وقتی دو دشمن، جنگ را برای بهتر چاپیدن کنار میگذارند
۱۴۰۴/۰۱/۱۶
صاحبان صنايع بزرگ وقتى مىبينند رقابت برايشان صرف نمىكند باهم همكارى مىكنند و مىگويند ما چرا با هم رقابت كنيم؟ براى اينكه بهتر بتوانند طبقۀ كارگر را استثمار كنند، رقابت را تبديل به همكارى مىكنند. اين يك امر طبيعى است.
هميشه دو نفرى كه مىخواهند يك جايى را بچاپند وقتى كه ديدند زورهايشان باهم برابر است مىگويند چرا باهم بجنگيم، باهم مىسازيم تا ببينيم چطور مىشود...
در فريمان ما- چون مردمش بيشتر دامدار بودند- قصههاى عجيبى از هوش گرگها نقل مىكردند. چوپانى براى اخوى ما نقل كرده بود كه روزى من ديدم يك گرگ مراقب است و مىخواهد بيايد گوسفندها را ببرد. من به او حمله كردم. ديدم اين حيوان مىشلد. ما طمع كرديم كه اين گرگ را هرطور هست بگيريم. (در ميان چوپانها هم اگر كسى يك گرگ بگيرد و كلّۀ گرگ را ببرد نشان بدهد- آنجا كلّه گرگى مىگويند- يك جايزه به او مىدهند كه يك گرگ كم كرده) شروع كرديم به دنبالكردن، او هم لنگلنگان مىرفت. همينطور مىرفت، همين كه ما را خوب از گله دور كرد، يكمرتبه برگشت و مثل تير خودش را به گله رساند. معلوم شد حقهبازى كرده (خندۀ استاد و حضار). یا يك گرگ از يك طرف مىآيد چوپان را دور مىكند، آن ديگرى از آن طرف حمله مىكند گوسفند را مىگيرد و مىبرد و بعد باهم مىخورند.
وقتى كه گرگهاى درنده در عالم درندگى خودشان اين مقدار هوشيارى داشته باشند كه بتوانند رقابتها را تبديل به همكارى كنند آيا استثمارگر اينقدر هوش و فهم ندارد كه وقتى همهشان براى يكديگر خطر هستند بيايند باهم همكارى كنند براى چاپيدن مردم؟
قضيۀ آن طبيبى است كه به شخصى گفت كه عسل و خربزه نخور، با همديگر نمىسازند. او خورد و مريض شد. طبيب گفت: نگفتم اينها با همديگر نمىسازند؟! گفت: اينها با هم ساختهاند که پدر من را دارند درمىآورند!
* استاد مطهری، فلسفه تاریخ، جلد ۳
صص ۳۰۶-۳۰۷ (با تلخیص)