۵۹/ ۳۶ - حیاتنامه فکری و سیاسی علامه محمدتقی مصباح یزدی از تولد تا پیروزی انقلاب اسلامی(1357-1313) ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
حیاتنامه فکری و سیاسی علامه محمدتقی مصباح یزدی از تولد تا پیروزی انقلاب اسلامی(1357-1313) – ۵۹
دو مرحله بازجویی از آیتالله مصباح در تابستان سال 1347
۱۴۰۲/۰۵/۰۳
دکتر سهراب مقدمی شهیدانی
به دلیل مراعات دقیق اصول حفاظتی و اختفاء توسط آیت الله مصباح، از سال 45 تا 47 ساواک نتوانست او را دستگیر کند ولی بالأخره در سال 47 موفق شد به ایشان دست یابد. ایشان در دو مرحله مورد بازجویی قرار گرفت ولی در هر دو مرتبه، با زیرکی و هوشمندی توانست از چنگ ساواک بگریزد. در ادامه جزئیات این بازجوییها مورد بررسی قرار میگیرد.1
آیت الله مصباح در مورد دوران زندگی مخفیانهاش بعد از لو رفتن گروه یازده نفره، چنین میگوید: «در یکی از جلسات، یکی از افـراد زنـدانی که تازه از زندان آزاد شده بود، از طرف آقای منتظری پیغام آورده بود که «هیئت مدرسین»2 لو رفته و سخت در تعقیب شما هستند؛ بهتر است افراد فعال، متواری شوند.... به هر حـال بـا صـلاحدید دوستان، متواری شدیم؛ مدتی نزد آقایهاشمی و مدتی هم در یزد بودیم و در همان ایام بود که ایشان را دستگیر کردند. خاطرم هست که تـابستان بود و مـن در یـکی از ییلاقات اطراف یزد بودم. دوستانی که در هیئتهای مؤتلفه بودند، اصـرار کـردند که به تهران بیایم و در کن، خانهای برای ما گرفتند و خانواده ما را هم از قم آوردند. خود من از طریق اصفهان، از یزد به تـهران آمـدم. مـدتی در کن متواری بودیم و کسی از جای ما اطلاعی نداشت.»3
آیت الله مصباح پیش از دستگیری توسط ساواک، تمهیدات لازم را اندیشید تا چنانچه توسط ساواک دستگیر شد، آنان مدرکی علیه ایشان در دست نداشته باشند. از آنجا که اساسنامه گروه سرّی به خط ایشان نوشته شده بود، مهمترین اقدام ایشان، از بین بردن این سرنخ و ایجاد زمینه لازم برای انکار دست خط منتسب به خود بود. لذا ایشان با تمرین توانست خط خود را تغییر دهد و جزواتی را با خط جدید نوشت و تمام دست نوشتههای قبلی را به مکان مطمئنی منتقل کرد. آقای مسعودی خمینی درباره تغییر خط آقای مصباح و ملاحظات امنیتی ایشان چنین میگوید:
«ساواک در تعقیب گروه ما و به خصوص آقای مصباح بود. یک شب آقای مصباح به من گفت: «فردا صبح زود، نزد من بیا با تو کار دارم». صبح که نزد او رفتم، در مورد احتمال دستگیری صحبت کرد و در نهایت گفت: «سه روز کسی با من حرف نزند!» گفتم: «برای چه؟ آیا قصد داری چله بنشینی؟!» گفت: «نه! بعداً خواهم گفت». بعدها معلوم شد که در آن سه روز در تلاش بسیار برای تعویض خط نوشتنیاش بوده تا اگر به دام ساواک افتاد، با نوشتههایی که از ایشان به دست آنان افتاده بود، تطبیق نکند. ظاهراً همان نوشتهها سرنخ را به دست ساواک داده بود.کار شاق تعویض خط را آقای مصباح در همان سه روز انجام داد. انصافاً پشتکار خوبی داشت. بعد از تعویض خط به من گفت: «مسعودی! اگر چنانکه دستگیر شدی، به هیچ وجه، ابراز نکن که با مصباح آشنایی دارم.»4
بعد از مدتی زندگانی مخفی در خارج از قم، آیت الله مصباح به صورت مخفی به قم بازگشت و بالأخره ساواک به سراغ او آمد و ایشان را مورد بازجویی قرار داد. ایشان در مورد جریان بازجویی نخست چنین میگوید:
«... بعد از بازگشت مخفیانه به قم، یک روز نشسته بودیم صبحانه میخوردیم، کسی زنگ زد. رفتم دم درب..... گفتند: شما چند دقیقهای به ساواک بیایید که از شما یک سؤالاتی دارند. من برای این که خیلی ساده جلوه بدهم، گفتم: همین الآن بیایم یا مثلاً چند دقیقه دیگر هم باشد، اشکالی ندارد؟ گفتند: نه آن قدرها عجله لازم نیست. گفتم: بسیار خوب پس تا نیم ساعت، یک ساعت دیگر، صبحانه بخورم، میآیم. اینها هم رفتند و من در این فرصت همه آثار قلمی خودم را جمع کردم و گفتم که آنها را بیرون ببرند.
بعد بلند شدم با خونسردی به ساواک که نزدیک منزل مان بود، رفتم. ابتدا طبق روالی که در برخورد با افراد داشتند و با آن آشنا بودیم و میدانستیم با افراد چه طور برخورد میکنند، با ما برخورد کردند. بالاخره بعد از مدتی ما را به اتاق معاون ساواک- شخصی بود به نام تقی زاده- بردند. ایشان هم آمد و از ما بازجویی کرد. ابتدا بیوگرافیمان را سؤال کرد. شما با چه کسی ارتباط دارید؟ از چه موقع قم آمدید؟ با چه کسانی ارتباط داشتید؟ آیا جلسهای داشتید؟ نداشتید؟ دارید؟ آیا با حزب و گروهی ارتباط دارید؟ و....
من هم به لطف خدا خیلی با خونسردی و آرامی، گفتم که بله من از همان اولی که طلبه شدم، یک نواقصی در حوزه میدیدم و همیشه به این فکر بودم که یک قدمی در راه اصلاحش بردارم و از همان ابتدای ورود به قم جلساتی با دوستان، داشته و داریم، در آن جلسات درباره اصلاح امور حوزه و کتب درسی و اینها صحبت میکنیم.
گفت: اینها چه کسانی هستند؟ من هم از دو گروه اسم بردم؛ یک عده از اشخاصی که هیچ ارتباطی با مسائل سیاسی نداشتند و یک عده هم از افرادی که مورد نظر بودند و حدس میزدم که اینها میدانند و ارتباط ما با آنها را کشف کردهاند. از جمله از آقای ربانی شیرازی به عنوان این که یک همکاریهای فرهنگی در جهت تصحیح کتب و متون و... داریم، نام بردم و کتابهایی که به تصحیح ایشان یا بنده چاپ شده بود را معرفی کردم. مثلاً گفتم چند جلد بحارالأنوار را ایشان و چند جلد را من تصحیح کردم و اینها زمینه همکاری من با ایشان است. ضمناً در مورد مسائل حوزه بحث میکنیم. خلاصه، اینها را نوشتند و از ما امضا گرفتند. ضمناً جواب این سؤالها را میگفت خودت بنویس.»5
در فرآیند بازجویی از آیتالله مصباح، ساواک نهایت تلاش خود را به کار بست تا بتواند دست خط آیتالله مصباح را با دست نوشتههای اساسنامه گروه سرّی یازده نفره و نامه ایشان به امام تطبیق دهد اما مهارت آیتالله مصباح در تحریر خط جدید، موجب شد آنها نتوانند ردّی پیدا کنند و ناکام ماندند.
در خاطرات علامه مصباح به جزئیاتی از نحوه بازجویی ایشان و تلاش برای تطبیق خط، آمده است:
«...گاهی هم به یک بهانهای قلم را از دستم میگرفت و قلم دیگری به من میداد. گاهی خودنویس و گاهی خودکار و مداد میداد تا خطمان را به شکلهای مختلف، داشته باشند. ما هم حدس میزدیم که از نوشتههای ما خطی به دست آنها افتاده باشد، لذا تمرین کرده بودیم و یک کمی خطمان را عوض کرده بودیم. شبیه بچههای مدرسهای که خطشان پخته نیست، مینوشتیم و امضا میکردیم. آخر بازجویی، وقتی که میخواستیم برویم، گفت: من یک سؤال دیگر دارم، جواب بدهید. گفتم: بفرمایید! گفت: یک نوشتهای هست میخواهم شما ببینید که خط کیست؟ آیا خط شما نیست؟ قسمتی از یکی از آن نامههایی را که به خط من بود، آورد. اطرافش را دست گذاشت و یک سطر از آن را به ما نشان داد و گفت: این خط را شما میشناسید؟ دیدم خط من است، اما نفهمیدم که چیست. تأملی کردم و گفتم: نه! نمیدانم. گفت: خط شما نیست؟ گفتم: نه! گفت: اگر کارشناس ما بگوید که این خط شماست، چه خواهید گفت؟ گفتم: نمونههای خط من اینجا هست. من صبح تا حالا در اینجا کلی مطلب نوشتهام، شما تطبیق کنید، ببینید خط من هست؟ گفت: اگر کارشناس گفت که این خط همان خط است و این خط شماست، چه؟ گفتم: اگر کارشناس باشد، نمیگوید. من خط خودم را میشناسم. اگر کارشناس باشد، نمیگوید که این خط من است. گفت: حالا اگر ثابت شد که این خط شماست؟ گفتم: اگر ثابت شود این خط من است، هر مجازاتی داشته باشد، من قبول دارم. گفت: بردار بنویس. گفتم: چه بنویسم؟ گفت: بنویس که اگر این خط من باشد.... گفتم: آخر کدام خط؟ اینجا که آن خط حاضر نیست تا من بگویم اگر این خط من بود... گفت: این نامه. گفتم: این نامه مشخصاتش چیست؟ لااقل اول و آخرش را بگویید تا من بنویسم. نامهای که با این تیتر شروع شده و با این جمله ختم شده و به شماره فلان در این جا ضبط شده، خط من نیست و اگر ثابت شود که این خط من است، به همه مجازات قانونیاش ملتزم هستم.
گفت: نامهای که با عنوان «محضر مبارک حضرت....» شروع شده. تیتر نامه را هم گفت. ما تازه فهمیدیم که این نامه چه بوده است. به هر حال، این التزام را نوشتم. دیگر بعد از ظهر شده بود. لذا گفت: شما فعلاً بروید، بعد اگر لازم شد مجدداً سراغتان میفرستیم. ما هم بلند شدیم، خداحافظی کردیم و رفتیم. از آن به بعد از خانه بیرون میآمدیم.... »6
ساواک قم پس از ناکامی در اثبات جرم آیت الله مصباح در جلسه بازجویی اول در خرداد 1347، گزارشی مبنی بر انکار آیت الله مصباح از ارتباط با اعلامیه «اعلام خطر» در سال 1345 (که منجر به دستگیری برخی روحانیون و تحت تعقیب قرار گرفتن آیت الله مصباح شد) به مرکز ارسال داشت.
پس از بازجویی اول از آیت الله مصباح یزدی در 22 خرداد 1347، ساواک قم به تعقیب و تحت نظر قرار دادن آقای مصباح به مدت 5 روز اقدام کرد که جزئیات این تعقیب و مراقبت در برگه گزارش مامور ساواک به تاریخ 27 خرداد 1347 الی 1 تیر 1347 آمده است.7 اما بعد از مدتها تعقیب و مراقبت از آیت الله مصباح، باز هم ساواک به نتیجه مطلوب خود نرسید. گزارش ناکامی سازمان امنیت رژیم در به دست آوردن مدرک علیه آیتالله مصباح، نشانگر پیروزی قاطع ایشان بر دستگاه مخوف رژیم شاه در کتمان فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی است.
پانوشتها:
1- برای مطالعه کامل جزئیات بههمراه متن و عکس اسناد ر.ک: عمار انقلاب، صص397-362
2- منظور ایشان در اینجا گروه سرّی یازده نفره است.
3- «جامعه مدرسین و انقلاب»، ماهنامه یادآور: شماره 4 و 5،
زمستان 1387 و بهار 1388. ص30- 31.
4- خاطرات آیت الله مسعودی خمینی، ص278-282.
5- ذوالشهادتین امام، ص121-125. مصباح دوستان، ص86-88.
6- زندگینامه حضرت آیت الله محمدتقی مصباح یزدی، صص215-218. همچنین: ذوالشهادتین امام، صص121-125. همچنین: مصباح دوستان، ص86-88.
7- برای مشاهده عکس و متن اسناد: ر.ک: عمار انقلاب، صص381-379.