۳ ۲۸ - حاج قاسم جای کدام شهید پشت در اتاق عمل ایستاد؟ ۱۴۰۰/۱۰/۱۱
جزئیات خاطرهای که دیروز رهبر انقلاب روایت کرد
حاج قاسم جای کدام شهید پشت در اتاق عمل ایستاد؟
۱۴۰۰/۱۰/۱۱
دیروز، رهبر انقلاب در دیدار اعضای خانواده و ستاد بزرگداشت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی، نمونهای از توجه پرعاطفه و مراقبت پدرانه و مهربانانه ایشان از فرزندان شهدا را با حالتی بغضآلود و همراه اشک بیان داشتند.
ایشان فرمودند: «از قول شهید نقل شد، در یک سخنرانی گفته بود که کسی که شهید زندگی کند، شهید میشود؛ و آنجور زندگی کرد؛ واقعاً شهید زندگی کرد؛ شهیدانه زندگی کرد. برخی از خصوصیّات اخلاقی شهید هم [قابل توجه است]. من حالا یک کتابی را دارم میخوانم در همین شرح وضع اخلاقی و زندگی شهید - «سلیمانیای که من میشناسم»؛ به نظرم یک چنین عنوانی [دارد]- که یک چیزهای جالبی آنجا هست. از قول یکی از دوستان قدیمی ایشان نوشته که نوه یکی از دوستان شهیدش را میخواستند عمل جرّاحی کنند، (گریه معظمله) رفت داخل بیمارستان و ایستاد تا عمل تمام بشود. مادر آن بچه گفت که خب حاج آقا عمل تمام شد، دیگر بروید به کارتان برسید؛ گفت نه، پدر تو - یعنی پدربزرگ این بچه- بهجای من رفت شهید شد، من هم حالا بهجای او اینجا میایستم؛ ایستاد تا بچه به هوش آمد، خاطرش که جمع شد، بعد رفت. رفتارش با خانواده شهید اینجوری است، رفتارش با اشرار و با مفسدین هم آنجوری است؛ در بیرون کشور یک جور، در داخل کشور یک جور، در جنوب کرمان و آن منطقه جیرفت و آن کارهایی که آن سالها انجام داد یکجور. آن قدرتی که نشان میداد و حرکت قاطع و پُرشدّتی که انجام میداد، جوری بود که وقتی به یک جایی وارد میشد و میفهمیدند که آمده، خودِ ورود او روحیههای دشمن را ضایع میکرد، زایل میکرد.»
دوست شهید حاج قاسم که مورد اشاره رهبر معظم انقلاب قرار گرفت، شهید عبدالمهدی مغفوری است که در سال 1335 در کرمان دیده به جهان گشود. او معاون ستاد لشکر 41 ثارالله(ص) بود و در عملیات کربلای 4 به ملاقات خدا شتافت. همسر این شهید در گفتوگویی بیان میکند: وقتی جنازه شهید را میآورند من اصلاً توی این دنیا نبودم و نمیخواستم قبول کنم. مادرم میگفت: وقتی بالای سر شهید بودم. دیدم شهید سوره کوثر را میخواند. مادرم میگفت: اول فکر کردم اشتباه میکنم. بعد که دقت کردم دیدم لبهای شهید تکان میخورد و میگوید: «انا اعطیناک الکوثر». حتی در سردخانه بعد از 8 روز یکی از اقوام صدای اذان شهید را شنیده بود.
شرح این ماجرای سرشار از قدرشناسی و عطوفت که مقتدای انقلاب فرمودند، در کتاب «حاج قاسمی که میشناسم» نقل شده است. این کتاب اثر حجتالاسلام والمسلمین علی شیرازی، مسئول سابق نمایندگی ولیفقیه در نیروی قدس سپاه است که به تازگی انتشار یافته است و رفاقتی قریب به چهل سال با حاج قاسم را روایت میکند. شرحی که اینگونه است: «از فرماندهان عارف کرمان بود. [شهید عبدالمهدی مغفوری] سه فرزند داشت. فاطمه، مریم و مصطفی. همسر فاطمه، علی تهامی - فرزند شهید تهامی - است؛ عقدشان را مقام معظم رهبری در سفری که به کرمان داشتند، خواندند. فاطمه خانم، دو بچه دارد؛ حسین و زینب... زینب، دختر فاطمه خانم، مریض شد و به عمل جراحی احتیاج پیدا کرد. حاج قاسم، همین که باخبر شد زینب را برای عمل به بیمارستان بردهاند، با حسین پورجعفری به بیمارستان رفت. سپس با همه مشغله کاری ایستاد تا زینب را عمل کنند. عمل جراحی با موفقیت تمام میشود. فاطمه خانم به حاج قاسم میگوید «حالا که خیالتان راحت شد، بروید به کارتان برسید.» حاج قاسم میگوید «من، بابایت را بهجای خودم فرستادم. حالا بهجای او اینجا هستم.»! آنقدر میماند تا زینب به هوش میآید؛ یعنی برای نوه شهید مغفوری هم پدربزرگی میکند.»