به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 1,059
بازدید دیروز: 2,474
بازدید هفته: 1,059
بازدید ماه: 116,565
بازدید کل: 23,778,364
افراد آنلاین: 2
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
شنبه ، ۲۹ اردیبهشت ۱٤۰۳
Saturday , 18 May 2024
السبت ، ۱۰ ذو القعدة ۱٤٤۵
اردیبهشت 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
313029
آخرین اخبار
۱۰- مبارزه به روایت سید احمد هوایی- توزیع اعلامیه به شمال ۱۴۰۲/۱۰/۱۵
مبارزه به روایت سید احمد هوایی - ۱۰

توزیع اعلامیه به شمال

  ۱۴۰۲/۱۰/۱۵

خرید کتاب مبارزه به روایت سید احمد هوایی باتخفیف - کتاب‌رسان

مرتضی میردار
فصل دوم: از فجر اسلام تا فجر انقلاب
توزیع اعلامیه‏ها به شیوه‏ای که گفتم، شروع شد. من یک پسرعمو داشتم که روحانی بود و در قم سکونت داشت. ما نسبت فامیلی داشتیم، اما رفت‏و‏آمد خانوادگی به آن صورت نداشتیم، ولی یکی‏دو دفعه در فامیل چند تا کار کرده بودیم.
من بیشتر عیدها عیدی می‏دادم، اما آن سال کتاب دادم. کتاب‏ها را دادم. بعدها فهمیدیم که به گوش پسرعموی‏مان آقامصطفی رسیده و او هم فهمید که ما هم سرمان توی حساب است. یک روز به من گفت اگر شما چیزی گیرت می‏آید، برای من هم بفرست.
من هم گفتم کم‏ و‏ بیش یک چیزهایی گیرم می‏آید؛ حالا ببینیم چطور می‏شود؛ اگر گیرم آمد برای شما می‏فرستم. ایشان که مرا می‏شناخت یک روز زنگ زد به مغازه و آقای دوست‏محمدیان را معرفی کرد و گفت از آدم‏های مورد اعتماد ماست و برای شمال یک‏سری چیز می‏خواهد.
هیچ‏وقت لو نمی‏دادم که دکان من کجاست و قرار می‏گذاشتیم. با ایشان سه‏راه بوذرجمهری، جلوی کیوسک تلفن قرار گذاشتم. قبلاً هم همدیگر را ندیده بودیم. رفتم و ایشان تیپش این‏جوری نبود. ما هم تیپ‏مان یک‏جور دیگر بود و مشکل می‏شد همدیگر را بشناسیم. مثل حالا نبود که دو تا حزب‏اللهی هرجا همدیگر را ببینند، از تیپ و قیافه همدیگر را بشناسند.
علامتی هم گذاشته بودیم که همدیگر را بشناسیم. به ایشان گفتم که سوار بر موتورگازی و با یک پیراهن آستین کوتاه می‏آیم.
ایشان هم گفت من کت‏و‏شلوار می‏پوشم و یک کیف کوچک پاسپورتی دستم هست. گفتم اگر همدیگر را دیدیم، هرکدام زودتر رسیدیم، می‏رویم توی کیوسک تلفن و تلفن می‏زنیم.
ما همیشه برای اینکه طرف را بهتر بشناسیم، یک کارهایی می‏کردیم، از جمله اینکه من با آن تیپی که گفته بودم، به آنجا نرفتم. من با آن بلوز آستین کوتاه نیامدم و با لباس دیگری آمدم. تهران هم از حالا خلوت‏تر بود. من از پشت بیمارستان بازرگانان، از کوچۀ دیگری آمدم.
آن منطقه را کاملاً بلد بودم. آمدم سریع از بغل ایشان رد شدم و دیدم خودش است.
این ماجرا شاید پنج دقیقه هم طول نکشید.
رفتم به حسینیه اصفهانی‏ها و لباس‏هایم را عوض کردم و لباسی را که می‏خواستم پوشیدم که بروم سر قرار. من این‏طوری قبل از قرار طرف مقابل را چک می‏کردم و دیگر نمی‏گذاشتم ایشان برود توی کیوسک تلفن یا خودم بروم. چون قبلش طرف را شناخته بودم، بنابراین همین که برگشتم گفتم: «آقای دوست‏محمدیان، سلام‏علیکم» دست دادیم و خیلی گرم و صمیمی احوال‏پرسی کردیم. دیگر در این‌جا اطلاعات‏بازی درنیاوردم و مثل دو رفیق رفتار کردیم و رفتیم و راجع به کارهای‏مان صحبت کردیم. منظورم این است که ما افراد را به این شکل در ابتدا شناسایی می‏کردیم. بعد هم سعی می‏کردیم همدیگر را کمتر ببینیم، یا تلفنی تماس داشتیم یا با قرار. ایشان در همین زمینه گفت که داداش من هم در این‌جا سرباز نیروی هوائی و بهترین عامل برای آوردن اعلامیه است و ایشان یکی از مراکز پخش ما در شمال کشور، یعنی گرگان و آن‏طرف‏ها شد. در این دوره‏ای که ما دنبال توزیع‏کننده می‏گشتیم، آقای اشعری1 یک نفر دیگر، به اسم صبوری، را به من معرفی کرد که مال قائم‏شهر بود و به این ترتیب تقریباً از شمال کشور خیال‏مان راحت شد.
هرچه زمان می‏گذشت، خوراک ما از بابت اعلامیه‏ها بیشتر می‏شد. هیئت‏ها و حسینیه‏ها برای ما پاتوق‏های خوبی بودند که افراد را بشناسیم.
آن روزها آقای مکارم، آقای خزعلی، آقای جعفر سبحانی، آقای کافی، شیخ‏حسین انصاریان خیلی معروف بودند. همۀ اینها می‏آمدند آنجا و پایگاه شلوغی بود. ما هم کسانی را که می‏خواستیم شکار و انتخاب کنیم، بیشتر از آنجا پیدا می‏کردیم. یک آقای بهرامی بود که در جبهه شهید شد. خانه‏اش در [خیابان] زیبا بود. او را شکار کردم.
به‏تدریج طوری با او ارتباط برقرار کردم که اعلامیه‏های ما را، نه به‏صورت کلی، ولی در حد ده‏هزار تا می‏برد.
من بعداً فهمیدم که ایشان با آقایان صالحی که در خیابان خراسان ماست‏بندی داشتند، مرتبط بود. ایشان اعلامیه‏ها را می‏برد و به آنها می‏داد. آنها نمی‏دانستند دکان من کدام است، در‏حالی‏که بیشتر از پانصدمتر از هم فاصله نداشتیم.
این فرد رابط ما بود و من هم تا آخرش نمی‏دانستم که اعلامیه‏ها را کجا پخش می‏کند، چون نمی‏خواستم بدانم. ولی می‏دانستم که مطمئن است؛ دو‏سه دفعه او را چک کردم و دیدم اعلامیه ‏ها را حرام نمی‏کند.
پانوشت‌:
1- علی‏اکبر اشعری متولد 1332 در تهران است. او پس از انقلاب، سمت‏های گوناگونی داشته است. از جمله سمت‏هایی که برعهده داشت، عبارتند از: مشاور وزیر فرهنگ در دولت‌ هاشمی، قائم‏مقام وزیر فرهنگ در همان دوره، عضو هیئت مرکزی گزینش صدا‏و‏سیما از سال 1377 تا 1386 و مدیرعامل انتشارات سروش.