ابوالحسن بنی صدر صبح روز شنبه 17 مهر 1400 در سن 88 سالگی در بیمارستان سالپتریه پاریس درگذشت. او پس از عزل از فرماندهی کلقوا و ریاستجمهوری توسط مجلس شورای اسلامی، از کشور فرار کرده بود.
مدتی بعد از استعفای دولت موقت مهدی بازرگان، او با حمایت جامعه روحانیت مبارز برای انتخابات ریاست جمهوری کاندید شد و در پنجم بهمن ماه ۱۳۵۸ با به دست آوردن حدود 11 میلیون رأی به عنوان اولین رئیسجمهور تاریخ ایران انتخاب شد.
بنیصدر با تثبیت قدرت روحانیون حزب جمهوری اسلامی و نهادهای انقلابی زیر نظر آنان مخالف بود و دوران ریاست جمهوری او با تنشهای بسیار و رویدادهایی، چون انقلاب فرهنگی و حمله عراق به ایران همراه شد. او که در استفاده از اختیارات خویش و حمایت رو به افول امام خمینی(ره)، برای مبارزه با رقبایش ناکام ماند، در خرداد ۱۳۶۰، توسط مجلس شورای ملی (در حال حاضر مجلس شورای اسلامی) از مقام خویش عزل شد.
به همین مناسبت، بازخوانی فصل چهارم کتاب رازهای دهه شصت(جلد 42 نیمه پنهان) نوشته آقای مرتضی صفار هرندی خالی از لطف نیست و از امروز در صفحه پاورقی کیهان بازنشر داده میشود.
سالهاي آغازين نظام جمهوري اسلامي، سالهاي حوادث عجيب، پس از واقعه شگرف سقوط نظام 2500 ساله شاهنشاهي در ايران بود. يكي از اين عجايب، نحوه دستيابي چهرهاي مثل ابوالحسن بنيصدر به رياست قوه مجريه، هماهنگ كننده سه قوه كشور، فرماندهي كل قوا و سپس سقوط او از اين مناصب و فرارش از كشور، در اندكي بيشتر از يك سال پس از انتخابش به رياست جمهوري بود.
بنيصدر در ميان چهرههاي ظهوريافته در انقلاب، ويژگيهاي منحصر به فردي داشت. حضور او در صحنه انتخابات رياست جمهوري، حتي به نوعي دو دستگي در صف حاميان خط امام انجاميد كه تا اندكي قبل از سقوط وي ادامه داشت. اشتهار بنيصدر به تئوريسين «اقتصاد اسلامي» و ميزبان امام خميني(ره) در پاريس، او را در شمار اعضاي شوراي انقلاب و سپس نمايندگان مجلس خبرگان قانون اساسي قرار داد. كمتر شخصيتي را در ميان اعضاي شوراي انقلاب و مجلس خبرگان ميتوان يافت كه بهاندازه بنيصدر اشتهاي سخنراني داشته باشد. او حتي در مأموريتهايي كه به همراه ديگر اعضاي شوراي انقلاب براي رفع غائلههاي قومي ميرفت، از انجام سخنرانيهاي متعدد نامربوط با اين مأموريتها صرف نظر نميكرد.
افراد نكتهسنجي كه در جريان مذاكرات مجلس خبرگان قانون اساسي حضور داشتند، اين نكته را به خصوص در هنگام بررسي اختيارات ولي فقيه و نيز رئيس جمهور، به درستي دريافته بودند كه بنيصدر براي دستيابي به رياست جمهوري خيز برداشته است. از همين رو شهيد آيتالله دكتر بهشتي، آيتالله خامنهاي و ديگر بزرگان مؤسس حزب جمهوري اسلامي در اولين انتخابات رياستجمهوري، جلالالدين فارسي را به عنوان نامزد حزب براي رياست جمهوري معرفي كردند. همچنين، آيتالله محمدرضا مهدوي كني از اصرار خود به امام(ره) براي پذيرش نامزدي شهيد بهشتي، شهيد باهنر و... و مخالفت امام با حضور روحانيون در اين مناصب سخن به ميان آورده است.1 به هر حال، سران حزب جمهوري اسلامي در ميان شخصيتهاي سياسي فردي را برگزيد كه كتابهاي او در دوران مبارزه از منابع مورد مراجعه گروههاي مبارز مسلمان بود و از سوي ديگر، جلالالدين فارسي به دليل حضور نسبتا طولاني در سازمان الفتح فلسطين به عنوان فردي آشنا به مسائل نظامي شناخته ميشد و به همين دليل، سياستمداري متناسب با دوران صدور انقلاب به شمار ميرفت. فارسي بهرغم سابقه حضور در نهضت آزادي به عنوان منتقد رويههاي مسامحه طلبانه ليبرالها و طرفدار شيوههاي محكم اسلامي در سياستهاي داخلي و خارجي ظاهر شده بود. با همه اينها شهيد بهشتي هنگام معرفي جلالالدين فارسي ادامه همراهي با وي را مشروط به پايبندي او به اصول دانست. بنيصدر نيز از ابتدا روش نزديكي به روحانيت را برگزيد؛ به گونهاي كه اكثريت جامعه روحانيت مبارز از همراهي با نظر شهيد بهشتي و يارانش در اين مورد سر باز زدند و بنيصدر را به عنوان نامزد رياست جمهوري به مردم معرفي كردند. در اين اقدام عوامل متعددي دخالت داشت. نخست اينكه از ديدگاه آنان، فردي بايد رئيسجمهور شود كه كارنامه و تجربهاش متناسب با نيازهاي جامعه ايران باشد. يعني در شرايطي كه آمريكا و غرب فشار اقتصادي خود عليه جمهوري اسلامي را پس از تسخير لانه جاسوسي آغاز كرده بودند، تصور ميشد كه بايد فردي با «دانش اقتصادي» سكان اجرايي كشور را در دست بگيرد. نكته ديگر اينكه از ابتداي تأسيس حزب جمهوري اسلامي، برخي از اعضاي جامعه روحانيت مبارز، اصولا علاقهاي به حزبگرايي نداشتند و بعضي مانند شهيد مطهري و آيتالله مهدويكني داراي تصور بدبينانهاي از فعاليت حزبي بودند. اين فاصلهگيري مانع شنيدن استدلالهاي آيتالله دكتر بهشتي و يارانش ميشد.
البته آيتالله مهدوي كني به عنوان رهبر غيررسمي جامعه روحانيت مبارز از مخالفان حمايت از نامزدي بنيصدر بود، اما افرادي هم مانند مرحوم حسن لاهوتي تحت تأثير افكار و گرايشهاي فرزندان خود موضعگيريهاي تندي بر ضد حزب جمهوري اسلامي داشتند. فرزندان لاهوتي از اعضاي سازمان مجاهدين خلق (منافقين) بودند و در نهايت باعث فوت او در يكي از خانههاي تيمي گروهك منافقين شدند.
اين گرايش زماني تقويت ميشد كه مردم شاهد حمايتهاي چهرههايي مانند آيتالله شهابالدين اشراقي (داماد امام) آيتالله سيدمرتضي پسنديده برادر امام و سيدحسين خميني (فرزند شهيد حاج آقا
مصطفي خميني) از نامزدي ابوالحسن بنيصدر بودند. حمايتهاي آنها اغلب تحت تأثير گرايشهاي برخي از نزديكان صورت ميگرفت.2
پانوشتها:
1- غلامرضا خواجه سروي، خاطرات آيتالله مهدوي كني،
تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ اول، زمستان 1385، ص 282.
2- البته سيدحسين خميني به دليل ويژگيهاي شخصي و خصلتي خاص خود، وضعيتي متفاوت داشت؛ چنان كه در مقطعي حضرت امام(ره) دستور برخورد محكم با او را دادند. سيدحسين خميني حتي در ميانسالي و به هنگام اشغال عراقي دچار لغزش بزرگي مثل فرار از كشور، پيوستن به دستگاه جنگ رواني آمريكا عليه انقلاب اسلامي و امام راحل و نيز حضور در جلسات بنياد آمريكن اينتر پرايز (وابسته به نومحافظهكاران جنگطلب آمريكا) شد. او سپس به كشور بازگشت و به ندامت و انزوا گراييد.