ترجمه حسین باکند
از نظر رماننویس، ریچارد المان (که نباید با ریچارد المَن، زندگینامهنویس جیمز جویس اشتباه گرفته شود) یک زیبایی شناختی مشترک در بین این افراد وجود داشت: «بد نیست به اشتراکات این افراد توجه کنیم. همه آنها مسیحی بودند، اما نه از نوع فرقهای؛ بیشتر شبیه نگرش تی.اس. الیوت. آنها به قدرتی والاتر و حقیقتی برتر باور داشتند که جنگ صلیبی ضد کمونیستی و ضد الحادی آنها را توجیه میکرد. تفکرات الیوت، پوند و دیگر مدرنیستها با حس نخبهسالاری(1) آنها همخوانی داشت. سازمان سیا حتی ترجمه شعرهای «چهار کوارتت» الیوت را سفارش داد و نسخههایی از آن را با هواپیما بر فراز روسیه ریخت. اینها، درست مانند شاو و ولز، مردانی بودند که «قرن انسان عادی» سوسیالیستی برایشان خوشایند نبود- آنها انسان غیرعادی و فرهنگ بالا میخواستند. بنابراین، سرمایهگذاریشان در عرصه فرهنگ اصلا تصادفی نبود.»
آلن گینزبرگ در خیالات خود تصور میکرد که تیاس. الیوت بخشی از توطئه ادبی است که توسط دوست الیوت، جیمز جسوس آنگلتون ترتیب داده شد. در سال ۱۹۷۸ گینزبرگ یک داستان خیالی با عنوان «تیاس الیوت وارد رویاهای من شد»، نوشت، او تصور کرد که «روی عرشه یک کشتی در حال حرکت به سمت اروپا، الیوت در حال استراحت روی صندلیهای عرشه بود و چند مسافر دیگر هم اطرافش بودند؛ پشت سرمان آسمان ابری و آبی، و زیر پایمان کف آهنی. به او گفتم: «خودت چی فکر میکنی، نظرت در مورد سلطه سازمان سیا بر شعر چیست؟ بالاخره آنگلتون دوست شما بود، مگر نه؟ آیا او به شما از قصد و نقشه خود برای احیای ساختار فکری غرب در مقابل به اصطلاح استالینیستها چیزی نگفت؟»
الیوت با دقت گوش میکرد. از اینکه حواسش پرت نشده بود، تعجب کردم. گفت: «خب، آدمهای مختلفی هستند که برای سلطه رقابت میکنند، چه سیاسی و چه ادبی... به عنوان مثال واعظان شما، عارفان و روحانیونی که [برای شادی روح میت فاتحه میخوانند] و بر روی میز میکوبند، استدلالیان، رمالها، و ایدئولوگها. فکر کنم من هم در میانسالی یکی از همینها بودم. اما بله، من از توطئههای ادبی آنگلتون خبر داشتم. فکر میکردم این توطئهها اهمیتی ندارند، با نیت خیر انجام میشود ولی ارزش و اهمیتی بر ادبیات ندارد.»
آلن گینزبرگ همچنان در خیالپردازی خود بود.
گفتم: «من فکر میکنم آنها اهمیت بالایی داشتند، چراکه به طور مخفیانه موجب پیشرفت شغلی بسیاری از روشنفکران وابسته و نوکر صفت میشد و به متفکرانی که در دانشگاه بر فضای روشنفکری غرب تأثیر میگذاشتند، خوراک میداد... به هرحال، لحن و فضای روشنفکری باید انقلابی یا حداقل رادیکال باشد و ریشههای بیماری و ماشینی شدن و تسلطی که توسط انحصار غیرطبیعی اتفاق افتاده را جستوجو کند... و دولت از طریق بنیادهای همهجانبه از دانشمندان جنگ حمایت میکرد. حمایت مالی از مجلاتی مثل اینکاونتر که سبک الیوتی را معیاری برای پیچیدگی و شایستگی ادبی میدانستند... نتوانست یک فرهنگ آزاد، پویا، غیرمتمرکز و فردگرا خلق کند. در عوض، ما بدترین نوع امپریالیسم سرمایهداری را داشتیم.»
دفاع از «فرهنگ بالا» (2) که توسط افرادی مانند آنگلتون مطرح می گردید، به طور خودکار انجام میشد. ایروینگ کریستول یکبار گفت: «هیچگاه به ذهنمان خطور نمیکرد که کسی را به خاطر طرفداری از اندیشه نخبهسالاری(3) محکوم کنیم. نخبه خود ما بودیم، «اقلیتی خوشبخت، که توسط تاریخ انتخاب شده تا همنوعان خود را به سمت رستگاری دنیوی هدایت کند.»
این نخبهگرایان، دستپرورده فرهنگ مدرنیسم، و عاشق الیوت، ییتس، جویس و پروست بودند. آنها وظیفه خود را «نه دادن آنچه مردم میخواهند، یا آنچه فکر میکنند میخواهند، بلکه دادن آنچه- از طریق باهوشترین اعضایشان- باید داشته باشند، میدانستند.» به عبارت دیگر، فرهنگ بالا نه تنها به عنوان یک خط دفاعی ضد کمونیستی، بلکه به عنوان سنگری در برابر جامعه عامه(4) همگن، در برابر آنچه دوایت مکدونالد با وحشت «لجنزار رو به گسترش فرهنگ عامه» (5) مینامید، اهمیت داشت.
پارادوکس دفاع از دموکراسی توسط اشرافزادگانی که در عمق وجود به آن تردید داشتند، به سختی قابل چشمپوشی است. آنها خود را همچون نخبگان درباری میدیدند که در برابر بربریت ایستادهاند، مدرنیستهایی که از مدرنیته و جزر و مد خونین آن به وحشت افتاده بودند. رابرت لوول در سخنرانی خداحافظی(6) خود در کالج کنیون در سال ۱۹۴۰، تاریکترین ترسهای این اشرافیت را چنین بیان کرد:
«همه شما میدانید که وقتی فلسطینیان و گوتها راه بیرحمانه خویش را برای مثله کردن تمدن پیش بگیرند، به قصرهای طلایی انتقال دانش خواهند رسید، به میلتون، گروتون، سنت پال و سنت مارک. و آنجا، دانشآموزان و طلابی [را مشاهده خواهند کرد] که نه کارآمدند، نه انساندوست و نه فرهیخته، مشغول همان کاری خواهند بود که قبلاً میکردند. آنگاه گوتها و فلسطینیان خشمگین، این زنبورهای بیحاصل را از کندو بیرون خواهند راند، شاخههای قدیمی از جا کنده(7) و خون تازه بر کالبد درخت تمدن دمیده خواهد شد، و جهان به چرخه خستگیناپذیرِ پسرفت، پیشرفت و تکرار بازخواهد گشت.»
پانوشتها:
1- Elitist sensibilities
2- high culture
3- Elitist نظام فکری مبتنی بر نخبهسالاری. نخبهسالاری یعنی گروه خاصی از مردم قدرت و امتیازات بیشتری نسبت به سایر مردم داشته باشند. سرنوشت کشور باید به دست نخبگان و طبقه خاصی از جامعه سپرده شود.
4- جامعه عامه یا تودهای در برابر جامعه نخبه و حاکمیت گروه نخبگان بر جامعه تعریف میشود.
5- Mass culture فرهنگ تودهای یا فرهنگ عامه، در برابر فرهنگ نخبهسالاری و نخبهگرایی تعریف میشود.
6- سخنرانی تودیعی.
7- شاخههای قدیمی پوسیده هیچ نقشی در تمدن جدید نخواهند داشت.