به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 8,259
بازدید دیروز: 4,654
بازدید هفته: 12,913
بازدید ماه: 12,913
بازدید کل: 25,000,243
افراد آنلاین: 324
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
یکشنبه ، ۰۲ دی ۱٤۰۳
Sunday , 22 December 2024
الأحد ، ۲۰ جمادى الآخر ۱٤٤۶
دی 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
3029
آخرین اخبار
۱ - روایت رفاقت چهل‌ساله حجت‌الاسلام والمسلمین علی شیرازی با حاج قاسم سلیمانی- حاج قاسمی که من می‌شناسم ۱۴۰۱/۱۰/۱۶
روایت رفاقت چهل‌ساله حجت‌الاسلام والمسلمین علی شیرازی با حاج قاسم سلیمانی - ۱

حاج قاسمی که من می‌شناسم 

  ۱۴۰۱/۱۰/۱۶

سعید علامیان نویسنده کتاب برای تاریخ می گویم 1آخرین خبر | همرزم سردار سلیمانی: آمریکا اعلام کرد حاج قاسم سه بر صفر بر ما  پیروز شد
 
سعید علامیان
سال 61 در حمیدیه اهواز، شروع دوستی رقم خورد. قاسم سلیمانی، فرمانده تیپ ثارالله، سخنران بود و علی شیرازی، روحانی گردان شهید باهنر، شنونده. همان جا عشق حاج قاسم به دلش نشست. فروردین 65 دوستی شکل همکاری به خود گرفت و 
حاج قاسم مسئولیت تبلیغات لشکر را به علی شیرازی سپرد. پس از جنگ همراهی ادامه داشت تا اینکه در سال 1390 به خواست سردار سلیمانی، علی شیرازی مسئول نمایندگی ولی فقیه در نیروی قدس شد و هشت سال از پر فراز و نشیب‌ترین روز‌های جبهه مقاومت را با حاج قاسم همراه ماند. حجت‌الاسلام والمسلمین علی شیرازی در «حاج قاسمی که من می‌شناسم» خاطرات نزدیک به چهل سال رفاقت با شهید حاج قاسم سلیمانی را بازگو کرده است. در سومین سالگرد شهادت مظلومانه حاج قاسم سلیمانی به دست رژیم تروریستی آمریکا، از امروز بخش‌هایی از این کتاب را در صفحه پاورقی کیهان مرور خواهیم کرد.
 
پیشگفتار
آشنایی آقای علی شیرازی با حاج قاسم سلیمانی، به اوایل سال 1361 می‌رسد؛ جوان اهل کشکوئیه رفسنجان که از نوجوانی طلبگی اختیار کرد و راهی مدرسه علمیه کرمانی‌های قم شد. پس از فرمان حضرت امام در آذر 1358 برای تشکیل بسیج، تکلیف خود دید که بسیج رفسنجان را شکل دهد. کار را از مسجد جامع رفسنجان شروع کرد. کم‌کم دامنه بسیج را در رفسنجان و روستاهای اطرافش گستراند. جوان‌های بی‌شماری به بسیج رفسنجان پیوستند و دسته دسته آموزش نظامی دیدند. وقتی جنگ شروع شد، به‌سرعت مرکزی را در یکی از باغ‌های رفسنجان تجهیز کرد. آبان 1359، اولین گروه آموزش‌دیده از این مرکز به جبهه اعزام شد.
گروه‌های بعدی، یکی پس از دیگری، از مرکز آموزش بسیج رفسنجان به جبهه می‌رفتند و با خودشان حال‌و‌هوای جبهه را بازمی‌آوردند. شیرازی، تاب ماندن در پشت جبهه نیاورد و اواخر فروردین سال 1360 به بچه‌های رفسنجان در جبهه آبادان پیوست. مهر همان سال به قم برگشت و مشغول درس شد. 
چهار ماه نگذشته بود که باز هوای جبهه سراغش آمد و بهمن‌ماه از طرف ستاد اعزام طلبه مدرسه فیضیه قم، به پادگان ابوذر سرپل ذهاب عزیمت کرد.
اولین بار بود که با لباس روحانی به جبهه می‌رفت. فرمانده پادگان، محسن حاجی‌بابا بود. از پادگان ابوذر به یکی از محورهای عملیاتی سرپل ذهاب تقسیم شد که بچه‌های نجف‌آباد مستقر بودند. در آن‌جا به اقامه نماز جماعت و سخنرانی مشغول بود که شنید در محور عملیاتی محسن حاجی‌بابا، مشهور به «جبهه محسن»، قرار است عملیات شود. هر طور بود، خودش را به آن جبهه رساند تا در این حمله شرکت کند. عملیات، هشتم فروردین 1361 شروع شد. حاجی‌بابا با حدود صد رزمنده به خط دشمن زد و با گرفتن چند اسیر و آوردن غنایمی از سلاح و مهمات دشمن، عملیات را با پیروزی پایان داد.1
همان روزها، عملیات فتح‌المبین شروع شد. علی که از اول مشتاق حضور در جبهه جنوب بود، این بار به تهران رفت و از سپاه منطقه ده تهران، برای رزم، به پادگان گلف اهواز اعزام شد. در آنجا، توسط دوستان و آشناهایی که در تیپ ثارالله داشت، به جمع رزمنده‌های گردان شهید باهنر این تیپ پیوست. مقر تیپ ثارالله، اردوگاهی در حمیدیه اهواز بود. در آمادگی‌های عملیات بیت‌المقدس، یک روز فرمانده تیپ، قاسم سلیمانی، در اردوگاه حمیدیه برای نیروهایش سخنرانی کرد. علی شیرازی، آوازه قاسم سلیمانی در جبهه را در کرمان شنیده بود؛ اما آن روز، او را برای اولین بار می‌دید و حرف‌هایش را می‌شنید. خودش می‌گوید: «از همان روز، عشقش به دلم نشست.»  عملیات آزاد‌سازی خرمشهر اجرا شد. علی شیرازی، در آن عملیات، روحانی گردان شهید باهنر به فرماندهی علی‌اکبر خوشی بود. علی، چند عملیات دیگر را هم پشت سر گذاشت. تیپ ثارالله به لشکر ارتقا یافت، و پای او کم‌کم از گردان به تیپ باز شد. علی هر چه جلوتر می‌رفت، دلدادگی‌اش به حاج قاسم بیشتر و به او نزدیک‌تر می‌شد؛ اگر پیش از آن، شنونده سخنرانی‌اش بود، حالا گاهی دونفری همدیگر را می‌دیدند و با هم صحبت می‌کردند. اشتیاق علی اما بیش از اینها بود. او دوست داشت به حاج قاسم وصل شود. اسباب این وصل، یکم فروردین 1365 فراهم شد. 
حاج قاسم، مسئولیت تبلیغات لشکر را به او پیشنهاد کرد.2 از آن پس، شیرازی، با عنوان مسئول تبلیغات حاج قاسم سلیمانی، با او حشر و نشر داشت. او تا پایان جنگ، در صحنه‌های گوناگون، از نزدیک شاهد پیروزی‌ها، و در کنارش، اشک و سوز حاج قاسم برای شهادت یاران باوفایش بود؛ سوزی که تا آخر عمر در قلب حاج قاسم سرد نشد. پس از پایان جنگ، این ارتباط ادامه داشت. حاج قاسم از آقای شیرازی خواسته بود محلی را در قم تجهیز کند تا برای نیروهایی که از جنگ بیرون می‌آیند، کار عقیدتی بشود. او با شناخت هوشمندانه آسیب‌های پس از جنگ، با این کار می‌خواست معنویت نیروهای سپاه را حفظ کند. 
علی شیرازی، دی 1381، مسئول نمایندگی ولی فقیه در نیروی دریایی سپاه شد. ارتباط او با سردار سلیمانی همچنان در برنامه‌های مربوط به شهدا و خاطرات جنگ برقرار بود. شهریور سال 1390، تغییری در نمایندگی ولی فقیه در نیروی قدس پیش آمد و به خواست سردار سلیمانی، حجت‌الاسلام علی شیرازی، مسئول نمایندگی ولی فقیه در نیروی قدس شد.
 آقای شیرازی، هشت سال با این مسئولیت در کنار سردار سلیمانی در نیروی قدس بود. به قول خودش، در این سال‌ها، مثل زمان جنگ، همچنان خود را نیروی حاج قاسم می‌دانست.
دوستان و یاران بی‌شمار شهید بزرگوار حاج قاسم سلیمانی، هر یک، شناختی از او دارند. حجت‌الاسلام علی شیرازی هم در این کتاب، گذری به رفاقت سی‌وهشت ساله‌اش با سردار سلیمانی کرده است تا شناخت خود را از این شهید بزرگ بازگو کند.
این کتاب، ثمره نوزده ساعت گفت‌وگو با آقای علی شیرازی است. برخی دست نوشته‌ها و یادداشت‌های ایشان هم ضمن نگارش و تدوین آمده است. از راوی محترم حجت‌الاسلام علی شیرازی برای همراهی‌اش، از دوست دیرین و استادم آقای مرتضی سرهنگی برای راهنمایی‌هایش، و از همه عزیزانی که در شکل‌گیری و انتشار این کتاب دستی داشته‌اند، سپاسگزارم.
سعید علامیان - آذر 1399
پانوشت‌ها:
1- محسن حاجی‌بابا، پس از آن، روز 22 اردیبهشت 1361، در جبهه سرپل ذهاب شهید شد.
2- آقای علی شیرازی در این باره می‌گوید: نزدیک اسفند بود. رادیو را روشن کردم، مارش می‌زد. دلم هوای جبهه کرد. وقتی مارش پخش می‌شد، انگار بال درمی‌آوردم. دوست داشتم کار و درس و بحث را رها کنم و به جبهه بروم. روزهای عید، رفسنجان بودم. پنجم یا ششم فروردین 1365، همراه پدرم به رسم عیددیدنی بزرگان، به منزل حاج شیخ محمد‌ هاشمیان رفته بودیم. حاج قاسم سلیمانی و حاج‌آقای سعادت هم آن‌جا بودند. امام، همان روزها سخنرانی کرده و فرموده بودند هر کسی می‌تواند، باید به جبهه برود. دنبال بهانه می‌گشتم؛ که خدا بهانه را درست کرد! آقای سلیمانی و آقای سعادت پیشنهاد کردند برای مسئولیت تبلیغات لشکر به جبهه بروم. از خداخواسته بلافاصله قبول کردم. (نبرد ناتمام، خاطرات علی شیرازی، نوشته‌ سعید علامیان، انتشارات خط مقدم، 1400).