به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 538
بازدید دیروز: 3,016
بازدید هفته: 7,614
بازدید ماه: 73,687
بازدید کل: 23,735,497
افراد آنلاین: 63
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
دوشنبه ، ۱۷ اردیبهشت ۱٤۰۳
Monday , 6 May 2024
الاثنين ، ۲۷ شوّال ۱٤٤۵
اردیبهشت 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
313029
آخرین اخبار
ریاض چگونه به سیطره سعودی ها در آمد ؟!(۰ ۱)
پیدا و پنهان شکل‌گیری وهابیت

ریاض چگونه به سیطره سعودی ها در آمد ؟!(۰ ۱)

Image result for ‫ریاض چگونه به سیطره سعودی ها در آمد ؟!‬‎

 

در سال 1813 کارگزار حکومت عثمانی که نامش محمدعلی پاشا بود، در مصر فرمانی از خلیفه عثمانی دریافت کرد. در این زمان خلیفه دستور داده بود که مکه و مدینه را از آل سعود پس بگیرد. محمدعلی به طرف دریای سرخ لشکرکشی کرد و به سرعت مکه و مدینه را گرفت اما جنگ در بیابان و صحرای مرکزی کار ترک‌ها نبود و آن‌ها هر زمان که کوشیدند به نجد حمله کنند، با شکست روبرو شدند. تا این که یک روز محمدعلی در قصرش در قاهره نشسته بود، و افسران ارتش او را احاطه کرده بودند و هر کدام لاف قدرت مي‌زدند که اگر کنترل ارتش را در نجد در اختیار داشته باشند، نجد را تصرف مي‌کنند. او سیبی برداشت و آن را میان فرشي بزرگ گذاشت و رو به افسرانش گفت:
«کار فتح نجد مانند برداشتن این سیب از میان فرش است. تنها کسی مي‌تواند نجد را فتح کند که بتواند سیب را بدون پا گذاشتن بر روی فرش به دست آورد.»
 دستیابی به سیب و به دست آوردن آن کار سختی بود. آن‌ها بسیار فکر کردند اما نتوانستند راه‌حلی پیدا کنند تا این که پسر دوم محمدعلی به نام ابراهیم پاشا اجازه خواست تا شانس‌اش را امتحان کند.
ابراهیم جوان به گوشه‌اي از فرش رفت، مقابل فرش زانو زد و از همان جا شروع به لوله کردن فرش نمود تا جایی که توانست دست دراز کند و سیب را بردارد.
درایت ابراهیم پاشا برای محمدعلی آشکار شد و پدر کار فتح نجد را به این جوان سپرد.
ابراهیم پاشا به دنبال یافتن قبایلی که اطاعتشان را مي‌توانست با پول و اسلحه به دست آورد، به میان صحرا رفت. در واقع او کار لوله کردن فرش را با خرید قبایل انجام داده و با این که کار به کندی پیش مي‌رفت اما سرانجام پس از چند ماه او به پشت حصار «درعيه» رسید.
«درعیه» یکی از مهم‌ترین مناطق حکومت سعود بود که عقاید محمدبن عبدالوهاب در میان مردمش جاری و نسبت به آن بسیار متعصب بودند. بنابراین آن‌ها با این تفکر که به بهشت مي‌روند، آماده مرگ شدند. ابراهیم پاشا با خود تفنگ، خمپاره‌انداز و مهندسی فرانسوی برای خراب کردن دیوارهای گلی شهر نيز داشت. او ابتدا سعی کرد حصارهای گلی را ویران کند، بعد نخل‌های سی ساله را قطع و هر چه را که به دستش رسید ویران کرد. اسیرانی را که ابراهیم پاشا مي‌گرفت، بلافاصله گردن مي‌زدند و سرشان را برای محمدعلی در قاهره مي‌فرستادند و در ازای هر سر برايش پنج سکه نقره فرستاده مي‌شد. سرانجام پس از 6 ماه مقاومت و جنگ، عبدالله رئیس خاندان سعود تسلیم شد و با زنجیری بر دست و پا به قاهره فرستاده شد. محمدعلی او را نزد خلیفه فرستاد و در قسطنطنیه پس از چند جلسه بحث درباره عقاید و گوش دادن به سخنان وی، رهبران مذهبی ترک سعی کردند او را از عقایدش برگردانند اما چون او بر آن‌ها پا بر جا ماند، رای به مرگ وی دادند.
ابراهیم پاشا برای این که از جانب مردمان این شهر خیالش آسوده باشد، مردم را از شهر بیرون راند و فرمان نابودی درعیه و نخل‌هایش را داد. هر چیز سوختنی را از جمله درها و تیرهای چوبی را سوزاند و نخل‌ها را برید.
پس از آن چند نفر از رهبران مذهبی وهابی از جمله یکی از نواده‌های عبدالوهاب را که رهبری وهابیان در درعیه را به عهده داشت، کشت. این اتفاق در سال 1820 افتاد و اولین مرکز حکومت آل سعود برای همیشه از سکنه خالی شد، در حالی که قصر آل سعود، مغازه‌ها، مساجد و برج‌های دیده‌بانی‌اش نیمه ویران شده بود و به مرور زمان در حصار شن‌ها به شکل شهر مردگان درآمد.
با بازگشت ترک‌ها به قاهره، خاندان سعود نیروهایشان را دوباره جمع کردند، آن‌ها چندین کیلومتر پایین‌تر از درعیه، به ریاض نقل مکان کردند و حکومت کوچکی را دوباره بنیان کردند اما این حکومت را هم در سال 1891 به سلسله رشید که از منطقه هیل مي‌آمد، واگذار کردند.
فصل سوم
سرپناه
در میان یاران اندک عبدالعزیزبن عبدالرحمن که از کویت حرکت کردند، تعدادی از اقوام، خدمتکاران، بردگان و چند نفری از دوستان آل سعود بودند. سرسخت‌ترین و موثرترین فرد این گروه که نقش تعیین‌کننده‌اي در سرنوشت آل سعود داشت، عبدالله ابن جلووی بود. او یکی از عموزاده‌های منشعب از شاخه سعود از دوران گذشته‌اي بود که آل سعود در یبابان‌ها زندگی مي‌کردند. آن‌ها از نظر روحی به عبدالعزیز بسیار نزدیک بودند. افراد این خطه نواده ابن جلووی نامیده مي‌شدند که از لغت جلووی به معنای پناهنده گرفته شده است.
گروه کوچک عبدالعزیز به دنبال یافتن حامیانی به طرف جنوب و غرب، به سرزمین‌هایی که خلیج فارس در طرف چپ آن‌ها قرار داشت، راندند تا به این طریق حامیانی از میان قبایل پیدا کنند. اتفاقا تعدادی از باديه‌نشين‌های بنی خالد و عجمان به آن‌ها پیوستند و تعداد آن‌ها به 200 نفر رسید. برنامه حمله عبدالعزیز این بود که ارتش کوچک خود را از جنوب به طرف ریاض ببرد. او از راهی که کمترین مقاومت در آن جا وجود داشت، به شهر حمله مي‌کرد. قضاوت آن‌ها بر این بود که جنوبی‌ها نسبت به آل سعود خاطره بهتری دادند و از خود وفاداری بیشتری نشان مي‌دهند. اما برنامه حمله نقش برآب شد. شبیخون‌های عبدالعزیز غنیمت کافی را برای جلب رضایت باديه‌نشين‌ها به دست نداد و در ضمن ابن رشید از وجود آن‌ها آگاه و به مردانش در ریاض هشدار داد. بنابراين مرد جوان مدتي ديگر صبر كرد و حمله را به زمان ديگري موكول كرد.
سرانجام در غروب آفتاب روز 15 ژانویه 1902، حدود دویست سوارکار به سمت شمال شرقی ریاض پیش ‌رفتند. آن‌ها فقط اسلحه‌هایشان که تعدادی خنجر، شمشیر و تفنگ بود، با خود حمل مي‌کردند. نقطه‌اي که آن‌ها توقف کردند، نامش العود بود؛ جایی که نخلستان‌ها خاتمه مي‌یافت و شهر ریاض آغاز مي‌شد.
در فاصله بین نخلستان‌ها تا شهر، باغ‌های سبز بسیاری وجود داشت که سواران با استفاده از تاریکی به میان آن‌ها تاختند و در میان درختان پناه گرفتند. تا  ساعتی دیگر شهر ریاض و محافظانش به خواب مي‌رفتند. سرانجام زماني كه شهر در خاموشي و سكوت فرو رفت، از آن جمع 200 نفره چند نفری خودشان را به پای دیوار شهر رساندند و بعد تنها درخت نخل کهنسالی را که به سمت دیوار خم شده بود، بالا رفتند و در آن سوی دیوار فرود آمدند. رنگ قهوه‌اي خانه‌ها در تاریکی شب به سیاهی مي‌زد. درست از جایی که خانه‌ها به پایان مي‌رسید، زمین مسطحی تا پای دیوار قلعه میسماک وجود داشت. فرمانده سواران که جوانی 20 ساله بود، به خوبی مي‌دانست که حتی در تاریکی شب ورود به این زمین مسطح، بي‌آن که از نگاه سربازان قلعه پنهان بمانند، ممکن نیست.
کمی دورتر از قلعه، خانه کشاورزی از وفاداران آل سعود قرار داشت. کشاورز توانست اطلاعاتی از وضعیت قلعه و حاکم شهر بدهد. خانه عجلان، حاکم شهر دو در آن طرف‌تر روبه‌روی در اصلی قلعه قرار داشت و در خانه از داخل زنجیر بود. با این حال این موقع از شب ممکن بود حاکم در خانه‌اش نباشد. او به طور معمول، نیم ساعت پس از اذان صبح از قلعه پایین مي‌آمد تا صبحانه را به همراه همسر و فرزندانش بخورد. گاهی هم بر اسب محبوبش سوار مي‌شد و در حالی که دسته‌اي از قراولان او را احاطه مي‌کردند، گشتی در اطراف مي‌زد.
عبدالعزیز و یارانش روی پشت بام خانه خزیدند واز آن جا وارد خانه همسایه شدند. دهان زن همسایه را که از ترس زبانش بند آمده بود و مي‌لرزید، به همراه شوهرش بستند و آن‌ها را در پتویی پیچیده و طناب پیچ کردند. خانه عجلان یک طبقه بلندتر بود. وقتی به پشت بام رسیدند، هیچ صدایی از درون خانه به گوش نمي‌رسید. از روزنه‌اي که در بلندترین نقطه و روی سقف وجود داشت، تنه دو نفر دیده مي‌شد که بر روی تختخوابی بزرگ به خواب رفته بودند. آیا آن‌ها آن قدر خوش شانس بودند که عجلان خطر یک شب خوابیدن بیرون از قلعه را پذیرفته و اکنون در خانه بود؟
دو نفر از مردها به آهستگی وارد حیاط شدند و از میان در چوبی اطاق گذشتند. خواب فضای اتاق را به تمامی در بر گرفته بود. نور لرزان شمعی که عبدالله‌ابن جلووی آن را با دستانش مي‌پوشاند، فضای اندکی از روبرویشان را روشن مي‌کرد، عبدالله‌ آهسته آهسته به تختخواب نزدیک مي‌شد، در حالی که پسر عمویش، عبدالعزیز تفنگی را به آن سمت نشانه رفته بود. ناگاه صدای جیر جیر خفیفی به گوش رسید. کسی در خواب از این پهلو به آن پهلو ‌غلتید. قلب عبدالله فرو ریخت. آیا خودش بود؟
زیر نور شمع، مردها تارهای موی بلندی را دیدند که بر بالش‌هال ریخته بود. آن دو نفر، همسر جوان عجلان و خواهرش بودند. عبدالعزیز و عبدالله، آن‌ها را به یکدیگر بستند و منتظر شدند. ساعتی بعد نیروی کمکی رسید و همه نیروهای در خانه حاکم جمع شدند و از میان پنجره‌های چوبی مشبک چشم به قلعه دوختند. هنوز تا سپیده‌دم مدت طولانی باقی بود. کمی بعد از نماز صبح بود که صدای سم اسب‌هایی که از قلعه بیرون مي‌آمدند، شنیده شد. اسبی برای سواری صبحگاه عجلان زین مي‌شد. مشخص نبود، حاکم سری به خانه‌اش خواهد زد يا خير؟
برای عبدالعزیز معلوم بود که شاید دیگر چنین فرصتی پیش نیايد اما ناگهان عجلان به سوی خانه‌اش قدم برداشت. کوچک‌ترین مرد همراه عبدالعزیز كه جامه خدمتکاری را پوشیده بود، در را برای عجلان گشود. مردها همگی به جز چند نفری در طبقه بالا بودند و از میان پنجره‌های مشبک قراولان را نشانه گرفته بودند. همین که عجلان وارد خانه شد، عبدالعزیز بر او هجوم برد و دو مرد با هم دست به گریبان شدند. اما عجلان چابک‌تر و در میدان جنگ کارآزموده‌تر بود. اگر عبدالله ابن جلووی نبود حاکم مي‌گریخت و به قلعه بازمی‌گشت و لشکریانش را که زیر آتش گلوله‌های سربازان عبدالعزیز، سرگردان و مبهوت مانده بودند، سر و سامانی مي‌داد اما گلوله تفنگ عبدالله در آخرين لحظه، پيش از خروج از خانه حاکم را نقش زمین کرد. با کشته شدن حاکم، لشکریانش نیز تسلیم شدند. کار فتح ریاض به همین سادگی انجام شد و مردم شهر تا ظهر با فرمانده جوان سعودی بیعت کردند.

پاورقي كيهان  -  ۲۹/ ۲ / ۱۳۹۴