدا است»(الهدايا لشيعهًْأئمهًْ الهدى؛ ج1؛ ص98).
تکفیر
تکفیر به معنیِ نسبت دادن کفر به مسلمانان است. پیشینه تکفیر در جهان اسلام، به صدر اسلام باز میگردد. از جمله رویدادهای مهم دوران پس از رحلت پیامبراکرم(ص)، جنگهای «رِدّه» در زمان ابوبکر بود که در این جنگها دستگاه خلافت معارضانِ خود را کافر و خارج از دین خواند(تاریخ طبری، ج۳، ص۲۵۰ـ۲۵۲). از اینرو به جنگهای ردّه یا ارتداد نامیده شدند. «رِدَّهًْ» در لغت به معنای برگشت از دین(کتابالعین، ج۸، ص۷) و کافر شدن است(مفردات الفاظ القرآن، ص۳۴۹).
واقعه مهم تاریخی دیگر درباره تکفیر، غائله خوارج است. بسیاری از فرقههای خوارج کسی را که مرتکب یکی از گناهان کبیره میشد، تکفیر میکردند(الملل و النحل، ج۱، ص۱۲۲).
این عقیده کاملا معارض با آموزههای اسلامی و اجتهاد بدون نصّ بوده و بدلیل عدم تبعیت از امامت شکل گرفته است.
با توجه به اینکه عامل اصلی این تکفیرها بیشتر تعصب مذهبی بوده و همواره موجب تفرقه میان مسلمانان و هتک حرمت آنان شده است، میتوان نتیجه گرفت که دوری امت اسلامی از کانون امامت و ولایت انتصابی الهی، اصلیترین و ریشهایترین عامل اتفاقات مذکور بوده است.
در فقه امامیه نه تنها با تکفیر مخالفت شده، بلکه برای تکفیرکننده مجازات در نظرگرفتهاند. طبق فتوای فقیهان شیعه، نسبت دهنده کفر به مسلمان، باید تعزیر شود(المقنعه، ص۷۹۶- السرائر، ج۳، ص۵۲۹). حتی در موارد اختلافی بین مذاهب اسلامی هم فقه شیعه اجازه تکفیر نمیدهد(الروضهًْالبهیه، ج۹، ص۳۳۵).
وهابیت
یکی از برجستهترین جریانات تکفیری معاصر، وهابیت به رهبری محمد بن عبدالوهاب است. البته تاریخ دقیق وهابیگری و سلفیگری به قرن دوم هجری و زمان احمد ابن حنبل برمیگردد.
خاستگاه وهابیت فعلی جزیرهًْالعرب است. سران سعودی در آغاز قیام و تصرف حجاز، در نامه به مسلمانان، بصراحت آنها را مشرک خطاب میکردند(رحلهًْ فتحالله الصائغ الحلبی، ص۲۴۶). آنان نبرد خود با مسلمانان را جهاد بر ضد شرک و بدعت خواندهاند(کشف الارتیاب، ص۱۳۶).
وهابیون صریحا از مقوله تکفیر دفاع میکنند. استناد آنان در این مقوله آیه 74 سوره مبارکه توبه است: لَقَدْ قَالُواْ كلَمَهًْ الْكُفْرِ وَ كَفَرُواْ بَعْدَ إِسْلَامِهِم؛ قطعاً سخنان كفرآميز گفتهاند و پس از اسلامآوردنشان، كافر شدهاند.
تفسیر وهابیت از آیه به این صورت است که خداوند کسانی از مسلمانان نمازگزار و حجگزار را که با پیامبر جهاد کرده و زکات میدادند، کافر خوانده است، پس تکفیر برخی از مسلمانان جائز است(رسالهًْ فی رد مذهب الوهابیه، ص۶۹-۷۰).
اما با رجوع به شان نزول آیه متوجه میشویم که آیه درباره مسلمانان کافر شده سخن نمیگوید؛ بلکه به منافقانیاشاره میکند که در دل ایمان ندارند(مفاتيح الغيب، ج16، ص 110- الكشاف، ج2، ص291- ترجمه الميزان، موسوی همدانی، ج9، ص 457).
در نتیجه این نوع تفسیر و قرائت از قرآن است که جنایات کم سابقه تکفیری هنوز هم عالم اسلام را با معضلات عدیده مواجه ساخته است.
ازسوی دیگر نگاهی به اعتقادات وهابیت نشان میدهد که توحیدباوری آنان هیچ سنخیتی با محکمات قرآن وآموزههای دینی ندارد.
توحید در آیین وهابیت به پیروی از ابنتیمیه به توحید ربوبی، الوهی و اسماء و صفات تقسیم شده است.
قرائت بدعتآمیز وهابیت از توحید(اعم از ربوبی و الوهی و اسماء و صفات) پیامدهای ناگوار بسیاری به دنبال داشت که تشبیه، تجسیم و تکفیر از جمله آنها بود.
از نظر ابنتیمیه «در تورات و قرآن، آیاتی که ظاهرش نشانگر تجسیم است، بسیار وجود دارد»(الجواب الصحیح لمن بدل دین المسیح، ج 4، ص 453).
یکی از معیارهای تکفیر در وهابیت همان ظاهرگرائی در صفات خداوندی است. به عقیدة بنباز تنها به کسانی میتوان اهلسنت و جماعت اطلاق کرد که «صفات خبری مانند دست، صورت، ساق و استوا را بر معنای ظاهری حمل کنند. به همین سبب، جهمیه، معتزله واشاعره، اهل بدعت در دین هستند»(العقیده الصحیحه و نواقض الاسلام، ص 8).
وهابیان درکتابهای خود برای خداوند ران، دندان آسیاب، خنده، انگشت، پا، صورت، دو دست، ساق پا، سینه، ساعد و مانند اینها را نسبت دادهاند(مجموع الفتاوی، ج3، ص 124؛ جواب اهلالسنه النبویه فی نقض کلام الشیعه و الزیدیه، ص158و...).
با این وصف معلوم میشود که برداشتها و تفسیرهای به رای از کتاب مقدس و رویگردانی از مفسرین حقیقی آن یعنی اهلبیت چه فاجعهای در عالم اسلام وتمدن اسلامی بوجود آورده است.
مصادیق دیگری از این انحرافات مانند فرقه فرقان، داعش، طالبان و... و نیز پیامدهای زیانبار فراوان دیگر میتوان نام برد که به جهت اطاله کلام از ذکر آنها منصرف میشویم.
نتیجه سخن اینکه جهان اسلام از صدراسلام تا زمان معاصر به سبب دوری از خاندان وحی و نبوت، راسخون در علم و مفسران واقعی قرآن و سنت پیامبراکرم خسارتهای فاجعهبار و غیرقابل جبران متحمل شده و ضرورت فوری دارد که دانشمندان مذاهب مختلف اسلامی بدون هرگونه تعصب و تصلب مذهبی و ذهنیت منفی نسبت به یکدیگر، مطالعات دقیق و علمی را با هم پوشانی تقریبی و وحدت دینی، پیرامون حقایق تاریخی آغاز کنند و با ورود به شهر علم نبوی جایگاه تمدنی خود را در دنیای معاصر باز یابند.