63 - جنگ سرد فرهنگی؛ سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر - مقرّ موقت تشکیلات کنگره در هتل بالتیمور ۱۴۰۳/۰۸/۲۷
جنگ سرد فرهنگی؛ سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر - 63
مقرّ موقت تشکیلات کنگره در هتل بالتیمور
۱۴۰۳/۰۸/۲۷
فرانسیس استونر ساندرس
ترجمه حسین باکند
بوندی و دو روژمون حقوق خود را به دلار دریافت میکردند. براون حقوق آنها را از طریق امریکن اکسپرس به حسابی در سوئیس بانک در لوزان منتقل میشد. پول بقیه به فرانک فرانسه پرداخت میشد. مجموع هزینههای ماهانه برای اداره دبیرخانه حدود 5 میلیون فرانک میشد. براون همچنین تقریبا به همین میزان به [مجموعه] دوستان آزادی کمک کرد. او برای پوشش حقوق و هزینههای دفتر کنگره در آلمان، 40 هزار مارک آلمان به یک حساب خصوصی در آن کشور، واریز کرد. دفتر ایتالیا ماهانه چندین هزار دلار از طریق حساب کودینیولا تریستا، سردبیر مجله نواوا ایتالیا1، حساب دریافت میکرد. مایکل گودوین، دبیر انجمن آزادی فرهنگی بریتانیا ماهانه 700 پوند یارانه دریافت میکرد، که به حساب وی در بانک وِستمینیستر [واقع] در سنت جیمز پارک واریز میشد.
قبل از اینکه براون یک خانه دائمی برای کنگره در بلوارهاوسمن بگیرد، اتاقهای او در هتل بالتیمور در خیابان کلِبِر به عنوان مقر موقت تشکیلات عمل میکرد. یک روز در هنگامه عصر یک زن جوان آمریکایی که در واحد کارگری طرح مارشال کار میکرد، بدون اطلاع قبلی برای خوردن نوشیدنی وارد [اتاق] شد و فهرستی از اسامی و مبالغی به دلار که در کنار هر اسم نوشته شده بود، توجه او را جلب کرد. این فهرست در کنار تلفن براون قرار داشت. براون اتاق را ترک کرده بود تا برای مهمان غیرمنتظرهاش نوشیدنی درست کند. او احساس کرد بجز براون فرد دیگری هم در سوئیت وجود دارد. حضور جوسلسون بیش از این از نظرها پنهان نمیماند. او از حمام ظاهر شد و برای اینکه دیده نشود به سرعت خود را عقب کشید. این صحنه برای دایانا داج، فردی که قرار بود دو سال بعد همسر جوسلسون شود، بسیار خندهدار بود. جوسلسون [از این اتفاق]عمیقا شرمسار شد.
این صحنه در هتل بالتیمور اوضاع شلم شوربای کنگره آزادی فرهنگی را در روزهای اولیه خود نشان میدهد. دو نوفْویل میگوید «در ابتدا انگیزهها بالا بود و هر چیزی که فکر میکردیم خوب است را انجام میدادیم [در لحظه تصمیم میگرفتیم و در لحظه عمل میکردیم]». اما به تدریج سیا یک نظام بروکراسی واحدی را تعریف کرد تا چنین عملیاتی را زیر نظر گرفته و «هدایت» آنها را به دست گیرد. دونالد جیمسون، کارشناس سیا در امور روسیه که دورا دور با عملیات QKOPERA در ارتباط بود، به خاطر میآورد: «جلسات متعددی بین بین برخی از مقامات ارشد کنگره، از جمله لاسکی و دیگران و ماموران سیا که در مقام مسئول بودند، برگزار شد». «بیشتر اوقات بین ده تا پانزده نفر در اتاق کنفرانس بودند. ما دور هم جمع میشدیم و درباره آنچه باید بشود، کجا بشود، صحبت میکردیم و هرکس آزادانه به بیان نقطه نظرات خود میپرداخت. این شیوهای بود که افرادی که در حلقه فرماندهی سازمان بودند به کار میبردند، و به نظر من انجام این کار بسیار عاقلانه بود. در واقع اگر کار به این صورت انجام نمیشد، افرادی که در طرف دیگر بودند-یعنی افراد کنگره- از کار کنارهگیری میکردند. من فکر میکنم حداقل بخش بزرگی از آنها این کار را میکردند. آنها افراد منفعتطلبی نبودند که تنها به خاطر پرکردن جیب خود به سازمان اعلام وفاداری کرده باشند».
از نظر جیمسون، نابوکوف و لاسکی و بوندی و گاها مالکوم موگریج افرادی بودند که در آن سوی میز نشسته و به واحد اطلاعات و تحقیقات بریتانیا خط میدادند. این گروه انتخاب شده بود تا شریک سیا در امر هدایت باشد، که علیرغم لحن ملایم خود، در واقع به معنای ترسیم خط سیاسی برای کنگره بود، خطی که واشنگتن انتظار داشت کنگره از آن اطاعت کند. همان طور که جیمسون شرح داد یک ارتباط متقابلی وجود داشت: سیا اهداف سیاست خارجی آمریکا را منتقل میکرد، و در عین حال، آنها با دقت به گروهی گوش میکردند که دسترسی منحصر به فرد آنها به جریانهای روشنفکری اروپای غربی میتوانست روشها و استدلالهایی که برای تدوین این اهداف استفاده شده بود را آسان و یا اصلاح کند.
جوسلسون گرچه به وضوح بخشی از حلقه فرماندهی سیا بود، اما وظیفه خود در حفظ منافع کنگره را نیز بسیار جدی میگرفت. این مسئولیت بسیار منحصر به فرد و سخت بود. از نظر سلسله مراتب، او زیر دست دو نوفْویل بود، اما دو نوفْویل به ندرت به او فرمان میداد و یا نظرش را رد میکرد. دو نوفویل میگوید: «من هر روز و یا هر هفته جوسلسون را میدیدم. و من برای هر کاری که او میخواست، به واشنگتن میرفتم. اگر موافقت میکردم که معمولا اینطور بود، تلاش و کمک میکردم. من با گوش دادن به افرادی چون جوسلسون که بهتر از من میدانستند، شغل خود را تلاشی برای تسهیل توسعه کنگره میدانستم. کار او فوقالعاده بود».
تام بریدن بعدها میگوید: «جوسلسون یکی از قهرمانان گمنام جهان است». «او این همه کار با همه روشنفکران اروپایی انجام داد، روشنفکرانی که شاید فقط در اعتقاد اولیه خود به آزادی با او همنظر بودند، او از جلسهای به جلسه دیگر، از فردی به فرد دیگر و از گروهی به گروه دیگر میرفت همه آنها را تجمیع و سازماندهی میکرد و همه را به انجام کاری وا میداشت. او سزاوار جایگاهی در تاریخ است».
به طور مشابه آرتور شلزینگر در توصیف جوسلسون میگوید: «او مرد خارق العادهای بود» او میتوانست «هر سازی را در ارکستر بنوازد». اما شخصیت قهرمانانه جوسلسون بعد تاریکی هم داشت. استعداد عالی او در گوش دادن بدون صحبت کردن گاها به خاطر استعداد دیگران در صحبت بدون گوش دادن آسیب میدید. یکی از همکاران مایکل جوسلسون به خاطر میآورد: «مایک گاهی اوقات با این حجم از صحبتها بیتاب میشد. گاهی اوقات او فکر میکرد این افراد بیش از حد پرمایه و باریکبین هستند. سپس فقط دستان خود را روی گوشهایش میگذاشت و میگفت: کافیه! دیگر نمیتوانم بیشتر از این گوش کنم. بیایید به کارمان ادامه دهیم!». او بسیار صریح بود و نقطه جوش پایینی داشت- خیلی زود دود میشد». یکی دیگر از اعضای کنگره احساس میکرد: جوسلسون «تقریبا همیشه در شرف یک انفجار عاطفی است». جوسلسون، شخصی که زمانی فاش کرد مادرش «قشقرق به پا میکرده» تمام تلاشش را میکرد تا عصبانیت خود را کنترل کند. اما او با اجتناب از رویارویی، و با نگاههای نافذ از چشمان تیرهاش، معمولا یک «فضای بسیاری سنگینی را» ایجاد میکرد، فضائی مملو از خشم بیصدا. [حتی] بعد از چهل سال، بِنسونِنبِرگ، نویسندهای که در دهه 1950 معاشقهای کوتاه و ناخوشایندی با سیا داشت، با یاد قلب تاریک جوسلسون تنش میلرزید. او میگوید: «نام جوسلسون هنوز هم به من اضطراب میدهد».
پانوشت:
1- Nuova Italia به معنی ایتالیای نو