به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 7,577
بازدید دیروز: 4,654
بازدید هفته: 12,231
بازدید ماه: 12,231
بازدید کل: 24,999,559
افراد آنلاین: 262
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
یکشنبه ، ۰۲ دی ۱٤۰۳
Sunday , 22 December 2024
الأحد ، ۲۰ جمادى الآخر ۱٤٤۶
دی 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
3029
آخرین اخبار
۳۵۹ - سردار چهارباغی از فرماندهان محور مقاومت مطرح کرد : ماجرای وقتی که حاج قاسم از خوشحالی بالا پرید ۱۴۰۱/۱۰/۱۲
سردار چهارباغی از فرماندهان محور مقاومت مطرح کرد :
ماجرای وقتی که حاج قاسم از خوشحالی بالا پرید
  ۱۴۰۱/۱۰/۱۲
روایت محاصره ۱۸ روزه سردار سلیمانی بدون مهمات و سوخت
/ ماجرای حضور زینب سلیمانی در یک موقیعت خطرناک
/ حاج قاسم به پوتین چه گفت که وارد جنگ سوریه شد؟ 
 
ماجرای وقتی که حاج قاسم از خوشحالی بالا پرید/ روایت محاصره ۱۸ روزه سردار سلیمانی بدون مهمات و سوخت/ ماجرای حضور زینب سلیمانی در یک موقیعت خطرناک/ حاج قاسم به پوتین چه گفت که وارد جنگ سوریه شد؟

 

 

 سردار چهارباغی، از مسئولان محور مقاومت به‌مناسبت سومین سالگرد شهادت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه، به بیان ناگفته‌هایی از این فرمانده شهید در سوریه و نقش مؤثر توپخانه در این جنگ پرداخته است.
 
بخش هایی از گفت و گوی سردار چهارباغی را در  ادامه می خوانید:

درود خدا بر روح و روان بزرگ‌مرد خطه مقاومت، شهید بزرگوار سپهبد حاج قاسم سلیمانی. آشنایی بنده با ایشان به سال‌های دفاع مقدس و عملیات «والفجر۳» در منطقه مهران برمی‌گردد. من آن زمان فرمانده گردان توپخانه بودم و لشکر ۴۱ ثارالله هم در منطقه قلاویزان در مهران عملیات می‌کرد. گردان ما پشتیبان لشکر ثارالله بود.

در آن عملیات، دشمن بعثی از ارتفاعات پایین آمده بود و جاده مهران را در تصرف خودش داشت. یادم هست که حاج قاسم خیلی آشفته بود. از من پرسید توپ‌هایت کجاست؟ من هم موقعیت توپ‌ها را نشانش دادم. خواسته او از ما این بود که هر چقدر می‌توانید آتش بریزید تا دشمن بر جاده مسلط نشود.

قاطعیت و فرماندهی ایشان. در آن شرایط سخت، دشمن هجوم آورده بود تا منطقه را بگیرد و لشکر ثارالله در این شرایط باید می‌رفت و جلوی هجوم دشمن را می‌گرفت. حاج قاسم دائماً با بیسیم نیروهایش را برای استقرار در مواضع و دفاع از جاده مهران هدایت می‌کرد.

شب شده بود. در دمشق ما را به خانه‌ای بردند و خوابیدیم تا صبح پیش حاج قاسم برویم. حاج قاسم در حرم حضرت رقیه(س) بود. در واقع مقر فرماندهی‌اش را آنجا قرار داده بود. وقتی او را دیدم، در کمال آرامش در حرم نشسته بود و فرماندهی می‌کرد.

آقای همدانی و آقا (...) هم آنجا حضور داشتند. دقیقا برج ۹ سال ۹۱ بود. خدمت ایشان رفتم. حاج قاسم از من خواست تا بروم و از وضعیت توپخانه‌های سوریه گزارشی تهیه کنم و به ایشان بدهم.

با هواپیما به لاذقیه رفتیم. در آنجا شهید شاطری را دیدم و چند شب باهم بودیم. چند جای دیگر هم رفتیم و وضعیت ارتش سوریه را دیدیم و متوجه شدیم تخصصشان خوب است و تجهیزات خوبی هم دارند ولی مشکل این بود که بخشی از ارتش سوریه رفته و به دشمن پیوسته بودند و ارتش آزاد (جیش الحر) را تشکیل داده بودند. توپ و مهمات بود اما نیرو نبود که اینها را به کار بگیرد. البته در برخی جاها تجهیزات و توپ‌ها را هم با خودشان برده بودند.

تجهیزات روسی کامل و خوبی داشتند ازجمله توپ‌های ۱۳۰ م.م که هنوز هم جزو بهترین توپ‌هاست. کاتیوشاهای خوب و دقیق‌زن و مهمات خوبی هم داشتند ولی همانطور که عرض کردم، کاربرهایشان رفته بودند. یک گزارش کامل تهیه کردم و آن را ارائه دادم. کل ماموریت ما در سال ۱۳۹۱ همین بود.

حدود ۱۵ روز. چند روز بعد که کارم تمام شد و خواستم به ایران برگردم، در هواپیما دوباره حاج قاسم را دیدم که دخترش هم کنارش نشسته بود و از دمشق به تهران می‌آمدند.

تعجب کردم. در آن شرایط که دشمن تا پشت دیوارهای کاخ بشار اسد آمده و به نزدیک حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) رسیده و شرایط بسیار سخت بود، حاج قاسم دخترش را هم آورده بود؛ این که آیا همسر و دیگر فرزندانش هم بودند یا نه نمی‌دانم چون من فقط دخترش زینب را دیدم.

شرایط آنقدر سخت و خطرناک بود که من فکر می‌کنم خیلی از افراد در ازای پول زیاد هم حاضر نبودند به آنجا بروند و فقط زیارت کنند اما او با آرامش آمده، جلسه می‌گذارد، نیروها را هدایت می‌کند و حتی دخترش را هم با خودش آورده است. خلاصه من به ایران آمدم و اینجا هم یک گزارشی از وضعیت سوریه دادم.

ما در جنوب حلب داشتیم برای عملیات آماده می‌شدیم که ناگهان داعش با هماهنگی مسلحین آمد و جاده «خناصر» به «اثریا» را بست. معنی این حرف این است که همه ما و حاج قاسم و نیروها کامل در محاصره افتادیم.

حاج قاسم خودش فرماندهی حلب را به عهده گرفت. ابو احمد هم به حماه رفت. او از آنجا و حاج قاسم در اینجا فرماندهی می‌کردند. ۱۸ روز این محاصره طول کشید. نه مهمات بود، نه سوخت و نه هیچ چیز دیگری می‌آمد. در محاصره باید می‌جنگیدیم و طراحی می‌کردیم و حمله می‌کردیم و خط را هم نگه می‌داشتیم. در این ۱۸ روز، حاج قاسم از حلب تکان نخورد. ایستاد، طراحی و عملیات کرد تا راه خناصر به اثریا باز شد.

جنگیدن در یک کشور خارجی برای حفظ منافع به هر دلیلی خیلی سخت است و هزینه دارد. حاج قاسم در مقطعی دید که باید روس‌ها را وارد عمل کند چون همه دنیا (امریکایی‌ها، اروپایی‌ها، ترکیه و عرب‌ها) بر سر بشار اسد ریخته بودند و بشار در حال ساقط شدن بود. حاج قاسم در یک مقطعی دید باید کمک بگیرد؛ لذا رفت و با پوتین صحبت کرد و به او گفت ما هم در سوریه منافع داریم اما منافع شما، ابرقدرتی شماست. اگر امریکایی‌ها سوریه را بگیرند و یک رئیس جمهور امریکایی بر سر کار بگذارند شما دیگر ابرقدرت نیستید. پوتین هم وقتی فکر و مشورت کرد، دید حاج قاسم راست می‌گوید. او برای حفظ اقتدار خودش در جهان آمد. البته به گمان من تا الان هم خوب آمده و کمک کرده است.

یک بار حاج قاسم به من گفت فرمانده توپخانه روسیه گفته می‌خواهد فرمانده توپخانه ایرانی‌ها را ببیند؛ به من گفت به فرودگاه حلب برو و با او جلسه‌ای داشته باش، فرمانده توپخانه روسیه آنجاست. فرمانده توپخانه روس‌ها «ژنرال الکساندر» بود. من به حلب رفتم و دیدم منتظر من است.

به من گفت شما گلوله‌های «کراس ناپل» را می‌شناسید؟ گفتم بله می‌شناسیم. گفت از کجا می‌شناسید؟ گفتم ما در ایران می‌سازیم. وقتی گفتم می‌سازیم، جا خورد و با تعجب گفت می‌سازید؟ گفتم بله. چطور مگه؟ گفت می‌توانید با این گلوله‌ها کار کنید؟ گفتم بله، می‌توانیم. گفت ما چند گلوله برای تست به شما می‌دهیم.

آن موقع حلب در دست دشمن بود. خود ژنرال الکساندر هم فرد شجاعی بود. با من به دیدگاه آمد؛ دستش را دراز کرد و یک تانکر آب را روی یک ساختمان به عنوان هدف نشان داد و گفت آنجا را بزنید. بچه‌های ما تنظیمات را انجام دادند و گلوله اول را درست به وسط تانکر آب زدند. سپس یک هدف دیگر را نشان داد و گفت آنجا را هم بزن و بعد هدف سوم. اصلا باورش نمی‌شد ایرانی‌ها بتوانند این طور گلوله‌های کراس ناپل را با این دقت به هدف بزنند.

به مترجمی که همراهش بود گفت که یک کاغذ بیاورند. روی کاغذ خطاب به مقرشان در «طرطوس» نوشت ۳۰۰ گلوله کراس ناپل به نماینده ایرانی‌ها بدهید. گفتم بگو دیزیگنایتور (پرتاب کننده لیزر) هم می‌خواهیم.

بله. گلوله‌های هوشمند که آن موقع هر کدامش حدود ۲۰۰ میلیون تومان قیمت داشت. به بچه‌ها گفتم همان شبانه به طرطوس بروند و اینها را تحویل بگیرند. البته او ۳ تا دیزیگنایتور نوشته بود ولی چون نداشتند، فقط یکی دادند و گفت دوتای دیگر را بعدا می‌دهیم که ندادند. این گلوله‌های کراس ناپل خیلی به ما کمک کرد.

یک بار حاج قاسم گفت خبر دادند مسلحین در جنوب حلب جلسه‌ای دارند.

می‌توانی جلسه آنها را بزنی؟ گفتم بله، بگو کجاست. رفتیم و محل را دیدیم. فاصله دیدگاه تا آنجا را تنظیم کردم و دیدم ۳-۴ کیلومتر است. فاصله توپ تا هدف هم حدود ۱۳-۱۴ کیلومتر بود.

حاج قاسم خودش هم حاضر بود. یک دوربین گذاشتیم تا فیلمبرداری کند.

تروریست‌ها یکی یکی می‌آمدند و ماشین هایشان را بین درخت‌ها، آن طرف‌تر از ساختمان محل جلسه پارک می‌کردند و وارد ساختمان می‌شدند. مدتی که گذشت و مطمئن شدیم جلسه آنها شروع شده، یک گلوله درخواست کردیم. این گلوله صاف از پنجره ساختمان وارد جلسه آنها شد و همه ساختمان را منهدم کرد.

من هیچ وقت حاج قاسم را به این خوشحالی ندیده بودم. می‌پرید هوا و احسنت احسنت می‌گفت. خیلی خوشحال بود. برای من صحنه بسیار جالبی بود.