به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 18,596
بازدید دیروز: 4,654
بازدید هفته: 23,250
بازدید ماه: 23,250
بازدید کل: 25,010,389
افراد آنلاین: 38
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
یکشنبه ، ۰۲ دی ۱٤۰۳
Sunday , 22 December 2024
الأحد ، ۲۰ جمادى الآخر ۱٤٤۶
دی 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
3029
آخرین اخبار
۵۰۸ -رهبر انقلاب: اشتباهات خواص در نهضت حسـینی از نگاه رهبر معظم انقلاب ۱۴۰۲/۰۴/۳۰

اشتباهات خواص در نهضت حسـینی از نگاه رهبر معظم انقلاب

  ۱۴۰۲/۰۴/۳۰

بازتاب بیانات رهبر معظم انقلاب در رسانه های عربی- اخبار آسیای غربی - اخبار  بین الملل تسنیم | Tasnim

ماجراى كوفه را لابد شنيده‌ايد. به امام حسين‌(ع) نامه نوشتند و آن حضرت در نخستين گام، مسلم‌‌بن‌عقيل را به كوفه اعزام كرد. با خود انديشيد: مسلم را به آن‌جا مى‌فرستم. اگر خبر داد كه اوضاع مساعد است، خود نيز راهى كوفه مى‌شوم.
مسلم‌بن‌عقيل به محض ورود به كوفه، به منزل بزرگان شيعه وارد شد و نامه‌ حضرت را خواند. گروه‌گروه، مردم آمدند و همه، اظهار ارادت كردند. فرماندار كوفه، «نعمان‌بن‌بشير» نام داشت كه فردى ضعيف و ملايم بود. گفت: «تا كسى با من سر جنگ نداشته باشد، جنگ نمى‌كنم.» لذا با مسلم مقابله نكرد. مردم كه جوّ را آرام و ميدان را باز مى‌ديدند، بيش از پيش با حضرت بيعت كردند.
دو، سه تن از خواص جبهه‌ باطل- طرفداران بنى‌اميّه- به يزيد نامه نوشتند كه «اگر مى‌خواهى كوفه را داشته باشى، فرد شايسته‌اى را براى حكومت بفرست؛ چون نعمان‌بن‌بشير نمى‌تواند در مقابل مسلم‌بن‌عقيل مقاومت كند.» يزيد هم عبيدالله‌بن‌زياد، فرماندار بصره را حكم داد كه علاوه‌بر بصره- به قول امروز، با حفظ سمت- كوفه را نيز تحت حكومت خود درآور. عبيدالله‌بن‌زياد از بصره تا كوفه يكسره تاخت.
او هنگامى به دروازه‌ كوفه رسيد كه شب بود. مردم معمولى كوفه- از همان عوامى كه قادر به تحليل نبودند- تا ديدند فردى با اسب و تجهيزات و نقاب بر چهره وارد شهر شد، تصوّر كردند امام حسين‌(ع) است. جلو دويدند و فرياد «السّلام عليك يابن رسول‌الله» در فضا طنين افكند!
ويژگى فرد عامى، چنين است. آدمى كه اهل تحليل نيست، منتظر تحقيق نمى‌شود. ديدند فردى با اسب و تجهيزات وارد شد. بى‌آنكه يك كلمه حرف با او زده باشند، تصوّر غلط كردند. تا يكى گفت «او امام حسين‌(ع) است» همه فرياد «امام حسين، امام حسين» برآوردند! به او سلام كردند و مقدمش را گرامى داشتند؛ بى آنکه صبر كنند تا حقيقت آشكار شود. عبيدالله هم اعتنايى به آنها نكرد و خود را به دارالاماره رساند و از همان‌جا طرح مبارزه با مسلم‌بن‌عقيل را به اجرا گذاشت. اساس كار او عبارت از اين بود كه طرفداران مسلم‌بن‌عقيل را با اشدّ فشار مورد تهديد و شكنجه قرار دهد. بدين جهت، «هانى‌بن‌عروه» را با غدر و حيله به دارالاماره كشاند و به ضرب و شتم او پرداخت. وقتى گروهى از مردم در اعتراض به رفتار او دارالاماره را محاصره كردند، با توسّل به دروغ و نيرنگ، آنها را متفرق كرد.
در اين مقطع هم، نقش خواص به اصطلاح طرفدار حق كه حق را شناختند و تشخيص دادند، اما دنيايشان را بر آن مرجّح دانستند، آشكار مى‌شود. از طرف ديگر، حضرت مسلم با جمعيت زيادى به حركت درآمد. در تاريخ «ابن‌اثير» آمده است كه گويى سى‌هزار نفر اطراف مسلم گرد آمده بودند. از اين عدّه فقط چهار هزار نفر دوْرادوْر محلّ اقامت او ايستاده بودند و شمشير به دست، به نفع مسلم‌بن‌عقيل شعار مى‌دادند.
اين وقايع، مربوط به روز نهم ذى‌الحجّه است. كارى كه ابن زياد كرد اين بود كه عدّه‌اى از خواص را وارد دسته‌هاى مردم كرد تا آنها را بترسانند. خواص هم در بين مردم مى‌گشتند و مى‌گفتند «با چه كسى سر جنگ داريد؟! چرا مى‌جنگيد؟! اگر مى‌خواهيد در امان باشيد، به خانه‌هايتان برگرديد. اينها بنى‌اميّه‌اند. پول و شمشير و تازيانه دارند.» چنان مردم را ترساندند و از گرد مسلم پراكندند كه آن حضرت به وقت نماز عشا هيچ‌كس را همراه نداشت؛ هيچ‌كس!
آن‌گاه ابن‌زياد به مسجد كوفه رفت و اعلان عمومى كرد كه «همه بايد به مسجد بيايند و نماز عشايشان را به امامت من بخوانند!»
تاريخ مى‌نويسد: «مسجد كوفه مملو از جمعيتى شد كه پشت‌سر ابن زياد به نماز عشا ايستاده بودند.»
چرا چنين شد؟ بنده كه نگاه مى‌كنم، مى‌بينم خواص طرفدار حقْ مقصرّند و بعضى‌شان در نهايت بدى عمل كردند.
اشتباه شريح قاضى و تبعات آن
وقتى «هانى‌بن‌عروه» را با سر و روى مجروح به زندان افكندند، سربازان و افراد قبيله‌ او اطراف قصر عبيدالله زياد را به كنترل خود درآوردند.
ابن‌زياد ترسيد. آنها مى‌گفتند: «شما ‌هانى را كشته‌ايد.» ابن‌زياد به «شريح قاضى» گفت: «برو ببين اگر ‌هانى زنده است، به مردمش خبر بده.» شريح ديد‌ هانى‌بن‌عروه زنده، اما مجروح است. تا چشم هانى به شريح افتاد، فرياد برآورد: «اى مسلمانان! اين چه وضعى است؟! پس قوم من چه شدند؟! چرا سراغ من نيامدند؟! چرا نمى‌آيند مرا از این‌جا نجات دهند؟! مگر مرده‌اند؟!» شريح قاضى گفت: «مى‌خواستم حرفهاى ‌هانى را به كسانى كه دور دارالاماره را گرفته بودند، منعكس كنم. اما افسوس كه جاسوس عبيدالله آن‌جا حضور داشت و جرأت نكردم!» جرأت نكردم يعنى چه؟ يعنى همين كه ما مى‌گوييم ترجيح دنيا بر دين! شايد اگر شريح همين يك كار را انجام مى‌داد، تاريخ عوض مى‌شد. اگر شريح به مردم مى‌گفت كه‌ هانى زنده است، اما مجروح در زندان افتاده و عبيدالله قصد دارد او را بكشد، با توجّه به اينکه عبيدالله هنوز قدرت نگرفته بود، آنها مى‌ريختند و ‌هانى را نجات مى‌دادند. با نجات ‌هانى هم قدرت پيدا مى‌كردند، روحيه مى‌يافتند، دارالاماره را محاصره مى‌كردند، عبيدالله را مى‌گرفتند؛ يا مى‌كشتند و يا مى‌فرستادند مى‌رفت. آن‌گاه كوفه از آن امام حسين‌(ع) مى‌شد و ديگر واقعه‌ كربلا اتّفاق نمى‌افتاد! اگر واقعه‌ كربلا اتّفاق نمى‌افتاد؛ يعنى امام حسين‌(ع) به حكومت مى‌رسيد. حكومت حسينى، اگر شش ماه هم طول مى‌كشيد براى تاريخ بركات زيادى داشت. گرچه، بيشتر هم ممكن بود طول بكشد.
يك‌وقت يك حركت بجا، تاريخ را نجات مى‌دهد و گاهى يك حركت نابجا كه ناشى از ترس و ضعف و دنياطلبى و حرص به زنده ماندن است، تاريخ را در ورطه‌ گمراهى مى‌غلتاند. اى شريح قاضى! چرا وقتى كه ديدى‌ هانى در آن وضعيت است، شهادت حق ندادى؟! عيب و نقص خواص ترجيح‌دهنده‌ دنيا بر دين، همين است.
اشتباهات رؤساى قبايل كوفه و پیامدهای آن
وقتى كه عبيدالله‌بن‌زياد به رؤساى قبايل كوفه گفت: «برويد و مردم را از دور مسلم پراكنده كنيد وگرنه پدرتان را درمى‌آورم» چرا امر او را اطاعت كردند؟! رؤساى قبايل كه همه‌شان اموى نبودند و از شام نيامده بودند! بعضى از آنها جزو نويسندگان نامه به امام حسين‌(ع) بودند. «شَبَثْ‌بن‌ربْعى» يكى از آنها بود كه به امام حسين‌(ع) نامه نوشت و او را به كوفه دعوت كرد. همو، جزو كسانى است كه وقتى عبيدالله گفت «برويد مردم را از دُوْر مسلم متفرّق كنيد» قدم پيش گذاشت و به تهديد و تطميع و ترساندنِ اهالى كوفه پرداخت!
چرا چنين كارى كردند؟! اگر امثال شَبَثْ‌بن‌ربْعى در يك لحظه‌ حسّاس، به‌جاى اينکه از ابن‌زياد بترسند، از خدا مى‌ترسيدند، تاريخ عوض مى‌شد. گيرم كه عوامْ متفرّق شدند؛ چرا خواص مؤمنى كه دوْر مسلم بودند، از او دست كشيدند؟ بين اينها افرادى خوب و حسابى بودند كه بعضي‌شان بعداً در كربلا شهيد شدند؛ اما این‌جا اشتباه كردند.
البته آنهايى كه در كربلا شهيد شدند، كفّاره‌ اشتباه‌شان داده شد. درباره‌ آنها بحثى نيست و اسم‌شان را هم نمى‌آوريم.
تعللِ توّابين و آثار زیانبار آن
كسانى از خواص، به كربلا هم نرفتند. نتوانستند بروند؛ توفيق پيدا نكردند و البته، بعد مجبور شدند جزو توّابين شوند. چه فايده؟! وقتى امام حسين‌(ع)كشته شد؛ وقتى فرزند پيغمبر از دست رفت؛ وقتى فاجعه اتّفاق افتاد؛ وقتى حركت تاريخ به سمت سراشيب آغاز شد، ديگر چه فايده؟! لذاست كه در تاريخ، عدّه‌ توّابين، چندبرابر عدّه‌ شهداى كربلاست. شهداى كربلا همه در يك روز كشته شدند؛ توّابين نيز همه در يك روز كشته شدند. اما اثرى كه توّابين در تاريخ گذاشتند يك‌هزارم اثرى كه شهداى كربلا گذاشتند نيست! به‌خاطر اينکه در وقت خود نيامدند. كار را در لحظه‌ خود انجام ندادند. دير تصميم گرفتند و دير تشخيص دادند.
چرا مسلم‌بن‌عقيل را با اينکه مى‌دانستيد نماينده‌ امام است تنها گذاشتيد؟! آمده بود و با او بيعت هم كرده بوديد. قبولش هم داشتيد. (به عوام كارى ندارم. خواص را مى‌گويم.) چرا هنگام عصر و سر شب كه شد، مسلم را تنها گذاشتيد تا به خانه‌ «طوعه» پناه ببرد؟! اگر خواص، مسلم را تنها نمى‌گذاشتند و مثلاً، عدّه به صد نفر مى‌رسيد، آن صد نفر دور مسلم را مى‌گرفتند. خانه‌ يكى‌شان را مقرّ فرماندهى مى‌كردند. مى‌ايستادند و دفاع مى‌كردند. مسلم، تنها هم كه بود، وقتى خواستند دستگيرش كنند، ساعت‌ها طول كشيد. سربازان ابن‌زياد، چندين‌بار حمله كردند؛ مسلم به تنهايى همه را پس زد. اگر صد نفر مردم با او بودند، مگر مى‌توانستند دستگيرش كنند؟! باز مردم دورشان جمع مى‌شدند. پس، خواص در اين مرحله، كوتاهى كردند كه دور مسلم را نگرفتند.
نقش تعیین‌کننده و سرنوشت‌ساز خواص
«ببينيد! از هر طرف حركت مى‌كنيم، به خواص مى‌رسيم. تصميم‌گيرى خواص در وقت لازم؛ تشخيص خواص در وقت لازم؛ گذشت خواص از دنيا در لحظه‌ لازم؛ اقدام خواص براى خدا در لحظه‌ لازم.
اينهاست كه تاريخ و ارزش‌ها را نجات مى‌دهد و حفظ مى‌كند! در لحظه‌ لازم، بايد حركت لازم را انجام داد. اگر تأمّل كرديد و وقت گذشت، ديگر فايده ندارد.» (20/03/1375)