۱۲ - مبارزه به روایت سید احمد هوایی - هفتخوان چاپ و تکثیر اعلامیههای انقلاب ۱۴۰۲/۱۰/۱۹
مبارزه به روایت سید احمد هوایی- ۱۲
هفتخوان چاپ و تکثیر اعلامیههای انقلاب
۱۴۰۲/۱۰/۱۹

مرتضی میردار
دستگاه تکثیر
بهتدریج آمدیم جلو و زجر زیادی کشیدیم و مشکلات زیادی داشتیم. آقای کنگرلو و دوستان یک دستگاه فتو استنسیل را با مصیبتهای زیادی تهیه کردند. همۀ ماشینهای تایپ پیش ساواک کد داشتند. ما هر بار اعلامیهها را در جای متفاوتی میزدیم. یکبار یکی به من گفت به دفتر نشر فرهنگ اسلامی برو و خط امام را به آقای باهنر بده و بعداً برو تایپشدهاش را بگیر. در آنجا خط خود امام بود و حتی کپی هم نبود. کپیاش جای دیگری رفته بود و اصلش اینجا آمده بود. من پیش ایشان رفتم. شیوۀ مبارزه اینطور بود که وقتی میرفتیم، با افراد گرم میگرفتیم و سلام و احوالپرسی میکردیم. رفتم و در زدم و ایشان خودش دم در آمد. نامه را به دستشان دادم و گفتم حسینآقا این نامه را داده و گفته یک ساعت دیگر بیایم بگیرم. در اینجا من تقریباً نقش یک رابط را بازی کردم. یک ساعت بعد دوباره رفتم دم خانۀ ایشان. ایشان هم نامه را داخل پاکت گذاشته بود و به دست من داد. مثلاً یکبار در اینجا نامه را تایپ کردیم و دفعات بعد در جاهای دیگر. برای همین ساواک مانده بود که مگر ما چند تا دستگاه تایپ داریم که هر بار کار ما با دستگاه تایپ جدیدی انجام میشود. ما در حسینیۀ اصفهانیها دو دستگاه تایپ داشتیم. یکیشان کوچکبود و بعضی وقتها آخر شب و موقعی که هیچکس نبود، با آقای دربندی یا رضاداد به حسینیه میرفتیم و طوری که خادم حسینیه چیزی سر درنیاورد، دستگاه تایپ را میبردیم. محملی هم درست میکردیم که میخواهیم برای حسینیه اطلاعیه بزنیم و این کار را انجام میدادیم. آقای مرتضی احمدی1 در کار چاپ بود.
ایشان هم دو تا دستگاه تایپ در کارگاه خودش داشت و گاهی هم ایشان تایپ میکرد. یک خانۀ تیمی در تهران بود که بعد به قرچک ورامین رفتند. در آنجا دوسه دستگاه تایپ و یک دستگاه فتو استنسیل داشتند.
یکبار دستگاه تایپمان خراب شده بود و به خیابان سمیه بردم. وقتی که دستگاه را برای تعمیر بردم، همهچیز را از من گرفتند. باور کنید یک نفر آنجا بود که از من انگشتنگاری هم کرد، ولی من روی سربرگ حسینیۀ اصفهانیها نوشته بودم که این دستگاه تایپ جهت تعمیر تحویل داده میشود. سن من در آن موقع طوری بود که انقلابیها خیلی از من کوچکتر بودند و انقلابیگری به سن من نمیخورد. من از طرف حسینیه رفته بودم و حسابی مرا سینجیم کردند. ساواک اینقدر دقیق زوم کرده بود. بعد از اینکه آن دستگاه را از تعمیر آوردم، دیگر با آن اعلامیۀ فجر را تایپ نمیکردیم. من احساس کردم که حروف این دستگاه تایپ توسط آنها شناخته شده است و آن را به ساواک دادهاند و اگر ما با آن اعلامیه بزنیم، آنها مطابقت میدهند و صد درصد گیر میافتیم. چون آدرس و همهچیز را تعمیرکار تایپ از من گرفت. حالا موقع بردن دستگاه چقدر ترسیدیم که نکند وسط راه ما را بگیرند. چون تا میآمدیم ثابت کنیم که دستگاه تایپ متعلق به حسینیه است، خیلی طول میکشید. برای ساختن مُهر نمیتوانستیم برویم و به خطاط بگوییم بنویس: فجر اسلام. من خودم یک مهر در ابعاد ده در سه روی ورقۀ برنجی بریدم و جوش دادم و بهصورت مهر درآوردم. بخشی از اعلامیههایی را که تایپ میکردم، این مهر را روی آن میزدیم که مثلاً مال فجر اسلام است. در آغاز، خیلی ابتدائی کار میکردیم. بعد که فتو استنسیل آمد، آرم سه تفنگ و آیه شریفۀ «اللهَ لاَ یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یغَیرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ» شکل گرفت.
در ابتدای کار، دیدیم که این آقایان نمیتوانند پاسخگوی نیاز ما در تکثیر باشند و ما خیلی معطل میشدیم. یک مقدار به بیپولی خورده بودند و دیگر در حدی که میخواستم، توان نداشتند که به من اعلامیه بدهند. آقای علیرضا بهرامیان که پایین دکان من کشبافی داشت، از بچگی با من بود و به تدریج فهمید که دارم چهکار میکنم. من هم ایشان را چک کرده بودم. مدتی روی او کار کردم و یک روز به او پیشنهاد دادم تو که داری اینجا کشبافی میکنی و دستگاههایت هم سر و صدای زیادی دارند، میخواهیم یک ماشین تایپ به اینجا بیاوریم. گفت خیلی خطر دارد، ولی همۀ خطرهایش را به جان خرید. آقای عسگری با آقای دربندی کار میکرد. اینها اهل قلم بودند و ما طرفدار جنگ مسلحانه. اینها هم جا نداشتند و دنبال جایی میگشتند که دستگاه فتو استنسیل و تایپی را که گرفته بودند، در آنجا بگذارند. گمانم این دستگاهها را برای یک مجتمع فرهنگی گرفته بودند.
این را به دکان دوستمان آقای بهرامیان بردم. خودم هم مقداری پول میگذاشتم و به فجر کاری نداشتم؛ چون انقلاب برای خدا بود و کسی نمیخواست چیزی به اسمش باشد. ما سعی کردیم تا جایی که میشود کار را جلو ببریم و اعلامیۀ بیشتری را تکثیر کنیم و به قول معروف مشتریمان را از دست ندهیم. به محض اینکه یک اعلامیه میآمد، میرفتم آنجا و با این دستگاهها اعلامیه را تکثیر میکردم. از آن طرف، علیرضا بهرامیان دستگاه کشبافیاش را راه میانداخت که سر و صدا راه بیندازد. از این طرف هم جایی را درست کرده بودیم و تندتند اعلامیه چاپ میکردیم. به دوستانمان هم نمیگفتیم که دستگاه گذاشتهایم. یکی از اصولمان این بود که این مسئله پنهان باشد و خود اینها هم ندانند چهخبر است، چون اعلامیههای فجر را با آن میزدیم. یکی از دوستان که در بازار لوازم نوشتافزار و وسایل اینچنینی میفروخت، بعدها به من گفت که ما هم اعلامیه فجر را میگرفتیم و میبردیم و آن را تکثیر میکردیم.
پانوشت:
1- از اعضای فجر اسلام