تحولات اخیر منطقه به ویژه جنگ ۱۲ روزه موجب تغییر معادلات امنیتی و سیاسی منطقه گردید. این رویارویی صرفاً یک تقابل نظامی محدود نبود، بلکه آزمونی همه جانبه برای سنجش ظرفیتهای بازدارندگی، انسجام داخلی و جایگاه بینالمللی ایران بود. دشمنان جمهوری اسلامی در این میدان با هدف نابودی توان هستهای و نظامی ایران و ایجاد فروپاشی سیاسی، پروژهای پیچیده و چندلایه را طراحی کردند. اما در نهایت آنچه رخ داد تثبیت قدرت ایران، ارتقای جایگاه ژئوپلیتیکی آن و بازتعریف معادلات قدرت در سطح منطقهای و جهانی بود. جمهوری اسلامی ایران در جنگ نشان داد که بقا و امنیت در نظام بینالملل نه از طریق اتکا به قواعد لیبرال، بلکه با تکیه بر اصولی همچون جهاد و مقاومت، واقعگرایی، قدرت سخت و اراده ملی تضمین میشود.
حمله رژیم صهیونیستی با حمایت مستقیم آمریکا سه هدف اساسی را دنبال میکرد: اول، انهدام ظرفیت هستهای ایران و توقف پیشرفتهای راهبردی آن؛ دوم، تضعیف ساختار نظامی و دفاعی و از بین بردن توان تهاجمی موشکی؛ سوم، ایجاد فروپاشی سیاسی و اجتماعی از طریق فشار روانی و تحریک نارضایتی داخلی. اما با این حال واکنش سریع و منسجم ایران موجب شد هر سه هدف دشمن ناکام بماند. این ناکامی نشانگر شکست راهبردی محور غرب-صهیونیسم در مواجهه با یک قدرت مستقل بود. معادله قدرت پس از این نبرد به گونهای تغییر کرد که هرگونه اقدام نظامی علیه ایران هزینهای فراتر از ظرفیت تحمل دشمنان در بر خواهد داشت.
توان موشکی جمهوری اسلامی ایران در این نبرد برای نخستین بار در ابعاد واقعی آشکار شد. حملات دقیق و هدفمند ایران نشان داد که این توان موشکی فقط در سطح تبلیغاتی نیست، بلکه یک بازدارندگی فعال و عملیاتی میباشد. سامانههای دفاعی رژیم صهیونیستی نظیر گنبد آهنین، فلاخن داوود، پیکان و تاد تنها بخشی از موشکها را رهگیری کردند و نتوانستند مانع از وارد شدن خسارات سهمگین شوند.
این واقعیت سبب شد که تحلیلگران نظامی غربی برای نخستین بار اذعان کنند که معادله بازدارندگی در منطقه به طور بنیادین تغییر کرده و ایران اکنون بازیگری است که میتواند هزینههای جنگ را به طور مستقیم بر دشمن تحمیل کند. واقعگرایی سیاسی حکم میکند که در جهان آنارشیک، فقط قدرت عینی و قابلیت اعمال زور است که تعیینکننده جایگاه بازیگران در نظام بینالمللی خواهد بود؛ جایگاهی که ایران با خون شهیدان و مقاومت آن را تثبیت کرد.
نکته قابل توجه در این جنگ عدم ورود گروههای مقاومت به میدان بود. برخلاف نظرهایی که محور مقاومت را همواره به عنوان بازوی منطقهای ایران معرفی میکرد، ایران بدون نیاز به متحدان منطقهای توانست نبردی تمام عیار را مدیریت کند. این موضوع پیام روشنی داشت؛ ایران نه تنها به عنوان رهبر محور مقاومت بلکه به مثابه یک قدرت مستقل قادر است از امنیت ملی و منافع راهبردی خود دفاع کند. این استقلال استراتژیک، ایران را در نگاه قدرتهای جهانی به عنوان بازیگری با توانایی اداره جنگهای پیچیده ارتقا داد و تصویری تازه از جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک قدرت منطقهای با قابلیت جهانی ارائه کرد.
یکی از ابعاد مهم این تقابل تلاش دشمن برای بهرهبرداری از شرایط بحرانی و ایجاد شکاف داخلی بود. رسانههای غربی و سرویسهای اطلاعاتی تلاش کردند با فضاسازی روانی، جامعه ایران را به سمت اعتراضات و بیثباتی سوق دهند. اما برخلاف تصور آنها، گفتمان دینی و انقلابی جمهوری اسلامی بار دیگر به عنوان موتور انسجام ملی و اجتماعی عمل کرد.
مردم ایران با الهام از آموزههای اسلامی مبنی بر مقاومت در برابر ظلم و دفاع از سرزمین اسلامی، در کنار نظام ایستادند. این تجربه نشان داد که مشروعیت جمهوری اسلامی نه بر پایه ترس یا اجبار، بلکه بر بنیانهای عمیق اعتقادی و هویتی استوار است. بنیانهایی که در شرایط بحران، خود را در قالب وحدت ملی و انسجام اجتماعی نشان میدهند.
پس از پایان جنگ با وجود خسارتهای وارد شده به زیرساختهای هستهای، ایران در موقعیتی قویتر ظاهر شد. نمایش قدرت نظامی و توان دفاعی، نگاه بسیاری از کشورها را به ایران تغییر داد. روسیه و چین با صراحت از حق ایران در دفاع مشروع حمایت کردند و حتی برخی کشورهای غربی به طور تلویحی پذیرفتند که ایران دیگر قابل نادیده گرفتن نیست. این تحولات ایران را از یک بازیگر منطقهای به یک قدرت تعیینکننده در نظام بینالملل ارتقا داد. اکنون تهران در معادلات جهانی نه تنها به عنوان یک طرف درگیر، بلکه به مثابه یک قدرت راهبردی مورد توجه قرار میگیرد.
هرچند تأسیسات نطنز، فردو و اصفهان مورد هدف قرار گرفتند اما ساختار کلی برنامه هستهای ایران پابرجا ماند. تجربه جنگ نشان داد که پراکندگی و انعطاف عملیاتی برنامه هستهای امری حیاتی است. به همین دلیل ایران باید در مسیر پراکندگی استراتژیک و افزایش تابآوری زیرساختهای هستهای حرکت کند. این روند نه تنها در آینده آسیبپذیری را کاهش میدهد، بلکه عملاً برنامه هستهای را به سطحی فراتر از قبل ارتقا خواهد داد.
شکست رژیم صهیونیستی در دستیابی به اهداف خود پیامدهای گستردهای برای نظم منطقهای داشت. کشورهای عربی که در مسیر عادیسازی روابط با تلآویو حرکت کرده بودند، اکنون با پرسشهای جدی درباره اعتبار امنیتی اسرائیل مواجه هستند. از طرفی با بیعملی واشنگتن در برابر حمله اسرائیل به قطر، کشورهای عربی در نهایت متوجه این نکته شدند که برای آمریکا منافع تلآویو بر امنیت متحدان عرب خود اولویت دارد. این رویداد پرسشهایی جدی درباره تعهدات امنیتی آمریکا نسبت به کشورهای میزبان پایگاههایش ایجاد کرده است.
همچنین محور مقاومت با وجود عدم مشارکت مستقیم در جنگ، اعتبار بیشتری یافت زیرا نشان داد که مرکزیت ایران میتواند به تنهائی موازنه قوا را تغییر دهد. این جنگ به جهان آموخت که ایران صرفاً یک کشور منطقهای نیست، بلکه یک بازیگر سیستمی است که با توان بازدارندگی خود میتواند معادلات قدرت جهانی را تحت تأثیر قرار دهد.
جنگ ۱۲ روزه نه یک بحران گذرا بلکه نقطه عطفی در بازتعریف قدرت ایران بود. جمهوری اسلامی ایران در این میدان نشان داد که توان نظامی و دفاعی آن واقعی و بازدارنده است، انسجام داخلی و مشروعیت دینی-انقلابی مانع از فروپاشی اجتماعی و سیاسی میشود و استقلال استراتژیک کشور جایگاه ایران را در نظام بینالملل ارتقا میدهد.
اکنون ایران پساجنگ در جایگاهی ایستاده است که میتواند هندسه جدید امنیتی منطقه و حتی معادلات جهانی را بازتعریف کند. این موقعیت نه صرفاً حاصل توان نظامی بلکه محصول تلفیق ایمان، گفتمان انقلابی و عقلانیت راهبردی است؛ الگویی که آینده غرب آسیا و جهان را متأثر خواهد ساخت.
علیرضا معشوری
دانشآموخته دکتری روابط بینالملل