۱۲۰۸ - (پاسخ به شبهات ): مفهوم قلب در قرآن ۱۴۰۳/۰۳/۰۷
(پاسخ به شبهات ):
مفهوم قلب در قرآن
۱۴۰۳/۰۳/۰۷
* محل ادراک بشر قلب صنوبری نیست؛ پس چرا گفته میشود قرآن بر قلب پيامبر(ص) نازل شده است؟ مگر قلب صنوبری میتواند وحی را درک کند؟
قلب در لغت
از معاني اختصاصي قلب، روح و جان است(1) مثل كلام خداي تعالي در قرآن كه ميفرمايد: «در هنگام مرگ قلوب به گلوگاه ميرسد.»(2) يعني، ارواح و جانها.
در اينباره بعضي از محققين ميگويند:قلب دو گونه است: يكي قلب مادي ظاهري، كه عضوي از بدن و منبع حيات و حركت است و ديگري قلب روحاني باطني، كه روح مجرد است و متعلق به قلب بدني و به واسطه اين روح، حركت و عمل و حيات در قلب و بدن تحقق پيدا ميكند و اين روح همان نفس ناطقه درككننده و حقيقت انسان است و از اين روح، همه قوا وصفات سرچشمه ميگيرد و تجلي پيدا ميكند، همچنانكه همه اعضاء ادامه حياتشان به قلب وابسته است. پس حاكم مطلق در وجود انسان، ظاهراً و باطناً همان روح است كه در امور روحي و معنوي بدون واسطه حكم ميكند و در بدن با واسطه قلب و اين روح به اعتبار دگرگوني و تحولات مختلفه در قلب به صفات مختلف متصف ميشود مثل؛ سلامت،(3) تكبر و جباريت،(4) انابه،(5) گناه،(6) مرض،(7) قساوت،(8) و غيره.(9)
قلب در اصطلاح قرآن
در قرآن كريم، خداوند به پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ امر ميكند كه: «بگو، جبرئيل به فرمان خداوند، قرآن را بر قلب تو نازل كرده است.»(10) و در آياتي ديگر ميفرمايد: «مسلّماً اين قرآن از سوي پروردگار جهانيان نازل شده است، روحالامين (جبرئيل) آن را بر قلب پاك تو نازل كرده است، تا از انذار كنندگان باشي»(11) كه به طور قطع، منظور از «قلب» كه در آيات، ظرف نزول وحي است، همان «نفس» و «روح» است و اطلاق آن به «روح» به اين خاطر است كه داراي قدرتِ تفكر و تعقل و ادراك است.(12)
در نتيجه ميتوان گفت:مراد از «قلب» در كلام خداي تعالي، در هر جايي از قرآن كه بهكار رفته باشد، آن حقيقتي است كه ادراك و شعور را به آن نسبت ميدهند، نه قلب صنوبري شكل، كه در سمت چپ سينه آويزان است و يكي از اعضاء رئيسه بدن آدمي است، به شهادت آياتي از قرآن كريم كه ذيلا خاطر نشان ميشود:
در آيه 10 سوره احزاب، قلب را عبارت دانسته از چيزي كه در هنگام مرگ به گلوگاه ميرسد «و قلبها ميرسد به حنجرهها»(13) كه معلوم است مراد از آن جان آدمي است.
در آيه 283 سوره بقره، قلب را عبارت دانسته از چيزي كه متصف به گناه و ثواب ميشود و فرمود:«چنين كس، قلبش گنهكار است»(14) و معلوم است كه عضو صنوبري شكل گناه نميكند، پس مراد از آن همان نفس و جان آدمي است وشايد وجه اينکه در جمله:«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ. عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ»(15) پاي قلب را به ميان آورده و نفرموده «عليك» (بر تو نازل كرديم)، اشاره به اين باشد كه پيامبر چگونه وحي و قرآن نازل را دریافت ميكرده و آن چيزي كه وحي را از روحالامين ميگرفته «نفس» او بوده، نه مثلا دست او، يا ساير حواس ظاهرياش كه در امور جزئي به كار بسته ميشود.
پس زماني كه به رسول خدا(ص) وحي ميشد هم ميديد و هم ميشنيد، امّا بدون اينکه حس بينائي و شنوائياش به كار بيفتد، همچنانکه در روايت آمده، حالتي شبيه به بيهوشي به آن جناب دست ميداد؛ آن حضرت فرشته وحي را ميديد و صدايش را ميشنيد و اگر ديدن و شنيدن او، در حال وحي عين ديدن و شنيدن ما بود، بايستي آنچه ميديده و ميشنيده، ميان او و ساير مردم مشترك باشد و خلاصه اصحابش هم فرشته وحي را ببينند و صدايش را بشنوند، در حالی که روايات زيادي كه براي ما قطع ميآورد، اين معنا را تكذيب كرده و حالت وحي بسياري از آن جناب ديده شده كه در بين جمعيت به وي دست داده است و جمعيتي كه پيرامونش بودهاند هيچ چيزي احساس نميكردهاند، نه صداي پايي، نه شخصي و نه صداي سخني كه به وي القاء ميشود.(16)
بنابراين منظور از «قلب» هنگامي كه ميگویيم قرآن بر قلب پيامبر نازل مي شد، همان روح پاك پيامبر است نه اين قلبي كه تلمبهاي است براي گردش خون و انتخاب اين تعبير در اينجا اشاره به اين است كه تو اي پيامبر با روح و جان خود، قرآن را پذيرا شدي و اين معجزه بزرگ آسماني پايگاهش روح و جان تو است.(17)
_______________
۱. راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، دفتر نشر كتاب، چاپ دوم، 1404 هـ ق. ص 411. 2. احزاب/ 10. 3. شعراء/ 89. 4. غافر/ 35. 5. ق/ 33. 6. بقره/ 283. 7. بقره/ 10. 8 بقره/ 74. 9. ر.ك، مصطفوي، حسن، التحقيق في كلمات القرآن، وزارت ارشاد، 1368 هـ ش، ج 9، ص 304. 10. بقره/ 97. 11. شعرا/ 195 - 192. 12. عبداللهي، محمود، جزوه نبوت در قرآن، ص 35. 13. احزاب/ 10. 14. بقره/ 283. 15. شعراء / 194 – 193. 16. طباطبائي، سيد محمد حسين، ترجمه تفسير الميزان، بنياد علمي و فكري علامه طباطبائي، چاپ دوم، 1364 هـ ش، ج 15، ص 482. 17. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ نهم، 1367 هـ ش، ج 15، ص 346.