به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 460
بازدید دیروز: 4,654
بازدید هفته: 5,114
بازدید ماه: 5,114
بازدید کل: 24,992,448
افراد آنلاین: 120
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
یکشنبه ، ۰۲ دی ۱٤۰۳
Sunday , 22 December 2024
الأحد ، ۲۰ جمادى الآخر ۱٤٤۶
دی 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
3029
آخرین اخبار
۱۲ - خاطره ای از شهید داریوش رضایی‌نژاد : «ایرانِ قوی» مرهون مجاهدت رضایی‌نژادها ۱۴۰۱/۰۵/۰۱

خاطره ای از شهید  داریوش رضایی‌نژاد (به مناسبت یازدهمین سالگرد شهید ) :
 
«ایرانِ قوی» مرهون مجاهدت رضایی‌نژادها 
 
  ۱۴۰۱/۰۵/۰۱
یکم مردادماه به نام شهید سرافرازی از عرصه علم مزین شده است، شهید داریوش رضایی‌نژاد که ایران قوی امروز که گزینه نظامی را از روی میز سلطه‌جویان حذف کرده مرهون مجاهدت‌های آنها است.
در 29 بهمن‌ماه 1355 در شهرستان آبدانان از توابع ایلام چشم به جهان گشود. نامش را داریوش نهادند. در رشته ریاضی دیپلم گرفت و سپس در مهرماه 1373 برای تحصیل در مقطع کارشناسی در رشته مهندسی برق، گرایش قدرت، دردانشگاه صنعتی مالک اشتر اصفهان پذیرفته شد. در آزمون کارشناسی ارشد سال۱۳۷۸ در رشته مهندسی برق، گرایش قدرت و مشغول به ادامه تحصیل در دوره کارشناسی ارشد دانشگاه ارومیه شد.
این شهید والامقام سپس در مراکز هسته‌ای و تحقیقاتی مرتبط با آن مشغول به کار می‌شود. به عبارتی او و دیگر همکارانش در مسیری گام برمی داشتند که نهایت عصبایت و برانگیختگی نظام سلطه را به‌دنبال داشت. 3 دهه پیش از آن تاریخ، در سال‌های نخست پس از انقلاب مردم ایران، نظام سلطه جهانی دیوانه‌ای به نام صدام را تا بُن دندان مسلح کرد تا نهال نوپای انقلاب را از ریشه درآورد. در آن شرایط و در حالی که از شرق و غرب عالم تجهیزات و تسلیحات و اطلاعات از عرصه نبرد به سمت صدام سرازیر می‌کردند در این سمت اما کشورمان حتی برای تهیه سیم خاردار هم مشکل داشت و به دیوار تحریم می‌خورد. در عرض سه دهه ایران با شتاب در حرکت در مسیر علم و تکنولوژی و فناوری به جایی رسیده بود که در اوج تحریم‌های مرتبط با دانش هسته‌ای به غنی‌‌سازی 20 درصد و بالاتر رسیده بود. چیزی که حیرت جهانیان را در پی داشت.
پیمودن این مسیر به مدد اتکا و ایمان به وعده‌های حق تعالی و باور داشتن جوانان میهن میسر شده بود. مسیری که نقشه اولیه آن را امام خمینی(ره) و نقشه دقیق‌تر و به روزآمد شده آن را رهبرانقلاب به ملت نشان داده بودند. اکنون مغزهای جوانان نخبه ایرانی بزرگ‌ترین تهدید برای غرب و انحصارطلبی‌اش در علم و تکنولوژی بود لذا دوباره تصمیم گرفته شد تا قلاده سگ‌ هار نظام سلطه در غرب آسیا باز شود. رژیم غاصب صهیونیستی نیز تیم‌های ترور را برای هدف قرار دادن دانشمندان هسته‌ای ایران گسیل داشت. 
ملت ایران که از شیوه ناجوانمردانه ترور در دهه 1360 خاطرات تلخی در ذهن داشت بار دیگر در آخرین سال‌های دهه 1380 (یعنی سال‌های 1389 و 1390) شاهد زنده شدن آن خاطرات تلخ بود. خاطراتی که مظلومیت، پایمردی، ایستادگی و غیرت یک ملت نام‌­آور را حکایت می‌کرد.
خانم «شهره پیرانی» آن روز تلخ را این‌گونه روایت می‌کند: شنبه 1 مرداد بود که من و همسرم که با هم همکار بودیم راه افتادیم تا برویم دنبال آرمیتا [فرزند شهید رضایی‌نژاد و خانم پیرانی] بین راه هم صحبت‌های معمولی را داشتیم و برنامه‌های آن هفته را داشتیم مرور می‌کردیم. وقتی رسیدیم دم در خانه من متوجه شدم که کسی دم در پارکینگ است. ما را که دید چند قدم به سمت جلو آمد و در همان لحظه نفر دوم از کوچه پشتی بیرون آمد.
من متوجه شدم که این نمی‌تواند عادی باشد. به همسرم گفتم داریوش اینها اینجا چه کار می‌کنند؟ همسرم چیزی گفت در جواب من، همان لحظه دیگر به جلوی در پارکینگ رسیده بودیم. همسرم خواست ریموت را بزند که در پارکینگ باز شود که یکی از همان افراد رسیده بود کنار ماشین و شروع به شلیک کرد.
در یک لحظه پیکر داریوش به سمت من افتاد. چیزی که از آن لحظه یادم هست تیری است که به گردن او برخورد کرده بود. البته بعدا از گزارش پزشک فهمیدیم که 6 گلوله به سمت همسرم شلیک کرده بودند. 
همه چیز آن‌قدر سریع اتفاق افتاده بود که من حتی صدای یک آخ را هم نشنیده بودم. پیاده شدم از ماشین و ضارب را دنبال کردم که با صدای گلوله به خودم آمدم. ضارب داشت به سمت من هم شلیک می‌کرد که به همین خاطر پهلوی چپ من زخمی شد و من روی زمین افتادم. در همین حال که روی زمین افتاده بودم صدای دور شدن موتور آنها را می‌شنیدم اما ندیدم.
بعد از آن آمدم سمت ماشین. دخترم را از ماشین بیرون آوردم. صدای من درنمی آمد؛ حتی نفس کشیدن هم برایم سخت بود از بس حادثه دلهره‌آور و وحشتناک بود. یادم هست که هرچه در توان داشتم جمع کردم تا همسایه‌ها را خبر کنم. 
وقتی به بیمارستان رسیدیم تمام فکر و ذکر من این بود که داریوش زنده بماند. آنها چیزی در مورد وضعیت داریوش به من نگفتند چرا که حال آشفته و بسیار بد مرا می‌دیدند. پرسنل درمان از من می‌خواستند تا بنشینم که آنها زخم مرا پانسمان کنند اما من دائم از آنها می‌خواستم که به وضعیت داریوش رسیدگی کنند، تحت تاثیر آن حادثه فکرم به خوبی کار نمی‌کرد و متوجه نبودم که بیمارستان دکترها و‌ پرستارهای متعددی دارد.
خاطرم هست لحظه‌ای که به من خبر داده شد... دقیقا خاطرم هست....‌پرستاری که به سوی من نگاه می‌کرد سرش را به آرامی تکان داد.... گویای این نکته داریوش تمام کرده است... آن لحظه وحشتناک بود... کاش هیچ‌وقت آن اتفاق نمی‌افتاد.
من باید از مردم عزیز کشورم و به‌خصوص همشهری‌های خودمان در آبدانان تشکر کنم. آنها در تشییع جنازه و مراسم بسیار زیبا به ابراز همدردی پرداختند. اگر این همراهی‌ها و همدردی‌ها نبود قطعا تحمل آن ضایعه و هم داغ برای ما بسیار سخت بود.
 همسر شهيد رضايي‌نژاد در گفت‌وگویی كه به مناسبت روز فناوري هسته‌اي انجام شد به ناگفته‌هايي از حضور مقام معظم رهبري در منزل شهيد رضايي‌نژاد پرداخت و گفت: در حقيقت شهيد رضايي‌نژاد و پرداختن به او از همان ديدار شروع شد و اين ديدار نقطه عطفي در اين موضوع بود. قبل از آن بسياري به ما مي‌گفتند كه ترور همسرم، ترور كور بوده و اشتباهاً شهيد رضايي‌نژاد به شهادت رسيده است، ولي حضور ايشان در منزل ما تاييدي بود بر اين نكته كه ترور همسرم كور نبوده و كاملاً هدفمند انجام شده؛ يعني حضرت آقا به اين مسئله كاملاً آگاه بودند.
همسر شهيد رضايي نژاد به شرح اين ديدار پرداخت و عنوان كرد: يك روز قبل از اين ديدار، تماسي با تلفن همراه من گرفته شد، وقتي آن را پاسخ دادم به من گفتند كه ما از برنامه روايت فتح هستيم. من تا آن زمان- بعد از شهادت همسرم- به دلايل مختلف از جمله مسائل امنيتي و شخصي از مصاحبه با خبرنگاران گريزان بودم، اما اين بار نتوانستم با اين درخواست مخالفت كنم؛ آنها گفتند به منزل شما مي‌آييم تا نور خانه را تنظيم و آن را بررسي كنيم.
وي با بيان اينكه آن روز خبرنگاران به خانه ما نيامدند و فرداي آن روز كه پنجشنبه بود زنگ در خانه را زدند و گفتند از برنامه روايت فتح هستيم، گفت: دو نفر بودند كه وارد خانه شدند و گفتند بعد از نماز مغرب و عشا خواهيم آمد.
همسر شهيد رضايي‌نژاد عنوان كرد: كمي ترسيده بودم و به همين خاطر با چند مركز امنيتي تماس گرفتم و مسئله را به آنها اعلام كردم؛ چهره دو نفري كه به خانه ما آمده بودند، به نظرم آشنا بود، اما بعد از تماس با مراكز امنيتي به من گفتند مشكلي در كار نيست.
پيراني ادامه داد: بعد از نماز مغرب و عشا يك گروه فيلمبرداري وارد خانه شدند و كم‌كم تعداد افراد بيشتر شد، ولي هيچ‌كس با من مصاحبه نمي‌كرد؛ مادر و خواهر همسرم نيز آن شب كاملاً اتفاقي ميهمان خانه ما بودند كه البته من از برادر همسرم نيز خواسته بودم كه به خانه ما بيايد، اما گفت نمي‌توانم؛ البته بعدها بسيار حسرت خورد كه اي‌ كاش آن شب من هم در خانه شما بودم.
وي گفت: مشغول مصاحبه با يك خبرنگار بودم كه خيلي آرام و بي صدا از من سؤال مي‌پرسيد؛ البته بعدها متوجه شدم حاشيه‌اي كه از ديدار رهبري در خانه ما منتشر شد، همان سؤالاتي بود كه اين خبرنگار از من پرسيد.
همسر شهيد رضايي نژاد با بيان اينكه 10 دقيقه مانده بود كه مصاحبه ما تمام شود، به من گفتند كه آماده‌باشيد حضرت آقا به منزل شما تشريف مي‌آورند، گفت: احساس مي‌كردم كه با من شوخي مي‌كنند؛ البته قبلاً هم به من گفته بودند كه ايشان حتماً به منزل شما تشريف مي‌آورند؛ چرا كه قبل از آن به منزل شهيد عليمحمدي و شهرياري نيز رفته بودند.
پيراني با اشاره به اينكه در همان لحظه به فكرم رسيد كه آرميتا را مشغول به كاري كنم، گفت: به آرميتا گفتم نقاشي روز حادثه را بكش؛ چون روانشناس‌ها به ما گفته بودند هر چقدر آرميتا نقاشي روز حادثه را بكشد، براي او بهتر است.
آرميتا تا آن زمان امام خميني و حضرت آقا را يك نفر مي‌دانست.
وي با بيان اينكه دخترم بعد از اين ديدار تفاوت امام خميني(ره)و آقا را فهميد، ادامه داد: آرميتا تا آن زمان هر دوي اين بزرگواران را يك نفر مي‌دانست، اما چون عكس حضرت آقا را ديده بود، وقتي به خانه ما آمدند، ايشان را ‌شناخت. آرميتا نقاشي‌اي را كشيد كه من در آن در حال جيغ زدن بودم، اما هنوز نقاشي‌اش تمام نشده بود كه ايشان تشريف آوردند. با اينكه آرميتا هميشه براي مانوس شدن با ديگران احتياج به زمان داشت، آن شب خيلي سريع با ايشان ارتباط گرفت؛ آرميتا خيلي تند نقاشي‌هايش را مي‌كشيد و به ايشان نشان مي‌داد.
وي گفت: آرميتا بغل دست حضرت آقا نشسته بودند و در حالي كه ما صحبت‌هاي جدي مطرح مي‌كرديم، بي‌پروا بين صحبت‌هاي ما مي‌پريد و با آقا صحبت مي‌كرد.
همسر شهيد رضايي‌نژاد درباره نگراني و اضطراب خود از ديدار آن شب گفت: من ترجيح مي‌دادم آرميتا كمي مودب‌تر باشد؛ چون احساس مي‌كردم كه بيش از حد به ايشان نزديك شده، آرميتا روي ميز عسلي كنار دست آقا نقاشي مي‌كشيد كه فنجان چاي را هم روي همان ميز گذاشته بود و من نگران بودم كه چاي را روي ايشان بريزد.
پيراني با اشاره به اينكه جو سنگين آن ديدار خيلي زود شكسته شد، ادامه داد: ايشان خيلي صميمانه برخورد كردند و از بسياري از جزئيات خبر داشتند؛ البته به من گفته بودند كه به ايشان بسياري از موضوعات گفته شده، اما به‌دليل كم‌مهري‌هايي كه بعد از ترور در حق همسرم شده بود، باورم نمي‌شد كه ايشان از جزئيات حادثه نيز خبر داشته باشند.
وي افزود: ايشان كدهايي را ارائه مي‌كردند كه من مي‌فهميدم دقيقاً اطلاع دارند كه همسر من چه كار مي‌كرده و در چه زمينه‌اي فعال بوده است.
همسر شهيد رضايي‌نژاد همچنين به پي‌جويي احوالش از سوي رهبري اشاره كرد و گفت: ايشان به من گفتند مثل اينكه شما هم در اين حادثه زخمي شديد و من پاسخ دادم، بله، ايشان دوباره از من سؤال كردند كه ان‌شاءالله رفع كسالت شده است يا نه كه اين مهر ايشان را مي‌رساند؛ زيرا من انتظار نداشتم كسي در اين جايگاه اين‌گونه رفتار كند؛ اين در حالي است كه بسياري از دوستان و نزديكان ما بعد از ترور هيچ احوالي از ما نپرسيدند و اين به‌دليل ترسي بود كه به وجود آمده بود، به طوري كه حتي همكارانم تماس‌هاي تلفني خودشان را هم با ما قطع كردند.
پيراني از درخواست خود از رهبري سخن گفت و عنوان كرد: از ايشان تقاضا كردم كه براي عاقبت به خيري آرميتا دعا كند تا شرمنده پدرش نشوم؛ چون مطمئن هستم بالاخره يك زماني با داريوش رودررو مي‌شوم؛ ايشان به من دلگرمي دادند كه شهدا زنده هستند و راهي كه اين‌ها رفته‌اند راه پرافتخاري است؛ البته من هم اين را مي‌دانم و سرم را بالا مي‌گيرم و به آرميتا مي‌گويم كه پدرت با افتخار جانش را در راه اين مملكت داد و دوست دارم تو هم مانند پدرت باشي.
وي درباره اينكه آيا بعد از ترور همسرش خواب او را ديده يا نه، گفت: تا يك ماه اول پس از حادثه شرايط روحي بد و آشفته‌اي داشتم و به همين خاطر اصلاً خواب او را نمي‌ديدم، اما آرزو مي‌كردم كه به خوابم بيايد.
همسر شهيد رضايي‌نژاد با اشاره به اينكه 11سال با همسرم زندگي كردم، اما امروز فقدان او را احساس مي‌كنم و مي‌فهمم كه چه نعمتي را از دست داده‌ام، گفت: بعد از شهادت داريوش، ديدن خواب او برايم يك آرزو شده بود؛ شب‌ها قبل از خواب از خدا مي‌خواستم كه داريوش به خوابم بيايد، ولي نمي‌شد.
پيراني ادامه داد: روانشناساني كه با آنها در ارتباط بودم توصيه كرده بودند كه بايد آرامش خود را به دست بياورم تا بتوانم او را در خواب ببينم؛ البته بعد از يك ماه ديدن خواب داريوش اتفاق افتاد و هر بار او را به همراه خودم در دشت و صحرا مي‌ديدم.

Image result for ‫گل لاله‬‎