۲ - مبارزه به روایت سید احمد هوایی- وفادار به آرمانها و ارزشهای انقلاب اسلامی ۱۴۰۲/۰۹/۲۷
مبارزه به روایت سید احمد هوایی- ۲
وفادار به آرمانها و ارزشهای انقلاب اسلامی
۱۴۰۲/۰۹/۲۷
مرتضی میردار
ادامه مقدمه...
ثبت خاطرات و تجربه های شخصی کسانی که با امام خمينی باليدند و در عرصۀ مبارزه حضور يافتند و با گوشت و پوست و همۀ زندگی خود اين مراحل را تجربه کردند، بهترين گواه و سند برای حقانيت اين انقلاب بزرگ است.
مرحوم حاج سيداحمد آقا يکی از ياران وفادار و همراهان مجاهد امام خمينی بود که زندگی و خانواده و شغل و جوانی خود را به پای آرمان خود فدا کرد. او که نسبش به يکی از بزرگان اهل کرامت از سادات موسوی میرسيد، از دودمان سادات لوح اصفهان بود که اکنون به نامهای متفاوتی چون بنیلوحی، لوح موسوی و ميرلوحی شناخته میشوند و از جمله مرحوم شهيد نواب صفوی (ميرلوحی) پسرعموی پدرش بود.
وی که در جوانی موقعيت شغلی بسيار خوبی در صنف جواهرسازی يافته و بهرهای از ظاهر و سيمای مطلوب و محبوب داشت، از رفاه نسبی برخوردار بود و زمينۀ رشد فراوان در کسب ثروت و رشد و ارتقای حرفهای در پيش روی خود میديد، اما با روشن شدن اولين جرقههای قيام امام و آغاز انقلاب اسلامی به صفوف مبارزه پيوست و برادران خود را نيز با خود همراه ساخت.
نه تنها برادران که بقيۀ خانواده نيز در پی او با برنامههای انقلابی همراه شده بودند و همسر جوانش پا به پای او برای پخش اعلاميهها يا هماهنگی امور میکوشيد. دختران قد و نيم قدش را هم که چون جان خود عزيز میداشت فدايی اين راه میديد و بارها در معرض خطرها و حوادث عجيب دوران انقلاب و آشوبهای سالهای پس از پيروزی انقلاب قرار داد.
برای همراهیاش با انقلاب کسب و کار پررونق طلاسازی را واگذاشت و تنها به حرفۀ سادۀ انگشترسازی اکتفا کرد تا درآمد حلال خود را برای زندگی داشته باشد، چنان که به همسرش سفارش کرده بود اگر شهيد شدم طبقۀ بالای منزل را اجاره بدهيد و زندگی کنيد زيرا به هيچوجه راضی نيستم که از نهادهايی مثل سپاه و بنياد شهيد چيزی بگيريد. تا روزهای آخر عمرش در ماه محرم سال ١٣٩١ هم همواره به ياد دارم که بعد از قدری استراحت و همراهی با ديگران از کنار سفره برمیخاست و به کارگاه کوچک خود در زيرپله يا پشتبام میرفت و مشغول کاری میشد که غالباً ساخت حلقۀ ازدواج پلاتين بود و از همين رو دستهايش هميشه اثر زخم کار داشت.
در مسئوليتها و فرماندهیهای مختلف خود در سپاه و ساير نهادها و ارگانهای انقلابی هم مانند جوانی خود ساده و بیتکلف و متواضع و فروتن بود، تا جايی که بعضاً او را نمیشناختند و بعداً مطلع میشدند، زيرا تا پايان عمر همچنان معمولاً با موتورسيکلت تردد میکرد و از همراه داشتن محافظ و راننده پرهيز داشت.
اين کتاب بخشی از خاطرات اين مرد نازنين و مؤمن را دربر گرفته است و البته حرفهای ناگفتۀ فراوانی هم باقی مانده است؛ اولاً به خاطر تواضع و فروتنی اين مجاهدان مخلص که خود را بدهکار دين و نظام و انقلاب و مردم میدانستند و هميشه خود را از جلوی دوربينها دور نگه میداشتند، چنان که با وجود حضورش در مهمترين موقعيتها از استقبال امام در دوازدهم بهمن ٥٧ تا مسئوليتهای خارجیاش، تصاوير اندکی از او يافت میشود و ثانياً به سبب ملاحظات امنيتی و اخلاقی و مسائل خاص ديگری که قهراً باعث تکتم و تحفظ او بوده است.
بعد از فوت ايشان، يکی از همکارانشان در حاشيۀ مراسم ختم، من را در کنار در مسجد ديد و سر صحبت را باز کرد و گفت کسی نمیداند که در فلان ماجرا حاجاحمد، مسئول پرونده بود و فلانی را که از ايران رفته بود، به ايران برگرداند!
بارها میشد که وقتی در تلويزيون کسی را میديد اخمهايش توی هم میرفت و کانال را عوض میکرد و گرچه میکوشيد تا به روی خودش نياورد، اما باز هم معلوم بود که اعصابش حسابی به هم ريخته و تحملش اندک شده است. يک بار که فرصت را مناسب ديدم، به اصرار پرسيدم که سبب چيست؟ به طور سربسته و بیآن که به فرد خاصی اشاره کند، گفت: وقتی با پيروزی انقلاب ساختمانهای ساواک تصرف شد، برخی از اسناد رابطان ساواک با افراد شاخص به دست من افتاد و ديدم اگر اين اسناد انتشار عمومی پيدا کنند موجب آشفتگی فراوان در محيط ملتهب و متشنج انقلابی خواهد شد و ترجيح دادم اين اسناد را نابود کنم و اين رازها را در سينۀ خود نگه دارم! سپس آهی کشيد و به سينۀ خود اشاره کرد و گفت: رازهای زيادی با خود دارم که از خدا خواستهام به من کمک کند و بتوانم آنها را با خود به خاک ببرم! تازه فهميدم چرا برای او ديدن سخنسرايی برخی افراد دشوار است، زيرا از مسائل پشت پردهشان خبر داشت و هنگامی که میديد با آب و تاب از انقلاب سخن میگويند، بهطور طبيعی برآشفته و آزرده میشد! موارد متعددی از اين دست را بر زبان نياورد و بعدها چيزهايی از برادران محترم يا دوستان و همرزمان بزرگوارش شنيدهام يا گاه از همسر ايشان که در همۀ اين مراحل پا به پای او پيش آمده، دريافتهام و داستانهای مشکلات امنيتی و خطر تعقيبهای ساواک يا تهديدهای خانواده و فرزندان و آسيبهايی که از دوران ترور و آدمربایی و جنايات منافقين تحمل کردهاند، بعدها به گوشم خورده است.
وقتی حاج سيداحمد آقا از دنيا رفت، به مرور ابعاد ديگری از شخصيت و زندگی او آشکار شد و بخشی از خدمات بیسروصدای او به محرومان و نيازمندان به اطلاع خانواده و دوستانش رسيد. حتى من که داماد ايشان بودم نمیدانستم که گاهی افراد معتاد کارتنخواب را به حمام عمومی میبرد و خودش کيسه بر تنشان میکشد و سر و صورتشان را اصلاح میکند و لباس تميز بر آنها میپوشاند يعنی شخصاً کارهايی را برعهده میگيرد که کمتر کسی حاضر است انجام بدهد. کمکهای مرسوم مالی به خانوادههای نيازمند و محروم که جای خود، بعدها چند بار پيش آمد که افرادی آمدند و گفتند که حاجآقا بدهی ما را داده يا برای فرزندمان جهيزيۀ ازدواج و هزينۀ اشتغال فراهم کرده است.
زندگی شخصی خود را در حد بسيار عادی و در سطح متوسط جامعه تنظيم کرده بود و در عين آبرومندی و حفظ شأن اجتماعی خانواده، اصلاً دچار اتراف و اسراف نشد. فرصتهای دنيايی متنوعی را که مشروع و حلال هم بود ناديده گرفت. مثلاً خانهای را که حق پرسنل سپاه بود نپذيرفت زيرا میگفت من خانهای از دسترنج خود ساختهام و شايد شبههای در تملک اين خانۀ دوم باشد!
اين ويژگیها و برخی فضايل و ارزشهای اخلاقی را نه بهعنوان يک شخص عالم و زاهد و عابد بلکه بهعنوان يک شهروند عادی با شوخطبعی و شيرينمحضری معروف خود داشت و اتفاقاً با وجود تقيدات مذهبی و روحيۀ انقلابی و ارزشمداری و آرمانگرايی، همواره همه را به شادی و شور زندگی دعوت میکرد و از مقدس بودن خشک و تکلفهای ناروا بهشدت پرهيز داشت.
روحيۀ انقلابی و موضع وفادارانه خود را به ارزشها و آرمانهای انقلاب تا پايان عمر حفظ کرده بود و بر خلاف برخی ديگر از اقران خود، دلبستگی و ارادت به امام راحل و رهبر معظم انقلاب را اظهار مینمود و در جابهجايیهای منزل مسکونیاش در سالهای اخير، يکی از عناصر بصری ثابت در منزل ايشان، قاب عکس امام و رهبری بود.
با قرآن مخصوصاً در اواخر عمر خود انس بسيار داشت و با حالی که انگار از رفتن خود باخبر شده باشد، بيشتر اوقات را در تلاوت قرآن با حالی معنوی و روحانی يا در تفکر عميق و سکوت ممتد میگذراند. ارادتش به خاندان رسالت و اجداد مطهرش زبانزد بود و مانند پدرش که به خدمت حسينيۀ اصفهانیها شناخته میشد، خود و بقيۀ اعضای خانواده التزام جدی به تعظيم شعائر مذهبی و تکريم اهل بيت(ع) داشتند و در اين ميان او به شکل عجيبی دلبسته و شيفتۀ امام حسن مجتبى(ع) بود و از سالها پیش، از آغاز جوانی هم در جشن ميلاد آن حضرت و هم در مراسم عزای ايشان مجلس و محفل خاصی برپا میکرد و با جان و دل کمر به خدمت میبست و پسرش را به اين خدمت و استمرار آن توصيه میکرد. حال او در سوگ اين امام مظلوم واقعاً ديدنی بود و چنان که در رباعی سنگ قبرش ـ قطعۀ ٢٠٨ بهشت زهرا ـ سرودم، نامش به محبت و تولای او گره خورده بود؛
«اينجا گل بوستان ما خوابيده ست
بيدارتر از ما شده، تا خوابيده ست
آهسته بر اين خاک قدم بگذاريد!
مهمان امام مجتبی خوابيده ست»
از سوی خانواده و نزديکان و دوستان آن مرحوم از دوستان بزرگوار و گرامی تشکر میکنم که در طی دورهای طولانی، کار ثبت خاطرات ايشان را با دقت و حوصلهای قابل ستايش به انجام رساندند و مراتب قدرشناسی و تقدير خود را با دعای خير برای مزيد توفيقاتشان ثبت میکنم.
ولله الحمد