۲۱/ ۳۶ - حیاتنامه فکری و سیاسی علامه محمدتقی مصباح یزدی از تولد تا پیروزی انقلاب اسلامی(1357-1313) ۱۴۰۲/۰۱/۲۹
حیاتنامه فکری و سیاسی علامه محمدتقی مصباح یزدی از تولد تا پیروزی انقلاب اسلامی(1357-1313) – ۲۱
موقعیت روحانیت در دوره پهلوی به روایت آیتالله مصباح
۱۴۰۲/۰۱/۲۹
دکتر سهراب مقدمی شهیدانی
آیتالله مصباح به عنوان یکی از مفاخر روحانیت شیعه در عصر ما، روایت شگفتانگیز و تأسفباری از فضای حوزه و روحانیت در عصر پهلوی اول دارد.بازخوانی این توصیف عجیب در مقایسه شرایط فعلی با دوران گذشته، بسیار راهگشاست. ایشان در مورد فضا و جایگاه روحانیت در جامعه رضاخانی آن روز میگوید: «آن موقع، زمانی بود که اصولاً به روحانی و عالم دینی در هر سطحی و در هر پستی با یک نظر تحقیر نگاه میشد و تبلیغات زمان رضاخان (لعنتالله عليه) به صورتی بود که عموم مردم جز افراد قلیلی را نسبت به روحانیت بدبین کرده بود و در حقیقت از اسلام جز یک نامی برای نسل جوان و معاصر باقی نمانده بود. در آن زمان تنها پیرمردها و پیرزنهایی بودند که یک علاقه مذهبی ارثی داشتند و الا جوانهایی که روی کار میآمدند، اصلاً توجهی به دین نداشتند، علاقهای نداشتند و به خصوص نسبت به روحانیت خیلی بدبین بودند و به چشم حقارت نگاه میکردند. بخواهم وضع رجالی دین را در آن زمان مجسم کنم، روحانی در آن دوره و زمانه کسی شبیه مثلاً قاری قرآن سر قبرها در این زمان بود؛ یا به یک تعبير دیگری بخواهم بگویم، یک گدای محترمی بود که پوشاک محترمی به نام دین پوشیده بود و در واقع این لباس گدایی تلقی میشد. مردم برای روحانیت، یک مقام شریفی در جامعه که خدمتی به اجتماع میکند و ارزشی دارد، قائل نبودند. اغلب روحانیون اصلاً يا جبراً یا اختیاراً از لباس خارج شده بودند و دست از کار روحانی کشیده بودند و به کسب و کار مشغول شده بودند. آنهایی هم که باقی مانده بودند، مردم ترحماً به آنها یک کمکی میکردند و الا وجوهات متروک شده بود و برای آنها ارزشی در جامعه قائل نبودند. طبعاً در محیط ما و محیط مدرسهمان هم عنوان اینکه یک کسی بخواهد روحانی بشود، یک چیز خیلی عجیبی تلقی میشد. اگر کسی میگفت من میخواهم آخوند بشوم، عيناً مثل این بود که میگفت میخواهم گدا بشوم، میخواهم مثلاً قبرکن بشوم! فرضاً اینگونه بود.»1 این قبیل گزارشهای تاریخی از آن جهت حائز اهمیت است که اخیراً طیفی از روحانیان حوزه قم، با شعار استقلال حوزه از حکومت اسلامی به تخطئه هر نوع همکاری با نظام اسلامی پرداخته، بدون در نظر گرفتن دستاوردهای پرشمار تنها نظام سیاسی شیعی دنیا، خصوصاً در تعالی و تعمیق فرهنگ دینی مردم، افول جایگاه روحانیت در عصر انقلاب اسلامی را به عنوان یکی از نقاط ضعف حکومت دینی برمیشمارند. در حالی که مستندات و گزارشهای فراوانی از سرکوب و تخریب گسترده و مستمر نهاد مقدس روحانیت در عصر سیاه پهلوی وجود دارد و جایگاه روحانیان در عصر جمهوری اسلامی، از حیث احترام و جایگاه اجتماعی و زمینه فعالیت در ترویج و تحقق دین، هرگز قابل قیاس با گذشته نیست.2
مجاهدتهای علامه مصباح در دوران پیروزی انقلاب اسلامی در عرصه اصلاحات حوزه شتاب گرفت، و اگرچه موانع و مقاومتهای تخریبگر و فرصتسوز همچنان باقی بود، اما حرکت ایشان در این مسیر هرگز متوقف نشد و حاصل آن در تألیف کتب و تربیت شاگردان و درانداختن طرحی نو در عرصه تولید و ترویج معارف دینی توسط ایشان، تحقق یافته است.
پانوشتها:
1- ذوالشهادتین امام، صص16-17.
2- تاریخسازی یکی از شاخصههای ثابت طواغیت در طول تاریخ است و آنان همواره تلاش کردهاند چهره موجهی از خویش در تاریخ ترسیم نمایند تا زمینهای باشد برای فریب نسلهای آینده و احیاناً امتداد سلسله ظلم و ستم در دل تاریخ. دامنه تبلیغات دروغین پهلوی ها و خصوصاً تلاش برای وجههسازی مذهبی برای دو دیکتاتور، امر رایجی بود که حتی پس از سقوط این رژیم منحوس نیز متوقف نشد بلکه توسط شخص شاه ادامه یافت. محمدرضا پهلوی معدوم در کتاب «پاسخ به تاریخ» نمونههایی از این سناریونویسیهای بیپایه را درج کرده که به نظر میرسد با هدف مخدوش کردن حافظه تاریخی ملت ایران نوشته شده است. وی در مقام دفاع از عملکرد رضاخان در غصب شئون آموزشی و قضائی و سیاسی روحانیت شیعه در ایران، تصریح می کند که رضاخان «اقتدار روحانیون که تا حد زیادی بر اختیارات قضائی و شبکه محدود آموزشی عقب افتاده آنان استوار بود، بسیار محدود کرد» او همچنین مدعی است: «... استقرار یک نظام سیاسی جدید که تا حد زیادی از الگوی غربی الهام می گرفت، در عهد پدرم، توسعه و تحکیم آن در زمان سلطنت من، قسمت اعظم نفوذ و امتیازات غیرمذهبی روحانیون را از آنان سلب کرد.» با چنین نگاه خصمانه ای، طبیعی است که وی روحانیت را به خاطر حریّت و ظلمستیزی، مورد نکوهش قرار داده، پیرایه های ناروا بدین نهاد مقدس بچسباند! او می نویسد: «بسیاری از آنان [روحانیان]، به جای اینکه توجه بیشتری به هدایت معنوی و اخلاقی افراد جامعه مبذول دارند، به مخالفت و ستیز با حکومت مرکزی پرداختند.»
وی در کتاب خود روحانیان را مرتجع و قشری مسلک معرفی می کند و مدعی است اگر رضاخان به مداخلات آنان پایان نمی داد، در روند تجدد دچار سکت می شد! و جالب آنکه در عین حال با فریبکاری تمام، به تفکیک روحانیان از روحانیت پرداخته و خود و پدرش را افرادی دیندار معرفی کرده و چنین می نویسد: «پدرم با روحانیون قشری و مرتجع مخالف بود، نه با روحانیت. وی عمیقاً خداشناس و معتقد به اصول دیانت بود، چنانکه من هستم[!]» با وجود آنکه در زمان رضاخان که بیشترین تهاجمات علیه دین و روحانیت و شعائر مذهبی صورت گرفته، محمدرضا پهلوی مدعی است «در زمان او به اعتبار و نفوذ معنوی و اخلاقی جامعه روحانیت و مقام والای آن در نظام مملکتی لطمه ای وارد نیامد!» ر.ک: پاسخ به تاریخ، 1388، ص 51.
او در جای دیگر از همین کتاب، به دروغ خود را شخصیتی محبوب در نزد روحانیان معرفی می کند و آنان را دعاگوی خود می شمارد و با اشاره به ماجرای ترور خود توسط ناصر فخرآرایی، مدعی است: «بلافاصله بعد از این سوء قصد، بار دیگر اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان نسبت به من احساسات گرمی ابراز داشتند؛ چرا که دریافته بودند که نابودی من، کشور را در چه هرج و مرج و نابسامانی و خونریزی،... فرو میبرد... جامعه روحانیت ایران در این ابراز احساسات عمومی، شریک و سهیم بود و برجسته ترین روحانیون و مراجع مذهبی کشور، صریحاً اعلام داشتند که نجات مرا معجزه ای برای ایران می دانند!» ر.ک: همان، ص 80 و 81.
او اشاره ای به نام بزرگان روحانیت که طرفدار و دعاگوی او بوده اند نمی کند، زیرا در این مورد چیزی در چنته ندارد و چنین تهمت بزرگی را به بزرگان روحانیت که هر یک به سهم و وسع خویش یاریگر امام خمینی(ره) در نهضت اسلامی مردم ایران بودند، روا داشته است. در سناریوی پیچیده شاه در مخدوش سازی و تخریب وجهه روحانیت از یک سو و مصادره آن به طور همزمان، روحانیان مبارز و نیروهای مذهبی پیرو امام خمینی با برچسب «مارکسیسم اسلامی» یاد می شوند تا او بدین وسیله بتواند به دوگانه سازی کاذب بین روحانیان پرداخته، اکثریت روحانیت ایران طرفدار پهلوی نشان دهد! جالب آنکه او با این وضعیت مخدوش و مضحک خود، روحانیت انقلابی را به عوام فریبی و التقاط متهم کرده، خود را فردی «عمیقاً خداپرست و متدین» معرفی می کند! بنگرید به: همان، صص 230 و 231.
تناقض گویی شاه پیرامون روحانیت آنجا روشن می شود که وی کینه ورزی های شاهانه را بروز داده، می نویسد: «پیشتر یادآور شده ام که در سال های قبل، سلب اختیارات قضایی و آموزشی از روحانیون باعث نارضایی گروهی از آنان گردید و گفتم چگونه یک اقلیت محدود و مرتجع، به مخالفت با اصلاحات اساسی من، به خصوص تقسیم اراضی و آزادی زنان پرداخت.» ر.ک: پاسخ به تاریخ، ص 344.
جالب آنکه او با وجود چنین اعترافاتی، همچنان تلاش دارد، مخالفان حوزوی خود را یک اقلیت محدود در میان روحانیت نشان دهد و صراحتاً مدعی است که «من یقین دارم که در مقابل این اقلیت محدود، اکثریت قاطع جامعه روحانیت با سیاست من موافق بود. آنها به خوبی می دانستند که ما در راه ترقی و تعالی ایران پیش می رویم و صمیمانه با من همراه بودند. هنگامی که در بهار سال 1978(1357) برای زیارت مرقد امام هشتم شیعیان به مشهد رفتم، جمعی کثیر از روحانیون، وفاداری و پشتیبانی خود را نسبت به من ابراز داشتند و در این شهر مقدس با استقبالی عظیم روبهرو شدم. مبارزه سیاسی با من از میان جامعه روحانیت آغاز نشد، بلکه در اواخر سال 1976 گروهی از چپ گرایان و محافل سیاسی غیرمذهبی با برخورداری از حمایت شخصیت ها و گروه های سیاسی خارجی، مبارزه و شایعه پراکنی و دروغ پردازی را آغاز کردند. در اوایل سال 1978 تنی چند از روحانیون در متن این مبارزه تخریبی ظاهر شدند و سپس به تدریج که کار نابسامانی و اغتشاش بالا گرفت و بینظمی بر کشور حاکم شد، تعداد بیشتری از آنان به این جریان پیوستند...»
ر.ک: همان، ص 345.
وی در این تعابیر نیز به طرز عجیبی خلاف گویی کرده است؛ چه اینکه اولاً اگر او قاطبه روحانیت را موافق با اصلاحات و تجدد شاهانه می داند، چه دلیلی دارد برای یادکرد روحانیان از مرتجع و قشری و... که با ابتکار پدرش دست آنان از عرصه سیاسی و اجتماعی کوتاه شده، یاد کند! از این گذشته، او مدعی عدم دخالت اکثریت روحانیت در مبارزات سیاسی است، پس این شبکه عظیم مبارزات مردمی که به نابودی حکومت او منجر شد، توسط کدام تشکیلات فراگیر، رهبری شد؟ اگر گروه های سیاسی چپ یا ملی گرای وابسته به خارج، مبتکر مبارزات بودند، چرا در هنگامه نهضت ملی شدن نفت که در اجماع کامل قرار داشتند، نتوانستند در مقابل حکومت دست نشانده و قدرتهای بیگانه حامی او کاری از پیش ببرند و کودتای ننگین 28 مرداد پدید آمد؟! مگر نه آن است که مبارزات گروه های ملی گرا، ولو طیف مذهبی مانند نهضت آزادی، در چارچوب نظام مشروطه سلطنتی و با پیشفرض مبارزه سیاسی پارلمانتاریستی بود؟ مگر ساواک نتوانسته بود روشنفکران و بسیاری از مبارزان چپ گرا را با نفوذ یا فشار، به فرمان خود درآورد؟
این قبیل ادعاهای شاه حاوی تناقضات و مغالطات فراوان است و از آن جمله وی دیدار طیفی از روحانیان مشهدی که بعد از مذاکرات و اعمال فشار شدید دربار بر برخی بیوت در مشهد، به نحو فرمالیته تدارک دیده شده بود را قرینه بر محبوبیت و مقبولیت حداکثری خود در میان تمام روحانیان میشمارد! غافل از آنکه اولاً مرکز روحانیت شیعی ایران در قم بود که مفتخر به مبارزات طولانی با پهلوی هاست. از این گذشته برخی بزرگان حوزه مشهد، در نتیجه همین دیدار اجباری برخی بزرگان با شاه، از آنان بریدند و برخی به نشانه اعتراض، از مشهد مهاجرت کردند که آیت الله وحید خراسانی از جمله این روحانیان سرشناس مشهدی است.