۵۸۰ - خاطره ای از شهید سید مرتضی آوینی: وقتی کلام امام را شنید دنیایش تغییر کرد ۱۴۰۳/۰۱/۱۹
خاطره ای از شهید سید مرتضی آوینی:
وقتی کلام امام را شنید دنیایش تغییر کرد
۱۴۰۳/۰۱/۱۹
«بسيجي عاشق كربلاست و كربلا را تو مپندار كه شهري است در ميان شهرها و نامي است در ميان نامها. نه، كربلا حرم حق است و هيچكس را جز ياران امام حسين (علیهالسلام) راهي به سوي حقيقت نيست.كربلا، ما را نيز در خيل كربلاييان بپذير. ما ميآييم تا بر خاك تو بوسه زنيم و آنگاه روانه ديار قدس شويم...»
این جملات طی سالهای 65-1364 هر هفته پنجشنبهشبها که مجموعه مستند «روایت فتح» از شبکه یک سیما نمایش داده میشد، در پایان هر قسمت و در انتهای نوحه پرشور و حماسی «کربلا، کربلا ما داریم میآییم» اکبر شریعت، با صدایی محزون و دلنشین پخش میگردید و به آن قسمت از «روایت فتح»، حال و هوائی دیگر میبخشید. صدای محزونی که در واقع راوی روایت بود.
آن راوی سیّد مرتضی آوینی نام داشت و خود سازنده مجموعه «روایت فتح» بهشمار میرفت که برای نخستینبار، با ساختاری جدید و بکر، بر اساس شخصیتهای گمنام جبهههای رزم به ناگفتهها و نانمودههای جنگ تحمیلی و دفاع مقدس پرداخت.
مجموعه «روایت فتح» طی 5 فصل تا پایان جنگ را روایت کرد و پس از آن نیز با 4 قسمت درباره «عملیات مرصاد» و سپس دو فصل دیگر به نامهای «شهری در آسمان» درباره اشغال و آزادسازی خرمشهر و همچنین «با من سخن بگو، دوکوهه» پس از پایان جنگ نیز توسط سیّد مرتضی ادامه پیدا کرد.
سید مرتضی پیش از آن نیز بنا به گفته خودش، فیلمهای مستند بسیاری برای تلویزیون ساخته بود:
«... از سال 58 و 59 تاکنون بیش از یکصد فیلم ساختهام که بعضی عناوین آنها را ذکر میکنم: مجموعه «خان گزیدهها»، مجموعه «شش روز در ترکمن صحرا»، «فتح خون»، مجموعه «حقیقت»، «گمگشتگان دیار فراموشی (بشاگرد)»، مجموعه «روایت فتح» (نزدیک به هفتاد قسمت)....»1
از روزگار قهوه و سیگار و مارکس
شاید حدود دو دهه و نیم قبل از این سخنان، سیّد مرتضی آوینی، اصلا به ذهنش، چنین مسیری راه نمییافت. یعنی همان زمانی که در سال ۱۳۴۴ به عنوان دانشجوی معماری وارد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد. در قلب محافل شبه روشنفکری آن روزگار که با فنجانهای قهوه و سیگار و کلاه کج و مارکس و مارکِز و شعرهای شاملو و فروغ فرخزاد و... فخر میفروختند و تظاهر میکردند! سیّد مرتضی خود درباره آن روزگار میگوید:
«... تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم، خیر، من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم. من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام، به شبهای شعر و گالریهای نقاشی رفتهام. موسیقی کلاسیک گوش دادهام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوهفروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام. ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب «انسان تک ساحتی» هربرت مارکوزه را (بیآنکه آن زمان خوانده باشمش) طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: «عجب فلانی چه کتابهایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد...» 2
سیّد مرتضی همه دوران دانشگاهش را در همین محافل شبهروشنفکری سر کرد. اما چرا میگوییم شبهروشنفکری؟ این کلام خود شهید آوینی است که میگوید:
«... ما اصلا روشنفکری نداریم و هرچه هست شبهروشنفکری است. روشنفکری صفات و لوازمی دارد که در مجامع غربزده (فقط به دلیل غربزدگی) محقق نمیشود... بنابراین به روشنفکرهای وطنی اصولا اطلاق کلمه روشنفکر درست نیست. چرا که آنان مقلدند و نه اصیل...»3
آشنایی با امام نجاتش داد
اما سیّد مرتضی وقتی با سخنرانیها و اعلامیههای امام آشنا شد، گویی گمشده سالیانش را پیدا کرد و همه جهان و جهانبینیاش به کلی تغییر کرد. وقتی نسیم انقلاب اسلامی به مشامش رسید، همه آن گذشته را دور ریخت. او میگوید:
«... با شروع انقلاب حقیر تمام نوشتههای خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم.»4
مقام معظم رهبری درباره این تغییر و تحوّل شهید آوینی فرمودهاند:
«... یکی از مدیران دستگاههای فرهنگی درباره یک نفر از همین چهرههای معروفِ فرهنگىِ خوب (که امروز جزو شهدای عالی مقام ماست و من خیلی به او علاقه داشتم و همیشه به دستگاههای مختلف فرهنگی توصیه میکردم که از وجودش استفاده کنید) چند عکس به من نشان داد که مربوط به قبل از انقلابِ او بود و او را در مناظری (که آن زمان برای جوانان خیلی پیش میآمد) نشان میداد. آن آقا به من گفت: بفرما! این همان کسی است که شما اینطور از او تعریف میکنید! من عکسها را که نگاه کردم گفتم ارادتم به این شخص بیشتر شد، چون او در این محیط بوده و حالا اینگونه شده است؛ حتماً باید از ایشان استفاده کنید!...»5
امام و انقلابش، آنچنان سیّد مرتضی را دگرگون ساخته بود که اساسا زندگی و مرگ را به گونهای دیگر میدید. چنانکه نوشت و گفت (و به آن نیز عمل کرد):
«... زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است؛ سلامت تن زیباست، اما پرنده عشق، تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند. و مگر نه آنکه گردنها را باریک آفریدهاند، تا در مقتل کربلای عشق، آسانتر بریده شوند و مگر نه آنکه از پسر آدم، عهدی ازلی ستاندهاند که حسین را از سر خویش، بیشتر دوست داشته باشد و مگر نه آنکه خانه تن، راه فرسودگی میپیماید تا خانه روح، آباد شود و مگر این عاشق بیقرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی،که کره زمین باشد، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریدهاند و مگر از درون این خاک، اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرمهایی فربه و تنپرور برمیآید...»
حکایت سینمای بیهویت امروز ایران
شهید سیّد مرتضی آوینی، در کنار فیلمسازی مستند، با نگرشی انقلابی به نوشتن و نقد و تحلیل هنر و سینما نیز روی آورد. او زبان صریح و بدون رودربایستی داشت و همین صراحت و تاکید بر اصول، موجب شده بود که از سوی جناحهای مختلف فرهنگی و هنری مورد حمله و هجوم قرار گیرد. اما این هجوم، عمدتا از سوی طیفی بود که ریشههای خود را در تاریخ به اصطلاح روشنفکری این دیار جستوجو میکرد و خویش را مدعی تجدد و آزاداندیشی میدانست.
شهید آوینی از تعریف سینما و مخاطب نوشت، از عرفان و جریان سینمای شبهروشنفکری، از سینمای ملی و سینمای هنری، از آموزشها و نگرشهای هنری، از پس زمینه جریانهای فکری معاصر و غربزدگی و...و بسیاری از مسائل مبتلابه جامعه فرهنگی و هنری و فکری ما که گویا برای همین امروز نوشته شده است.
آوینی با صراحت درباره سینمای ایران و ماهیت آن، سخن گفت:
«... سینمای کنونی ایران هویتی ایرانی ندارد و هواداران آن در خارج از کشور، عموما مخالفان انقلاب اسلامی و منتقدان جشنوارهای هستند و اصلا این سینما، مردم را مخاطب خویش نمیداند، چه در داخل کشور و چه در خارج کشور... سینمای ایران گرفتار بحران هویت است و این بحران به این دلیل ایجاد شده که سینما، از مردم و غایات فرهنگی مقدس آنان دور است. فیلمهای سینمای ایران پس از انقلاب عموما سعی دارند که از انقلاب رد شوند و به همین دلیل غالبا هیچ نشانی از این زمان و مشخصات فرهنگی و اجتماعی آن در فیلمها وجود ندارد.»6
بازجویی و محاکمه توسط شبهروشنفکران
همین اعتقاد و باور سیّد مرتضی آوینی درباره سینمای ایران بود که یکی از پرچالشترین و بیپردهترین هجمههای جریان شبهروشنفکری علیه او را در جلسهای پس از دهمین جشنواره فیلم فجر در «سمینار بررسی سینمای پس از انقلاب» بهوجود آورد. در آن سمینار، تقریبا همه آنهائی که ادعای سینمای شبهروشنفکری داشتند و خود را اخلاف موج نو این سینما میدانستند، شهید آوینی را به قول خودش «به محاکمه کشیدند». او خود، جلسه یاد شده را اینچنین شرح میدهد:
«جماعت، عجیب برآشفته بودند و دیگر حتی رعایتپرستیژ را هم که از اهم واجبات آداب روشنفکری است، نمیکردند. توی سؤالات یکدیگر میدویدند و اجازه حرف زدن به من نمیدادند. اول، خانم نجم (مجری جلسه) خودش هم به جانب مخالفان سخنان من غلطیده بود اما بعد که برآشفتگی و پرخاشگری آنان را دید، آهسته گفت «عجب دیکتاتورهایی شدهاند»7
همانهایی که در آن سمینار، سیّد مرتضی آوینی را «بازجویی» کردند، پس از شهادت آوینی، بیش از همه سنگ او را به سینه زدند و سعی داشتند تا از این نمد برای خود کلاهی ببافند! از فضای ضد فرهنگی سالهای بهاصطلاح سازندگی و اصلاحات استفاده کرده و هر آنچه سیّد مرتضی نقد و نفی کرده بود را به او نسبت دادند. او را سمبل روشنفکری خواندند! و طرفدار تجدد!! و... با استفاده از رسانههای زنجیرهای خویش، سعی در مصادره به مطلوب وی کرده و میکنند. سخنان و نوشتههایش را سانسور کردند و آنچه از او مدنظرشان بود، نشر دادند و آنچه نمیپسندیدند و تیشه به ریشه خود میدانستند، پنهان ساختند.
________________________
1- سینما مخاطب، آینه جادو، جلد سوم، انتشارات واحه. 2- سفر به کجا؟، آینه جادو، جلد دوم، نشر واحه. 3- سینما مخاطب، پیشین. 4- نگاهی دوباره به روایت فتح، آینه جادو، جلد سوم، پیشین. 5- بیانات مقام معظم رهبری در دیدار مسئولان سازمان صدا و سیما با ایشان، 15 بهمن 1381، وبسایت خامنهای دات آی آر. 6- فصلنامه سوره سینما، فصل دوم، شماره اول، بهار 1371. 7- همان.