به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 1,043
بازدید دیروز: 2,474
بازدید هفته: 1,043
بازدید ماه: 116,549
بازدید کل: 23,778,348
افراد آنلاین: 2
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
شنبه ، ۲۹ اردیبهشت ۱٤۰۳
Saturday , 18 May 2024
السبت ، ۱۰ ذو القعدة ۱٤٤۵
اردیبهشت 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
313029
آخرین اخبار
۹ - مبارزه به روایت سید احمد هوایی- ورود به فجر اسـلام ۱۴۰۲/۱۰/۱۲
مبارزه به روایت سید احمد هوایی - ۹

 ورود به فجر اسـلام

  ۱۴۰۲/۱۰/۱۲

خرید کتاب مبارزه به روایت سید احمد هوایی باتخفیف - کتاب‌رسان
مرتضی میردار
این گذشت و به‏تدریج آقای بیک‏زاده بیشتر روی من کار کرد و دربارۀ کار تشکیلاتی صحبت کردند.گمانم سال 55 بود. دقیق یادم نیست. همین حول و حوش بود که مجاهدین خلق چند پاسگاه، از جمله پاسگاه راهنمایی رانندگی میدان قیام و میدان فردوسی را منفجر کردند. من هم یک مقدار هوشیارتر شده بودم. دنبال مجاهدین می‏گشتم که ببینیم چه کسانی هستند و چطوری‏اند. اینها هم دائماً مرا پشتیبانی می‏کردند و جزوه‏های چه‏گوارا 1 و کاسترو۲ را می‏دادند و می‏خواندم و من به اصطلاح خودم مبارز شدم. در همین زمینه، آقای ‌هادی بیک‏زاده یک‏سری صحبت کرد و خلاصه اینکه از این‌جا بود که سفت و سخت توی کار افتادم. حاج آقا مصطفی که شهید شد، دیگر من لخت شدم و وارد گود شدم؛ چون دیگر آمادگی‏اش را پیدا کرده بودم. من آن‏موقع حاج آقا مجتبی تهرانی را کم می‏شناختم. ایشان در بازار، در مسجد جامع، شبستان چهلستون برای حاج آقا مصطفی ختم گذاشتند. یادم نمی‏رود که در آنجا سه‏تا صلوات برای امام فرستادند که خداوکیلی ستون‏های مسجد داشت می‏ریخت. بازار را بستند و مأمورها ریختند. از آن به‏بعد ختم‏ها برای حاج آقا مصطفی شروع شد. شاه هم فضای باز سیاسی و از این صحبت‏ها را مطرح کرده بود. من دیگر وارد کار شدم، یعنی بیشتر به طرف این موضوعات آمدم. دوستان یک‏سری شیوه‏های مبارزاتی را هم در صحبت‏های‏شان به من می‏گفتند. من بعدها فهمیدم که اینها در ‏واقع می‏خواستند به من آموزش بدهند. خدا‌هادی را رحمت کند. بعضی وقت‏ها به دکان من می‏آمد. من کار می‏کردم و یک‏مرتبه متوجه می‏شدم که سه ساعت برای من حرف زده است. بعداً فهمیدم که آنها روی من کار می‏کردند که ما را بسازند.
چلۀ حاج آقامصطفی بود و مساجد شروع کردند به ختم گذاشتن. مساجد مختلف پشت سر هم ختم می‏گذاشتند. من در همین برهه با تشکیلات فجر اسلام آشنا شدم. قبل از چهلم حاج آقامصطفی، امام خمینی اعلامیه می‏دادند، منتهی خیلی مخفی‏تر بود. اما برای چهلم اعلامیه‏ای دادند که آشکارتر بود و امام ضمن آن از ملت ایران تقدیر و تشکر کرده بودند. فکر می‏کنم این اولین اعلامیه‏ای بود که ما در حجم زیادی آن را پخش کردیم. یک خانم چادری، که نامزد‌هادی و خودش هم مبارز بود، سه‏چهار بسته اعلامیه، در یک زنبیل، آورد و داخل دکان ما گذاشت و رفت. برای تأیید، به من زنگ زدند گفتند: «هوایی، بلوزها را برایت آوردند» و این هم برای ما یک کد شد. خود من حدود پانصد اعلامیه پخش کردم. هنوز یاری پیدا نکرده بودم که کمک کند. یک مقدار پخش کردم. پسرخاله‏ای داشتم که در بازار کار می‏کرد و او را در یکی از ختم‏ها دیده بودم. با او صحبت کردم و گفتم: «آقا مصطفی، اگر اعلامیۀ امام باشد، می‏توانی در بازار پخش کنی؟» در بازار روسری می‏فروخت. گفت: «آره» هم فامیل ما بود، هم کمی شناخت از او داشتم و بی‏گدار به آب نزدم. مخصوصاً که در ختم حاج آقا مصطفی او را دیده بودم و خیالم راحت شده بود که او هم جزو خودمان است. یک بستۀ پانصدتایی به او دادم. یک نوۀ عمو هم داشتم که در سرای حاج حسن، پارچه‏فروش بود. با او هم کم‏و‏بیش صحبت می‏کردم. یک بستۀ پانصد‏تایی هم به او دادم. یک دکتر رضا هوائی هم هست که نسبتی با ما دارد و در دانشگاه در قسمت دندان‏پزشکی کار می‏کرد. شاید کمتر از پانصد اعلامیه هم به او دادم و اولین اعلامیه‏ها را به این صورت پخش کردم. هنوز به صورت سازماندهی نبود. در همین زمینه بیشتر فعالیت کردیم تا افراد را برای پخش اعلامیه‏ها شناسایی کنیم. به همین دلیل به هیئت‏ها و جاهایی که می‏شد یارگیری کرد، می‏رفتم، ولی خودم به‏شدت در پوشش بودم.‌ هادی هم به من یاد داده بود که ابداً نباید بگویم که آدم انقلابی‏ای هستم. در آنجایی که کار می‏کردم، به من می‏گفتند احمد زرگر. الان اگر به آنجا بروید و از اهالی سؤال کنید، به شما خواهند گفت که احمد زرگر برای انقلاب یک چک هم نخورد و آژان‏ها که می‏آمدند، می‏دوید و توی دکان‏شان قایم می‏شد. آنها نمی‏دانستند ماجرا چیست. من هم وظیفه داشتم که فعالیت‏هایم را مخفی نگه دارم. اسمم هم بد در رفته بود. می‏گفتند «این نمی‏رود شعار بده و سنگ پرت کند.» همه می‏رفتند این کارها را می‏کردند، ولی ما پوشش خودمان را از لحاظ کاری حفظ می‏کردیم. لذا سعی می‏کردیم افراد و کسانی را که مستعد هستند، بشناسیم و برای پخش اعلامیه جذب کنیم. به‏تدریج اعلامیۀ دیگری آمد که دقیقاً نمی‏دانم چه تعداد بود. من در این برهه، با دو نفر در ارتباط بودم: یکی آقای کنگرلو3 که با من تماس می‏گرفت و موضوعات و مطالب را می‏گفت؛ یکی هم آقای بیک‏زاده. آقای بیک‏زاده رابط پنهان من بود و اصلاً نمی‏گفت که من با فجر اسلام رابطه‏ای دارم. آقای کنگرلو به‏عنوان حاجی با من صحبت می‏کرد، ولی در صحبت‏های‏مان اصلاً اسمی از فجر نمی‏بردیم. آقای بیک‏زاده نمی‏گفت که با فجر اسلام همکاری دارد. به‏صورت پوششی من را هدایت می‏کرد. من بعداً فهمیدم که ایشان عضو فجر است، تا این اندازه مخفی‏کاری می‏کرد، و الّا می‏دانستم که دارم با فجر اسلام کار می‏کنم. ولی آقای بیک‏زاده که دو سال با من کار کرده بود، رابط من نبود. آقای کنگرلو رابط مستقیم من بود.
ما آمدیم و پیش خودمان تشکیلاتی درست کردیم که به‏وسیلۀ آن اعلامیه‏ها را طوری پخش کنیم که حرام نشوند و مورد استفاده قرار بگیرند. خیلی‏ها موقعی که مثلاً اعلامیه‏ها را از رابط سوم می‏گرفتند، می‏رفتند و هر اعلامیه‏ای که داشتند دور می‏ریختند. زبان الکن است از اینکه بگویم پولش به‏چه‏سختی فراهم می‏شد. اولین پول‏ها را من خودم دادم. هزینه‏اش خیلی بیشتر از این حرف‏ها بود. البته زکات یک تخم‏مرغ یک پنبه‏دانه است. من هم به‏اندازۀ وسع خودم پول می‏دادم. به‏تدریج به دو‏سه نفر دیگر، که پسرعمو و پسرخاله و آشناها بودند و می‏دانستند که در کارهای خیر هستیم، می‏گفتیم که برای کار خیر به پول نیاز داریم. اگر می‏توانید یک مقدار فراهم کنید و به ما بدهید. روی آن اسم نمی‏گذاشتیم. آن روزها هم هزار تومان و دو هزار تومان خیلی پول بود. اینها به قول خودشان دور می‏زدند و این پول را جور می‏کردند. راستش من هم هیچ‏وقت از آنها نپرسیدم چطور این کار را می‏کردند. سعی می‏کردیم همه مسائل مخفی بمانند. تمام همّ‏وغم ما این بود که اگر دستگیر شدیم، مطلبی نداشته باشیم که بتوانند از ما بکشند. وقتی که من چیزی نداشته باشم، حتی اگر مرا بکشند، چیزی ندارم که بگویم؛ ولی وقتی دو موضوع داشته باشم، طاقت نمی‏آورم و می‏گویم. لذا ما سعی می‏کردیم خیلی از مسائل را نفهمیم و دربسته رد می‏شدیم. ما پول را به این نحو می‏رساندیم. هر بار که اعلامیه می‏بردند، هزار تومان، دو هزار تومان، پانصد تومان، سیصد تومان برای تکثیر می‏دادیم، برای همین هم دل‏مان خیلی می‏سوخت و سعی می‏کردیم هدایت و مصرف پول درست باشد. من با هزار ترس و لرز این پول را می‏گرفتم و آبرویم را هم گرو می‏گذاشتم و سخت مراقب بودم که هدر نرود.
پانوشت‌ها:
1- ارنستو چه‏گوارا (1928-1967) پزشک آرژانتینی بود که با مشاهدۀ اختلاف طبقاتی و فقر مردم آمریکای لاتین کم‏کم پیشۀ طباطت را رها کرد و به مبارزه علیه حکومت‏های استبدادی و مورد حمایت آمریکا پرداخت. او به‏عنوان یک چریک مارکسیست، نقشی مهم در انقلاب کوبا داشته است. او چندی بعد، برای فعالیت‏های انقلابی وارد کشورهای کنگو و بولیوی می‏شود. اما نظامیان بولیوی او را دستگیر و تیرباران می‏کنند.
2- فیدل کاسترو (1926-2016) از مارکسیست‏های انقلابی کوبا بود. او که علیه دولت فولخنثیو باتیستا فعالیت می‏کرد، در سال 1959 موفق شد، به‏همراه چه‏گوارا و گروه چریکی‏اش، باتیستا را سرنگون کند و یک حکومت با ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم بنا کند. او از سال 1959 تا 2008 در رأس حکومت کوبا بود. پس از این تاریخ، به‏دلیل بیماری، قدرت را به برادرش، رائول کاسترو، واگذار کرد.
3- محسن کنگرلو (۱۳۲۶-۱۳۹۸) متولد روستای آب باریک ورامین است. او از فعالان انقلابی و مؤسس گروه مبارز فجر اسلام بود. همچنین به‏همراه شهید بروجردی گروه توحیدی صف را تأسیس کرد. او پس از انقلاب نیز در نقش‏های اطلاعاتی و امنیتی زیادی را برعهده داشت که مهم‏ترین آن مشاور امنیتی دولت مهندس موسوی بوده است. او یکی از افراد مهم در ماجرای مک‏فارلین بوده است.