به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 1,161
بازدید دیروز: 2,474
بازدید هفته: 1,161
بازدید ماه: 116,667
بازدید کل: 23,778,465
افراد آنلاین: 38
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
شنبه ، ۲۹ اردیبهشت ۱٤۰۳
Saturday , 18 May 2024
السبت ، ۱۰ ذو القعدة ۱٤٤۵
اردیبهشت 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
313029
آخرین اخبار
۲ - مبارزه به روایت سید احمد هوایی- وفادار به آرمان‌ها و ارزش‌های انقلاب اسلامی ۱۴۰۲/۰۹/۲۷
مبارزه به روایت سید احمد هوایی- ۲

 وفادار به آرمان‌ها و ارزش‌های انقلاب اسلامی 

 ۱۴۰۲/۰۹/۲۷

کتاب مبارزه به روایت سید احمد هوایی در فرهنگسرای امام (ره) رونمایی می شود -  تسنیم

مرتضی میردار
 
ادامه مقدمه...
ثبت خاطرات و تجربه ‏های شخصی کسانی که با امام خمينی باليدند و در عرصۀ مبارزه حضور يافتند و با گوشت و پوست و همۀ زندگی خود اين مراحل را تجربه کردند، بهترين گواه و سند برای حقانيت اين انقلاب بزرگ است.
مرحوم حاج سيداحمد آقا يکی از ياران وفادار و همراهان مجاهد امام خمينی بود که زندگی و خانواده و شغل و جوانی خود را به پای آرمان خود فدا کرد. او که نسبش به يکی از بزرگان اهل کرامت از سادات موسوی می‏رسيد، از دودمان سادات لوح اصفهان بود که اکنون به نام‏های متفاوتی چون بنی‏لوحی، لوح موسوی و ميرلوحی شناخته می‏شوند و از جمله مرحوم شهيد نواب صفوی (ميرلوحی) پسرعموی پدرش بود.
وی که در جوانی موقعيت شغلی بسيار خوبی در صنف جواهرسازی يافته و بهره‏ای از ظاهر و سيمای مطلوب و محبوب داشت، از رفاه نسبی برخوردار بود و زمينۀ رشد فراوان در کسب ثروت و رشد و ارتقای حرفه‏ای در پيش روی خود می‏ديد، اما با روشن شدن اولين جرقه‏های قيام امام و آغاز انقلاب اسلامی به صفوف مبارزه پيوست و برادران خود را نيز با خود همراه ساخت.
نه ‏تنها برادران که بقيۀ خانواده نيز در پی او با برنامه‏های انقلابی همراه شده بودند و همسر جوانش پا به ‏پای او برای پخش اعلاميه‏ها يا هماهنگی امور می‏کوشيد. دختران قد و نيم قدش را هم که چون جان خود عزيز می‏داشت فدايی اين راه می‏ديد و بارها در معرض خطرها و حوادث عجيب دوران انقلاب و آشوب‏های سال‏های پس از پيروزی انقلاب قرار داد.
برای همراهی‏اش با انقلاب کسب و کار پررونق طلاسازی را واگذاشت و تنها به حرفۀ سادۀ انگشتر‏سازی اکتفا کرد تا درآمد حلال خود را برای زندگی داشته باشد، چنان که به همسرش سفارش کرده بود اگر شهيد شدم طبقۀ بالای منزل را اجاره بدهيد و زندگی کنيد زيرا به هيچ‏وجه راضی نيستم که از نهادهايی مثل سپاه و بنياد شهيد چيزی بگيريد. تا روزهای آخر عمرش در ماه محرم سال ١٣٩١ هم همواره به ياد دارم که بعد از قدری استراحت و همراهی با ديگران از کنار سفره برمی‏خاست و به کارگاه کوچک خود در زيرپله يا پشت‌بام می‏رفت و مشغول کاری می‏شد که غالباً ساخت حلقۀ ازدواج پلاتين بود و از همين رو دست‏هايش هميشه اثر زخم کار داشت.
در مسئوليت‏ها و فرماندهی‏های مختلف خود در سپاه و ساير نهادها و ارگان‏های انقلابی هم مانند جوانی خود ساده و بی‏تکلف و متواضع و فروتن بود، تا جايی که بعضاً او را نمی‏شناختند و بعداً مطلع می‏شدند، زيرا تا پايان عمر همچنان معمولاً با موتورسيکلت تردد می‏کرد و از همراه داشتن محافظ و راننده پرهيز داشت.
اين کتاب بخشی از خاطرات اين مرد نازنين و مؤمن را دربر گرفته است و البته حرف‏های ناگفتۀ فراوانی هم باقی مانده است؛ اولاً به خاطر تواضع و فروتنی اين مجاهدان مخلص که خود را بدهکار دين و نظام و انقلاب و مردم می‏دانستند و هميشه خود را از جلوی دوربين‏ها دور نگه می‏داشتند، چنان که با وجود حضورش در مهم‏ترين موقعيت‏ها از استقبال امام در دوازدهم بهمن ٥٧ تا مسئوليت‏های خارجی‏اش، تصاوير اندکی از او يافت می‏شود و ثانياً به سبب ملاحظات امنيتی و اخلاقی و مسائل خاص ديگری که قهراً باعث تکتم و تحفظ او بوده است.
بعد از فوت ايشان، يکی از همکاران‏شان در حاشيۀ مراسم ختم، من را در کنار در مسجد ديد و سر صحبت را باز کرد و گفت کسی نمی‏داند که در فلان ماجرا حاج‏احمد، مسئول پرونده بود و فلانی را که از ايران رفته بود، به ايران برگرداند!
بارها می‏شد که وقتی در تلويزيون کسی را می‏ديد اخم‏هايش توی هم می‏رفت و کانال را عوض می‎کرد و گرچه می‏کوشيد تا به روی خودش نياورد، اما باز هم معلوم بود که اعصابش حسابی به هم ريخته و تحملش اندک شده است. يک بار که فرصت را مناسب ديدم، به اصرار پرسيدم که سبب چيست؟ به طور سربسته و بی‏آن که به فرد خاصی اشاره کند، گفت: وقتی با پيروزی انقلاب ساختمان‏های ساواک تصرف شد، برخی از اسناد رابطان ساواک با افراد شاخص به دست من افتاد و ديدم اگر اين اسناد انتشار عمومی پيدا کنند موجب آشفتگی فراوان در محيط ملتهب و متشنج انقلابی خواهد شد و ترجيح دادم اين اسناد را نابود کنم و اين رازها را در سينۀ خود نگه دارم! سپس آهی کشيد و به سينۀ خود اشاره کرد و گفت: رازهای زيادی با خود دارم که از خدا خواسته‏ام به من کمک کند و بتوانم آنها را با خود به خاک ببرم! تازه فهميدم چرا برای او ديدن سخن‏سرايی برخی افراد دشوار است، زيرا از مسائل پشت پرده‏شان خبر داشت و هنگامی که می‏ديد با آب و تاب از انقلاب سخن می‏گويند، به‏طور طبيعی برآشفته و آزرده می‏شد! موارد متعددی از اين دست را بر زبان نياورد و بعدها چيزهايی از برادران محترم يا دوستان و همرزمان بزرگوارش شنيده‏ام يا گاه از همسر ايشان که در همۀ اين مراحل پا به پای او پيش آمده، دريافته‏ام و داستان‏های مشکلات امنيتی و خطر تعقيب‏های ساواک يا تهديد‏های خانواده و فرزندان و آسيب‏هايی که از دوران ترور و آدم‏ربایی و جنايات منافقين تحمل کرده‏اند، بعدها به گوشم خورده است.
وقتی حاج سيداحمد آقا از دنيا رفت، به مرور ابعاد ديگری از شخصيت و زندگی او آشکار شد و بخشی از خدمات بی‏سروصدای او به محرومان و نيازمندان به اطلاع خانواده و دوستانش رسيد. حتى من که داماد ايشان بودم نمی‏دانستم که گاهی افراد معتاد کارتن‏خواب را به حمام عمومی می‏برد و خودش کيسه بر تن‏شان می‏کشد و سر و صورت‏شان را اصلاح می‏کند و لباس تميز بر آنها می‏پوشاند يعنی شخصاً کارهايی را برعهده می‏گيرد که کمتر کسی حاضر است انجام بدهد. کمک‏های مرسوم مالی به خانواده‏های نيازمند و محروم که جای خود، بعدها چند بار پيش آمد که افرادی آمدند و گفتند که حاج‏آقا بدهی ما را داده يا برای فرزندمان جهيزيۀ ازدواج و هزينۀ اشتغال فراهم کرده است.
زندگی شخصی خود را در حد بسيار عادی و در سطح متوسط جامعه تنظيم کرده بود و در عين آبرومندی و حفظ شأن اجتماعی خانواده، اصلاً دچار اتراف و اسراف نشد. فرصت‏های دنيايی متنوعی را که مشروع و حلال هم بود ناديده گرفت. مثلاً خانه‏ای را که حق پرسنل سپاه بود نپذيرفت زيرا می‏گفت من خانه‏ای از دسترنج خود ساخته‏ام و شايد شبهه‏ای در تملک اين خانۀ دوم باشد!
اين ويژگی‏ها و برخی فضايل و ارزش‏های اخلاقی را نه به‏عنوان يک شخص عالم و زاهد و عابد بلکه به‏عنوان يک شهروند عادی با شوخ‏طبعی و شيرين‏محضری معروف خود داشت و اتفاقاً با وجود تقيدات مذهبی و روحيۀ انقلابی و ارزشمداری و آرمانگرايی، همواره همه را به شادی و شور زندگی دعوت می‏کرد و از مقدس بودن خشک و تکلف‏های ناروا به‏شدت پرهيز داشت.
روحيۀ انقلابی و موضع وفادارانه خود را به ارز‏ش‏ها و آرمان‏های انقلاب تا پايان عمر حفظ کرده بود و بر خلاف برخی ديگر از اقران خود، دلبستگی و ارادت به امام راحل و رهبر معظم انقلاب را اظهار می‏نمود و در جابه‏جايی‏های منزل مسکونی‏اش در سال‏های اخير، يکی از عناصر بصری ثابت در منزل ايشان، قاب عکس امام و رهبری بود.
با قرآن مخصوصاً در اواخر عمر خود انس بسيار داشت و با حالی که انگار از رفتن خود باخبر شده باشد، بيشتر اوقات را در تلاوت قرآن با حالی معنوی و روحانی يا در تفکر عميق و سکوت ممتد می‏گذراند. ارادتش به خاندان رسالت و اجداد مطهرش زبانزد بود و مانند پدرش که به خدمت حسينيۀ اصفهانی‏ها شناخته می‏شد، خود و بقيۀ اعضای خانواده التزام جدی به تعظيم شعائر مذهبی و تکريم اهل بيت(ع) داشتند و در اين ميان او به شکل عجيبی دلبسته و شيفتۀ امام حسن مجتبى(ع) بود و از سال‏ها پیش، از آغاز جوانی هم در جشن ميلاد آن حضرت و هم در مراسم عزای ايشان مجلس و محفل خاصی برپا می‏کرد و با جان و دل کمر به خدمت می‏بست و پسرش را به اين خدمت و استمرار آن توصيه می‏کرد. حال او در سوگ اين امام مظلوم واقعاً ديدنی بود و چنان که در رباعی سنگ قبرش ـ قطعۀ ٢٠٨ بهشت زهرا ـ سرودم، نامش به محبت و تولای او گره خورده بود؛
«اينجا گل بوستان ما خوابيده ست
بيدارتر از ما شده، تا خوابيده ست
آهسته بر اين خاک قدم بگذاريد!
مهمان امام مجتبی خوابيده ست»
از سوی خانواده و نزديکان و دوستان آن مرحوم از دوستان بزرگوار و گرامی تشکر می‏کنم که در طی دوره‏ای طولانی، کار ثبت خاطرات ايشان را با دقت و حوصله‏ای قابل ستايش به انجام رساندند و مراتب قدرشناسی و تقدير خود را با دعای خير برای مزيد توفيقات‏شان ثبت می‏کنم.
ولله الحمد