به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 17,239
بازدید دیروز: 4,654
بازدید هفته: 21,893
بازدید ماه: 21,893
بازدید کل: 25,009,028
افراد آنلاین: 156
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
یکشنبه ، ۰۲ دی ۱٤۰۳
Sunday , 22 December 2024
الأحد ، ۲۰ جمادى الآخر ۱٤٤۶
دی 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
3029
آخرین اخبار
۱ - خلاصه زندگينامه حضرت على (ع) - ۰۴ / ۷ ۰/ ۱۳۹۴

 

 

خلاصه زندگينامه حضرت على (ع)

Image result for ‫خلاصه زندگينامه حضرت على (ع)‬‎

ولادت امير مؤمنان على (ع)

مكّه در يكى از ماه‏ هاى حرام، ماه رجب سال سى عام‏الفيل، پذيراى زائران خانه خدا بود آنان آداب و مناسك بيت اللَّه را انجام مى‏دادند و به گرد آن طواف مى‏كردند گاه پروردگارشان را مى‏خواندند و گاه بت‏ها را در ميان ايشان زنى بزرگوار ديده مى‏شد كه به انجام طواف و نيايش مشغول بود امّا نه آنسان كه ديگران بلكه تنها به خداى يكتا توجّه داشت و با او مناجات مى‏كرد از خدا مى‏خواست زايمان را بر او آسان گرداند و سپس هنگامى كه به ديوار غربى كعبه رسيده بود و به ركن يمانى نزديك مى‏شد، آنجا كه گروهى از حجّاج و بزرگان مكّه گرد آمده بودند و نظاره مى‏كردند، ديوار كعبه شكافته شد و زن داخل شده، شكاف بسته شد اين زن كسى نبود جز فاطمه، دختر اسد از بنى‏هاشم كه به امير مؤمنان على ع حامله بود فاطمه سه روز در كعبه ماند و اين داستان نَقل اهل مكّه شده بود چون روز چهارم، روز سيزدهم رجب شد ديوار كعبه از همان جا كه شكافته بود، گشوده شد و فاطمه در حالى كه نوزادى نورانى به روى دست داشت خارج شد و به منزل رفت ابوطالب با ديدن فرزند خود شاد شد خويشان و اهل شهر به ديدن نوزاد آمدند و پيامبر اكرمص نيز كه ده سال به بعثت فرخنده‏اش باقى مانده بود، به ديدار پسر عمّ عزيزش على آمد نوزاد را به دست پيامبرص دادند او كه تا آن لحظه چشم به كسى نگشوده بود، ديده به روى رسول خداص روشن ساخت پيامبر اكرمص محبّتى شديد به على ع داشت و همواره از او نگاهدارى مى‏كرد و مى‏فرمود اين برادر من، ولىّ من، ياور من، منتخب من، پناه من، داماد من، امانت‏دار من و جانشين من است خاندان على ع پدر آن حضرت، ابوطالب، عموى گرامى پيامبر اكرمص است ابوطالب كه از بنى‏هاشم بوده است، از بزرگان قريش محسوب مى‏شده و همواره مورد احترام آنان قرار داشته است وى كه بعد از عبدالمطّلب قوى‏ترين حامى رسول خداص به حساب مى‏آمد از همان ابتدا به پيامبرى پسر برادرش ايمان آورد و هميشه از جايگاه خاصّى نزد رسول خداص برخوردار بود مادر بزرگوار آن حضرت، فاطمه دختر اسد است كه وى فرزند هاشم بن عبد مناف است بنابراين پدر و مادر على ع هر دو هاشمى هستند و نسب على ع از دو جهت به هاشم مى‏رسد و آن حضرت و برادرانش اوّل كسانى‏ اند كه از دو جهت هاشمى‏ اند 

دوران كودكى على (ع)

ابوطالب بزرگ مكّه بود و از احترام ويژه‏اى برخوردار بود وى بعد از پدرش عبدالمطّلب رئيس بنى‏هاشم شد ولى در عين حال چون مردى عيالوار بود براى گذران زندگى دچار مشكل شده بود پيامبر اكرمص كه سال‏هاى زيادى در خانه ابوطالب به سر برده بود از چگونگى زندگى او باخبر بود و سختى‏هاى او را درك مى‏كرد روزى رسول خداص نزد عموى خود عباس رفت و به او فرمود برادرت ابوطالب عيالوار است و به سختى آبرودارى مى‏كند، بيا تا هر يك از ما يكى از فرزندان او را ببريم و نگاهدارى كنيم عباس پذيرفت و بعد از آن كه ابوطالب در جريان قرار گرفت، على ع به رسول خداص و جعفر به عباس سپرده شدند پيامبر اكرمص على ع را به خانه خود برده، سال‏هاى زيادى او را نگاهدارى كرد على ع از دوران كودكى خود چنين ياد مى‏كند هنگامى كه كودك بودم پيامبرص مرا در دامان خود مى‏نشاند، به سينه‏اش مى‏چسبانيد و در بستر خود جاى مى‏داد و او هر سال مجاورت كوه حرا را اختيار مى‏كرد و تنها من او را مى‏ديدم هنوز خانه‏اى در اسلام بنا نشده بود جز خانه رسول خداص و خديجه و من سوّمى آن‏ها بودم نور وحى و رسالت را مى‏ديدم و بوى نبوّت را استشمام مى‏كردم على ع اول مردى بود كه به پيامبرى رسول خداص ايمان آورد و حمايت خود را از ايشان

اعلان كرد در حالى كه بيش از ده سال از عمر گران‏بهايش نمى‏گذشت پيامبر اكرمص تا سه سال پس از بعثت مأمور به دعوت آشكار نبود و پس از آن آيه نازل شد كه اى پيامبر خويشان خود را بيم ده رسول خداص به على ع فرمان داد كه يك ميهمانى بر پا كرده، چهل نفر از نزديكان را دعوت كند ميهمانى بر پا شد و اقوام پيامبرص جمع شدند پيامبرص فرمود شما را به دو كلمه كه بر زبان آسان ولى در سنجش سنگين است فرا مى‏خوانم با اين دو كلمه مى‏توانيد بر عرب و عجم حكومت كنيد و همه ملّت‏ها را به تسليم واداريد و نيز با اين دو به بهشت برين درآييد و از آتش رهايى يابيد اين دو كلمه، شهادت به وحدانيت خدا و رسالت من است؛ هر كس بدين امر مرا پاسخ مثبت داد و به كمك من برخاست او برادر من، وصىّ من، وزير من، وارث من و خليفه بعد از من است ابولهب به مخالفت با اين دعوت زبان گشود و جمع را متفرّق ساخت براى بار ديگر ميهمانى برگزار شد و پيامبر اكرمص سخنان خويش را تكرار كرد على ع تنها كسى بود كه در آن ميان برخاست و حمايت و يارى خود را نسبت به پيامبر اكرمص اعلام كرد براى بار دوّم نيز پيامبر اكرمص سخن خود را تكرار كرد و جز على ع كسى اعلام حمايت نكرد سوّمين مرتبه كه پيامبرص سخن خود را تكرار كرد باز هم على ع برخاست و اعلام آمادگى كرد در اين هنگام رسول خداص رو به على ع كرده فرمود بنشين؛ تو برادر من، وصىّ من، وزير من و وارث و خليفه پس از من خواهى بود على ع و هجرت پيامبر اكرمص على ع همواره با پيامبرص بود و چون پروانه‏اى گرد شمع وجود آن حضرت مى‏گرديد در سختى‏ها و شدايد و در گردنه‏هاى خطرناكى كه كمتر كسى را توان عبور از آن است، هميشه يار و ياور رسول خداص بود 

يكى از افتخارات على (ع)

كه مورد قبول همگان است جريان ليلة المبيت است بر اثر فشارهايى كه كفّار قريش بر رسول خداص و مسلمانان وارد مى‏آوردند و موانعى كه در راه تبليغ اسلام ايجاد مى‏كردند، پيامبر اكرمص تصميم گرفت پايگاه جديدى براى مأموريت رسالت بيابد پس از رفتن به طائف و نااميدى از اهل آن به مكّه بازگشت پيامبر خداص با شناختى كه از اهل مدينه داشت و با مقدّماتى كه خود فراهم كرده بود آماده هجرت به مدينه شد از طرفى اهل مكّه با مشاهده پيشرفت و گسترش دامنه اسلام و افزايش مسلمانان، درصدد نابودى مبلّغ اسلام يعنى رسول خداص برآمدند آنان با مشورتى كه در دارالنّدوة كردند تصميم گرفتند كه به صورت ناگهانى به پيامبر اكرمص حمله كرده، ايشان را به قتل برسانند خداوند رسول خود را از نقشه دشمنان آگاه ساخت و آن حضرت، على ع را در جريان قرار داد پيامبرص به على ع فرمان داد كه شب هنگام در بستر او بخوابد تا اينكه خود به سوى مدينه هجرت كند على ع با شنيدن سخن پيامبرص گفت آيا شما سالم مى‏مانى؟ حضرت فرمود آرى على ع با خوش‏حالى فرمان رسول خداص را پذيرفت و اجرا كرد شبى كه قرار بود كفّار به يكباره حمله‏ور شوند و رسول خداص را به قتل برسانند، على ع با رشادتى بى‏نظير و ايثارى مثال زدنى، در بستر آن حضرت خوابيد و روى خود را پوشانيد چهل نفر از مشركان با سلاح‏هاى خويش به سوى بستر آمدند كه ناگاه على ع از جا برخاست و نقشه‏هاى آنان را نقش بر آب كرد آرى، اين على ع بود كه افتخار ليلة المبيت را به نام خود ثبت نمود و كسى را جز او توان كسب چنين افتخارى نيست پس از خروج پيامبرص از شهر و رفتن به غار ثور، على ع به خدمت ايشان رسيد رسول خداص به او سفارش كرد كه به مكّه بازگشته، امانت‏هايى را كه نزد پيامبرص بوده است، به صاحبانش بازگرداند و زنان خانواده را به همراه خود به مدينه بياورد على ع مطابق سفارش رسول خداص عمل كرد و با همراهى فاطمه، دختر رسول خداص فاطمه بنت اسد، فاطمه بنت حمزه و فاطمه بنت زبير به سوى مدينه حركت كرد و با تحمّل سختى‏هاى زياد به محلّ قبا رسيد پيامبرص كه در قبا، در انتظار على ع به سر مى‏برد، به گرمى از ايشان استقبال كرد و بعد از دو روز به سوى مدينه حركت كردند

با مأموريتى كه شتر پيامبرص از جانب خدا داشت، آن حيوان رها شد و سرانجام در مقابل منزل ابوايوب انصارى فرود آمد به فرمان پيامبر اكرمص در آن مكان مسجد بزرگى بنا شد و در اطراف آن خانه‏هايى براى رسول خداص و مهاجرين ساخته شد و على ع نيز در خانه‏اى كنار خانه پيامبرص ساكن شد 

ازدواج على (ع)و زهرا(س)

على (ع) بنا بر سنّت حسنه اسلامى بر آن شد كه همسرى شايسته برگزيند، همسرى كه از نظر ايمان، تقوا، دانش، بينش و نجابت، هم‏شأن او باشد چنين كسى جز دختر رسول خداص، فاطمه زهراس كسى ديگر نبود پيش از على ع افرادى مانند ابوبكر و عمر، آمادگى خود را براى ازدواج با دختر پيامبر اكرمص اعلام كرده بودند و جوابى كه از رسول خداص شنيدند اين بود كه درباره ازدواج زهرا منتظر وحى الهى هستم آن دو كه از ازدواج با حضرت زهراس نااميد شده بودند، با سعد معاذ مشورت كردند و به اين نتيجه رسيدند كه جز على ع كسى شايستگى ازدواج با زهراس را ندارد و نظر پيامبرص نيز به كسى جز او نيست از اين رو همگى خدمت على ع رسيدند و جريان را نقل كردند و از او خواستند كه از فاطمهس خواستگارى كند على ع خوش‏حال شد و خدمت پيامبرص رسيد، ولى شرم و حيا مانع صحبت بود پيامبرص فرمود گويا براى كارى آمده‏اى؟ على ع سوابق خويش در اسلام و يارى رسول خداص را يادآورى كرد و سپس گفت آيا صلاح مى‏دانيد كه فاطمه را به عقد من درآوريد؟ پيامبر اكرمص فرمود درخواست شما را با دخترم در ميان مى‏گذارم و سپس وارد اتاق زهراس شد و پس از گفتن فضايل على ع خواستگارى وى از زهراس را مطرح ساخت زهراس در سكوتى عميق فرورفت ولى چهره‏اش را برنگرداند پيامبرص فرمود اللّه اكبر؛ سكوت او نشانه رضاى اوست و بدين ترتيب زمينه ازدواج دو درياى موّاج الهى فراهم شد و مراسم عقد و سپس عروسى در سال دوم يا سوم هجرى انجام گرفت و ثمره اين ازدواج بابركت، چهار فرزند به نام‏هاى حسن، حسين، زينب و امّ‏كلثوم بود 

على (ع) در جنگ‏ها

روز به روز پايگاه جديد اسلام قدرت بيشترى مى‏يافت و دشمنان نيز بيش از پيش آهنگ نابودى اسلام مى‏كردند آنان براى رسيدن به مقصود خود كه يا نابودى اسلام بود و يا جلوگيرى از گسترش آن، دست به هر كارى مى‏زدند اموال مسلمانانى كه به مدينه هجرت كرده بودند را توقيف كرده، نزديكان آنان را تحت فشار قرار مى‏دادند رفت و آمد به مدينه و داد و ستد با اهل آن را ممنوع كردند و شرايط سختى براى مسلمانان بوجود آوردند به دنبال اين دشمنى‏ها، جنگ‏هاى مختلفى بين كفّار و مسلمين درگرفت على ع در هر يك از جنگ‏هايى كه حضور داشت كارنامه‏اى درخشان از خود به جا گذاشت و رشادت‏ها و شجاعت‏هاى بى‏مانندش چنان بود كه زبانزد دوست و دشمن گرديد 

على (ع) در بدر

اوّلين جنگ ميان مسلمانان و كفّار قريش، جنگ بدر بود كفّار با سپاهى هزار نفرى و تجهيزات جنگى بسيار به سوى مدينه آمدند و بر سر چاه بدر اردو زدند پيامبر اكرمص نيز به سوى آنان حركت كرد سرانجام روز هفدهم رمضان سال دوم هجرى، نبرد به گونه تن به تن آغاز شد در همان ابتدا دو تن از شجاعان لشكر كفر به دست على ع به هلاكت رسيدند و سومين نفر نيز با همكارى على ع به قتل رسيد سپاه كفر با ديدن اين صحنه‏ها، لرزان شد نبرد همگانى آغاز شد و با يارى غيبى خداوند و شجاعت ياران رسول خداص به ويژه على ع لشكر كفر متلاشى شد و با دادن هفتاد كشته، كه نيمى از آنان به دست على ع به هلاكت رسيدند، و هفتاد اسير، عقب نشينى كرده، به مكّه بازگشتند 

على (ع)در اُحد

كفار شكست خورده در بدر، با هدف انتقام و نابودى مسلمانان، با سپاهى عظيم‏تر از سال گذشته به سوى مدينه آمدند و در منطقه احد با مسلمانان درگير شدند در آغاز نبرد، با شجاعت اصحاب رسول خداص لشكر كفر رو به نابودى مى‏رفت كه با كوتاهى عدّه‏اى از مسلمانان، دشمن از پشت به آنان حمله‏ور شد بيشتر ياران پيامبرص پا به فرار گذاشته، گريختند رسول خداص با تعدادى از كفّار درگير شده بود و زخم‏هايى بر پيكر مباركش وارد آمده بود جان آن حضرت به شدّت در معرض خطر بود در اين هنگام على ع به

يارى پيامبرص شتافت و زخم‏هاى بسيارى بر خود خريد تا اينكه سرانجام جان رسول خداص محفوظ ماند 

جان‏فشانى‏هاى على(ع)

در حفاظت از رسول خداص آن اندازه شگفت‏انگيز و بى‏نظير بود كه نداى جبرئيل به »لا سيف الاّ ذوالفقار و لا فتى الاّ على« بلند شد 

على (ع) در احزاب

در جنگ احزاب نيز كه گروه‏هاى مختلفى از دشمنان رسول خداص گردآمده بودند و شجاع‏ترين سرداران خود را به ميدان آورده بودند، على ع خوش درخشيد مسلمانان با حفر خندقى توانستند پيشرفت كفّار را متوقّف كنند عمرو بن عبدود كه شجاعترين جنگجوى مشركان بود، توانست خود را به طرف ديگر خندق برساند و رجزخوانى كند او با سخنانى به مسخره كردن عقايد مسلمين پرداخت و مبارز طلبيد ياران رسول خداص كه وى رإ؛ّّ مى‏شناختند جرأت مبارزه با او را نداشتند و پاسخى به فراخوان پيامبرص نمى‏دادند تنها على ع ابراز آمادگى كرد و به ميدان عمرو درآمد و با شجاعتى بى‏نظير او را از پاى درآورد در اين هنگام صداى رسول خداص به گوش‏ها رسيد كه ضربه على در روز خندق، برابر با عبادت جنّ و انس است 

على (ع) در خيبر

يهوديان مدينه و اطراف آن در قلعه‏اى خارج از مدينه اجتماع كرده بودند و در جريان جنگ خندق اقداماتى بر عليه مسلمانان انجام دادند پيامبرص تصميم به سركوب آنان گرفت و با سپاه خويش به سوى قلعه خيبر حركت كرد نفوذ به درون قلعه به جز از راه درِ قلعه ممكن نبود و يهوديان با گماشتن تيراندازان از ورود مسلمانان جلوگيرى مى‏كردند رسول خداص براى فتح قلعه، گروه‏هايى به فرماندهى بزرگان اصحاب مى‏فرستاد امّا آنان بدون گرفتن نتيجه‏اى بازمى‏گشتند سرانجام پيامبرص فرمود به خدا سوگند فردا پرچم را به مردى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست مى‏دارد و خدا و رسول هم او را دوست مى‏دارند صبح روز بعد رسول خداص على ع را طلب كرد على ع در حالى كه چشمانش را از شدّت درد بسته بود، حاضر شد پيامبرص دستى به چشمان آن حضرت كشيد و پرچم را به دست او داد على ع عازم ميدان نبرد شد و با سرداران سپاه يهود جنگيد و مرحب خيبرى را كه پهلوان نام‏آور آنان به حساب مى‏آمد با ضربه‏اى سخت، از پاى درآورد دشمن به داخل قلعه عقب‏نشينى كرد و در قلعه را بست على ع با رشادتى تمام درِ قلعه را كه بسيار بزرگ و سنگين بود از جا كَند و راه را براى سپاه اسلام گشود 

على (ع) در حنين

پس از فتح مكّه توسّط مسلمانان، پيامبر اكرمص و سپاه بزرگ او، براى مقابله با دو قبيله ثقيف و هوازن كه هنوز دست از دشمنى با اسلام برنداشته بودند، به سوى اطراف مكّه حركت كردند در ميان راه كه راهى كوهستانى بود با كمين دشمن برخوردند سپاه اسلام كه انتظار چنين حركتى را از دشمن نداشت متلاشى شد و همگى گريختند رسول خداص تنها ماند و تنها كسى كه در كنار آن حضرت باقى ماند على ع بود آن حضرت، ابوجرول را كه سردار بزرگ سپاه دشمن بود، به هلاكت رسانيد و لشكر مشركان متفرق شده، مسلمانان بازگشتند 

على (ع)جانشين پيامبر اكرمص در مدينه

در سال نهم هجرى خبرى از مرزهاى جزيرة العرب با روم رسيد خبر اين بود كه سپاه روم براى مقابله با كشور اسلامى به سوى مرزها آمده است پيامبر اكرمص براى دفع دشمن كه در فاصله‏اى بسيار طولانى قرار داشت سپاهى ترتيب داد و قبل از حركت، على ع را جانشين خود در مدينه قرار داد تا مركز كشور اسلامى از خطرات محفوظ بماند منافقان كه از اين امر، ناخوشايند بودند به طعنه گفتند پيامبرص هم‏سفرى با على ع را خوش نداشته است على ع كه دلتنگ شده بود خود را به رسول خداص رسانيد و جريان را نقل كرد پيامبرص به او فرمود آيا دوست ندارى كه نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى باشى جز اينكه پس از من پيامبرى نخواهد بود و بدين ترتيب افتخارى بر افتخارات على ع افزوده شد و مدالى ديگر از جانب رسول خداص به وى عطا شد 

على (ع)و بيعت غدير خم

در سال دهم هجرى، هنگامى كه پيامبرص تصميم گرفت به مكّه برود و آخرين حجّ خود

را كه حجّة الوداع ناميده‏اند به جاى آورد، على ع در يمن يا نجران بود پيامبرص به على ع نامه‏اى نوشت كه با حالت احرام به مكّه درآيد على ع نيز چنين كرده مراسم حج پايان پذيرفت و مسلمانان به سوى مناطق خود حركت كردند در روز هجدهم ذى‏الحجّة در محلّى به نام غدير خم كه محلّ جدا شدن مسلمانان كشورهاى مختلف بود، پيامبرص فرمان داد تا همه مسلمانان توقّف كنند پيامبرص كه آخرين حجّ خود را انجام داده بود و مى‏دانست كه سال آخر عمر اوست، با دريافت وحى الهى مأمور به ابلاغ مطلبى بسيار مهم شد وحى الهى چنين بود اى پيامبر آنچه را كه از پروردگارت بر تو فرود آمده تبليغ كن و اگر چنين نكنى پيامش را نرسانده‏اى و خداوند تو را از مردم در امان مى‏دارد پس از اقامه نماز ظهر، پيامبرص در ميان مردم به‏پاخاست و در آغاز سخنانش فرمود اى مردم دور نيست كه از جانب خدا خوانده شوم و او را پاسخ گويم من در ميان شما دو چيز گران‏بها بر جاى مى‏گذارم كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم را پس بنگريد كه چگونه با آن دو رفتار مى‏كنيد اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا كنار حوض بر من وارد شوند سپس دست على ع را بالا گرفت و فرمود آيا من از خود مؤمنان نسبت به آنان سزاوارتر نيستم؟ مسلمانان گفتند آرى اى رسول خدا پيامبرص فرمود هر كس كه من مولاى اويم على هم مولاى اوست خدايا با دوستدار او دوست و با دشمنانش دشمن باش آن‏گاه پيامبرص خيمه‏اى به على ع اختصاص داد و به مسلمانان فرمود كه دسته دسته بر على ع وارد شوند و با او به عنوان اميرالمؤمنين بيعت كنند مسلمانان چنين كردند و نخستين كسانى كه به حضور على ع رسيدند و اظهار شادمانى كرده، بيعت كردند، عمر و ابوبكر بودند بعد از انجام مأموريت الهى آيه‏اى بر پيامبرص نازل شد كه امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما به عنوان دين و آيين برگزيدم پيامبر اكرمص پس از سال‏ها تلاش در راه تبليغ رسالت الهى و ترويج دين مبين اسلام و پس از تحمّل سختى‏هاى بسيار، جان به جان‏آفرين تسليم كرد و به ملكوت اعلى پيوست 

خانه‏نشينى على (ع)

پس از رحلت پيامبر اكرمص على (ع) به كار غسل و كفن و دفن آن حضرت پرداخت وى در اين باره مى‏فرمايد »رسول خدا در حالى جان داد كه سر او بر سينه من بود و به روى دستم جان از بدنش بيرون شد دستم را به چهره‏ام كشيدم و به كار غسل او پرداختم در حالى كه فرشتگان مرا در اين كار يارى مى‏كردند« امّا در همين زمان عدّه‏اى در انديشه فتح باب خلافت بودند و با ترفندها و نقشه‏هايى به خواسته خويش رسيدند در جلسه‏اى كه در سقيفه بنى ساعده تشكيل شد، عمر با ابوبكر به عنوان خليفه و جانشين پيامبرص بيعت كرد و از حاضرين خواست آنان نيز چنين كنند و بعض آنان نيز چنين كردند و بدين ترتيب، على ع كه به شهادت تاريخ، خليفه بلافصل رسول خداص بود، ساليان طولانى خانه‏نشين شد على ع در مدّت 25 سال خانه نشينى، دست از فعّاليّت برنداشت و به كارهاى مختلفى همّت گماشت تفسير قرآن و حلّ مشكلات آيات و تربيت شاگردانى چون ابن عبّاس، پاسخ به پرسش‏هاى دانشمندان غير مسلمان به ويژه يهوديان و مسيحيان كه براى تحقيق درباره اسلام، رهسپار مدينه شده بودند و پاسخ گويى جز على ع يافت نمى‏شد، بيان حكم بسيارى از رويدادهاى نوظهور كه نصّى در مورد آن‏ها در قرآن و حديث پيامبرص وجود نداشت، بيان راه‏كارهايى براى حاكمان مسلمين كه در امور حكومتى با بن‏بست روبرو مى‏شدند و كار و تلاش براى تأمين زندگى بينوايان و درماندگان تا حدّى كه باغ و قنات احداث مى‏كرد و در راه خدا وقف مى‏كرد كارهايى بود كه على ع در هنگام خانه‏نشينى خود انجام مى‏داد 

بيعت على (ع) با ابوبكر

خلافت و جانشينى رسول خداص حقّ على ع بود و اين نه تنها به سبب انتصاب وى از جانب خداوند و سفارش‏هاى پيامبرص، بلكه به سبب شايستگى‏هايى بود كه در وجود مبارك آن حضرت وجود داشت برترى‏هايى كه على ع نسبت به همه اصحاب پيامبرص دارا بود، چنين حقّى براى او پديد آورده بود فضيلت على ع

بر ديگران چنان روشن بود كه در موارد گوناگون، ابوبكر و عمر به آن اقرار مى‏كردند و آن حضرت را شايسته جانشينى پيامبر اكرمص مى‏دانستند ولى به دلايلى از تن دادن به خلافت على ع خوددارى مى‏كردند ابوبكر براى استحكام پايه‏هاى حكومت خويش با همكارى عمر و عدّه‏اى ديگر، براى خلافت خويش بيعت گرفت، امّا تعدادى از اصحاب بزرگوار پيامبرص و در رأس آنان على ع از بيعت با او سر باز زدند عمر از جانب ابوبكر مأموريت يافت كه على ع و هر كس كه در خانه اوست را براى بيعت به مسجد بياورد عمر و تعدادى از اطرافيانش به سوى خانه حضرت زهراس آمدند و از على ع و ديگر ياران پيامبرص خواستند كه با ابوبكر بيعت كنند و چون با مقاومت و نشنيدن جواب مثبت از ناحيه آنان مواجه شدند، به زور متوسّل شده، درِ خانه حضرت زهراس را شكستند، در حالى كه دختر پيامبرص پشت در بود و صدمه ديد، و با زور شمشير، على ع را به مسجد برده، بيعت گرفتند 

على (ع) و خلفاى سه ‏گانه

با هر تلاش و كوششى كه بود ابوبكر بر جايگاه پيامبرص نشست، امّا در طول مدّت خلافتش، هر مشكلى پيش مى‏آمد كه كسى توان حلّ آن را نداشت، به على ع مراجعه مى‏كرد و آن حضرت، راه حلّ مناسب را بيان مى‏كرد چه بسيار مشكلات علمى، عقيدتى، سياسى و نظامى كه با رأى و نظر على ع برطرف مى‏شد سرانجام ابوبكر پس از دو سال حكومت بر مسلمانان در سال سيزدهم هجرى، در سن 63 سالگى از دنيا رفت و قبل از مردن، عمر را به عنوان جانشين خود معرّفى كرد و بدين ترتيب بار ديگر افسار خلافت به دست غير اهلش افتاد و صاحب اصلى آن هم‏چنان ساكت و خاموش در خانه نشسته بود عمر خليفه شد ولى از آنجا كه صلاحيت‏هاى علمى، اخلاقى، سياسى، نظامى و در يك كلمه، صلاحيت حكومت بر مسلمين را نداشت و خود نيز به اين امر معترف بود، بارها با مشكلاتى روبرو مى‏شد و براى رفع آن‏ها چاره‏اى جز توسّل به على ع و مشورت با آن حضرت نمى‏ديد على ع نيز كه هدفى جز گسترش اسلام و حفظ دستاوردهاى آن را نداشت، اگر چه خود را وصىّ پيامبرص مى‏دانست و شايستگى او بر همگان روشن بود، ولى هرگاه گره‏اى در كار خلافت مى‏افتاد، با فكر نافذ و نظر بلند خويش آن را مى‏گشود نظرات و راه‏گشاييهاى على ع به آن اندازه مفيد و مؤثّر بود كه بارها عمر مى‏گفت اگر على نبود عمر هلاك گرديده بود دوران خلافت عمر نيز پس از ده سال سپرى شد و سرانجام به دست شخصى ايرانى به نام فيروز كه به ابولؤلؤ مشهور بود، كشته شد عمر قبل از مردن و در آن سه روزى كه مجروح بود، دستور تشكيل شورايى شش نفره را داد تا خليفه بعدى را تعيين كنند و تركيب نفرات شورا به گونه‏اى طرّاحى شد كه جز عثمان كسى خليفه نمى‏شد على ع نيز يكى از افراد شورا بود از آنجا كه عمر، عبدالرحمن بن عوف را همه كاره شورا قرار داده بود، وى در نهايت به على ع و عثمان پيشنهاد قبول خلافت داد و آن دو سكوت كردند سپس رو به على ع كرد و گفت با تو بيعت مى‏كنم كه به كتاب خدا و سنّت رسول خداص عمل كنى و از روش ابوبكر و عمر پيروى نمايى على ع شرط آخر را نپذيرفت عبدالرحمن سخن خود را براى عثمان تكرار كرد و وى شرايط را پذيرفت و با اين نمايش، عثمان خليفه مسلمين شد عثمان در سوم ماه محرّم سال 24 هجرى از طريق شوراى منتخب عمر، به خلافت رسيد و در هجدهم ذى‏الحجّه سال 35، پس از دوازده سال حكومت، به دست انقلابيون مصر و عراق و گروهى از مهاجر و انصار كشته شد عوامل شورش بر عليه عثمان را مى‏توان تعطيل حدود الهى، تقسيم بيت المال در ميان بنى اميّه، تأسيس حكومت اموى و نصب افراد غير شايسته به مناصب اسلامى، ضرب و شتم گروهى از صحابه پيامبرص كه از خليفه و اطرافيان او انتقاد مى‏كردند و تبعيد تعدادى از صحابه كه حضور آنان مزاحم كارهاى خليفه بود، نام برد

حكومت على (ع)

پس از قتل عثمان اجتماع عظيمى از مسلمانان در مسجد تشكيل شد هدف از اجتماع تعيين خليفه بود شخصيت‏هاى بزرگى از مهاجر و انصار مانند عمّار ياسر و ابو ايّوب

انصارى نظر دادند كه مردم با على (ع) بيعت كنند عمّار بيش از همه درباره على ع سخن گفت و هشدار داد كه اگر كوتاهى كنيد باز هم به سرنوشت گذشته دچار مى‏شويد در اين هنگام همه مردم گفتند ما به ولايت و خلافت او راضى هستيم؛ آن گاه جمعيت به سوى خانه على ع حركت كرده، به درون خانه آن حضرت هجوم آوردند على ع چگونگى اين ماجرا را اين گونه بيان مى‏فرمايند »آنان مانند شتر تشنه‏اى كه ساربان ريسمان و مهار آن را باز كند بر من هجوم آوردند كه گمان كردم مى‏خواهند مرا بكشند، يا بعضى از آنان مى‏خواهد بعضى ديگر را در حضور من بكشد« پس از هجوم مسلمانان به خانه على ع و اظهار خواسته خويش، امام در پاسخ آنان فرمود من مشاور شما باشم بهتر از آن است كه فرمانرواى شما باشم آنان نپذيرفتند و گفتند تا با تو بيعت نكنيم رهايت نمى‏كنيم امام فرمود در اين صورت مراسم بيعت بايد در مسجد و به طور علنى باشد آنان به دنبال على ع به مسجد آمدند و همگى به جز اندكى انگشت شمار، بيعت كردند نخستين كسانى كه با حضرت بيعت كردند، طلحه و زبير بودند بيعت مردم با امامع در روز بيست و پنجم ذى الحجّة انجام گرفت 

مخالفت با حكومت على (ع)

على (ع) پس از رسيدن به حكومت، دست به اقدامات اصلاحى زد؛ اصلاح امورى كه در دوره خلفاى پيشين بنيان نهاده شده بود و خلاف سيره و نظر رسول خداص بود مهمترين محور اصلاحات على (ع)امور اقتصادى و امور حكومتى بود در اواخر حكومت خليفه دوم و در زمان خليفه سوم، تبعيضات بسيار روشنى در تقسيم اموال بيت المال صورت گرفت و عدّه‏اى از اين طريق، صاحب سرمايه‏هاى هنگفتى شدند و در مقابل، تعدادى در فقر و سختى زندگى مى‏گذراندند هم‏چنين عثمان علاوه بر حيف و ميل بيت‏المال و تقسيم آن در ميان بنى‏اميّه، اقدام به نصب فرمانداران ناشايستى كرد كه زمينه اعتراضات مردمى و در نهايت سقوط و قتل خود شد على (ع) كه در اجراى احكام الهى و سيره نبوى، سستى به خود راه نمى‏داد و هماره به دنبال عدل و داد بود، تبعيضات ناروا در تقسيم بيت‏المال را ملغى و فرمانداران ناشايست خليفه پيشين را عزل كرد در چنين وقتى كسانى كه در كنار سفره‏هاى رنگين خليفه پيشين به ثروت‏هاى هنگفت و يا مقام و منصبى رسيده بودند از اين اقدام على ع برآشفته شدند و سر از مخالفت با وى درآوردند اقدامات اصلاحى على ع و عوامل ديگرى چون كينه‏هاى ديرين نسبت به آن حضرت، پديدآور جنگ‏هاى خونينى شد كه اوقات بسيارى از على ع را به خود مشغول ساخت 

فتنه ناكثين يا جنگ جمل

طلحه و زبير كه به طمع رسيدن به پست و مقام، با على ع بيعت كردند، پس از آن كه از رسيدن به مقصود خود نااميد شدند و على ع را موافق ميل خود نديدند، به بهانه عمره، از مدينه خارج شدند از طرفى عايشه، همسر رسول خداص با شنيدن خبر قتل عثمان و نصب على ع به خلافت، سخت برآشفت و نداى واعثمانا سرداد وى به مكّه رفت و خون‏خواهى عثمان را اعلام كرد طلحه و زبير نيز به عايشه پيوستند و با مشورت يكديگر تصميم به خروج بر على ع گرفتند آنان سپاهى آماده كردند و به سوى بصره حركت كردند پس از ورود به بصره، عثمان بن حنيف انصارى، استاندار بصره كه از سوى على ع منصوب شده بود را لگدمال كرده، سر و صورت او را تراشيدند و رهايش كردند و افراد زيادى از اهالى بصره را به طور فجيعى سر بريدند و به قتل رساندند اميرالمؤمنينع با مشاهده چنين اعمالى، با جمع‏آورى سپاهى عظيم از اهل مدينه و شهرهاى ديگر به سوى بصره حركت كرد و پس از رسيدن به سپاه ناكثان، با فرستادن نمايندگانى به سويشان آنان را از حركت بر عليه حكومت برحذر داشت و خود نيز با طلحه و زبير ملاقات كرد ولى آنان از مسير خويش بازنگشتند سرانجام در دهم جمادى الثانى سال 36 هجرى، با شروع حمله از جانب ناكثان و پيمان شكنان، جنگ آغاز شد عايشه نيز بر شترى سرخ موى سوار شده بود و از درون كجاوه به تشويق سپاهيان مى‏پرداخت با دلاورى‏هايى كه امامع و ياران شجاعش

به نمايش گذاشتند، سرانجام با افتادن شتر عايشه كه سمبل استقامت سپاه بود و سرنگونى كجاوه عايشه، لشكر دشمن منهدم شده، عدّه‏اى كشته و تعدادى به دست سپاهيان على (ع) به اسارت درآمدند على ع پس از جنگ، اُسرا را آزاد كرد و عايشه را كه به جهت انتساب به پيامبر اكرمص از احترام خاصّى برخوردار بود، در حفاظت محمّد بن ابى‏بكر و تعدادى از علاقه‏مندان خود و چهل زن باشخصيّت از بصره، روانه مدينه كرد 

فتنه قاسطين يا جنگ صفّين

معاويه از جانب عثمان، فرماندار شام بود مروان بن حكم خبر قتل عثمان را با آب و تاب فراوان به معاويه رساند معاويه كه از زمان حكومت عثمان، درصدد تصاحب پست خلافت بود و بعد از عثمان، خلافت را از دست داده بود، خون‏خواهى عثمان را بهانه ساخت و با معرّفى على ع به عنوان سبب قتل عثمان به مخالفت با آن حضرت پرداخت على ع نيز كه پس از قبول خلافت، به عزل فرمانداران ناشايست پرداخته بود، هرگز به فرماندارى معاويه رضايت نمى‏داد و حكم به بركنارى او از حكومت شام داد امامع تلاش فراوان مى‏كرد تا فتنه معاويه بدون جنگ و خونريزى پايان يابد، ولى او كه جز به خلافت نمى‏انديشيد و دنياطلبى، فكر و انديشه‏اش را تسخير كرده بود، دست از مخالفت برنمى‏داشت على ع براى سركوب معاويه، پس از سازمان‏دهى سپاه خويش به سوى شام حركت كرد و پس از عبور از سرزمين‏هاى عراق، به سرزمين شام وارد شد سپاهيان معاويه نيز قبل از رسيدن سپاه على ع در منطقه‏اى به نام صفّين و در كنار فرات مستقر شدند و از دسترسى لشكر على ع به آب، جلوگيرى كردند على ع با ديدن محاصره فرات، اقدام به مذاكره با معاويه كرد تا راه فرات را باز كند ولى با امتناع وى روبرو شد امامع گروهى را مأمور آزادسازى فرات كرد و آنان با حمله‏اى جانانه، چهل هزار سرباز معاويه را متفرّق ساخته، بر فرات تسلّط يافتند ولى به دستور امير مؤمنانع آب را بر سپاه معاويه نبستند سرانجام پس از گذشت صد روز و بيش از نود درگيرى پراكنده و موضعى و مذاكرات بسيارى كه بين على ع و معاويه انجام گرفت، در هشتم صفر سال 37 هجرى، نبرد همگانى و سرتاسرى آغاز شد دلاورمردى‏هاى سپاه على ع و رشادت‏هاى بى‏نظير آن حضرت شكست سختى بر سپاه معاويه وارد ساخت و مى‏رفت كه اساس ياغى‏گرى ريشه‏كن شود كه ناگاه عمروعاص، مشاور زيرك و حيله‏گر معاويه، پيشنهادى را مطرح كرد او نظر داد كه ورق‏هاى قرآن را بر سر نيزه كنند و على ع را به حكميت و داورى قرآن فراخوانند چنين كردند و با اين حيله، در صفوف ياران على ع شكافى عميق ايجاد شد تعداد زيادى از اصحاب امامع دست از جنگ كشيده، از آن حضرت خواستند كه پيشنهاد شاميان را بپذيرد على ع آن‏ها را از خدعه و مكر دشمن آگاه ساخت ولى آنان بر خواسته خويش پافشارى و امامع را تهديد به قتل كردند سرانجام على ع سكوت كرد و آنان، خود از طرف امامع اعلام پذيرش حكميّت كردند و به اين نيز اكتفا نكرده، ابوموسى اشعرى را از جانب خويش براى مذاكره با عمروعاص از سپاه معاويه برگزيدند على ع كه از ساده‏لوحى و حماقت ابوموسى مطّلع بود، هر چه تلاش كرد تا شخص ديگرى كه توان روبرو شدن با عمروعاص را داشته باشد انتخاب شود، ثمرى نداد و عاقبت، ابوموسى انتخاب شد در هفدهم صفر، پيمان نامه حكميّت بين امير مؤمنان على ع از يك طرف و معاوية بن ابى‏سفيان از طرف ديگر نوشته و امضا شد و قرار بر اين شد كه هر دو گروه در برابر داورى قرآن سر فرود آورند پس از امضاى پيمان نامه عدّه‏اى از اصحاب امامع كه خود اصرار بر پذيرش حكميّت داشتند، نداى مخالفت سر داده و خواستار بازگشت امامع از تعهّد خويش شدند كه آن حضرت نپذيرفت و همينان پايه‏گذار فتنه‏اى ديگر و جنگى خونين با على ع در سال بعد شدند پس از قبول حكميّت، سپاه امامع به سمت كوفه و سپاه معاويه به سمت شام حركت كرد ابوموسى اشعرى و عمروعاص نيز به سوى دومة الجندل رفتند تا به داورى بنشينند آن دو پس از صحبت‏هايى، در اجتماع هشتصد نفرى حاميان على ع و معاويه حاضر شدند و عمروعاص با احترام از ابوموسى خواست كه نخست او نتيجه داورى را اعلام كند ابوموسى نيز پذيرفت و چنين گفت ما توافق كرديم كه على ع و معاويه را از خلافت عزل كنيم و من هر دو را عزل كردم سپس عمروعاص شروع به سخن

كرده، گفت ابوموسى امام خود را عزل كرد و من نيز با او موافقم ولى بر خلاف او معاويه را بر خلافت ابقا مى‏كنم و اين‏چنين نبرد صفّين با شهادت نزديك به 25 هزار نفر از سپاه امامع و كشته شدن نزديك به 45 هزار نفر از سپاه معاويه و حادثه تلخ حكميّت، پايان پذيرفت و مشكلات بسيارى براى حكومت على ع و خلافت اسلامى پديد آورد كه هرگز برطرف نشد 

فتنه مارقين يا جنگ نهروان

پس از جريان حكميّت در جنگ صفّين، عدّه‏اى از ياران امامع كه خود، امامع را مجبور به پذيرش حكميّت كرده بودند بر آن حضرت خُرده گرفتند و گفتند ما اشتباه كرده، توبه كرديم و تو نيز بايد توبه كنى آنان به تكفير على ع پرداختند و با تشكيل گروهى بزرگ كه به خوارج يا مارقين مشهور شدند، به مقابله با امامع برخاستند و با قيام مسلّحانه، عدّه‏اى بى‏گناه را به طور فجيعى كشتند امير مؤمنانع كه با سپاه خويش عازم نبرد با معاويه بود، براى سركوب خوارج به سوى نهروان حركت كرد و در كمتر از يك روز نبرد، آنان را به خاك و خون كشيد و سپاه 2800 نفرى آنان را نابود ساخت فتنه مارقين در نهم ماه صفر سال 38 هجرى، ريشه‏كن شد و غير از نه نفر كه جان سالم بدر بردند، همه خوارج كشته شدند بدين ترتيب سه سال از حكومت على ع در جنگ و درگيرى با سه گروه ناكثين يا پيمان شكنان، قاسطين يا ستمكاران و مارقين يا خارج شدگان از دين سپرى شد 

شهادت امير مؤمنان على (ع)

در جنگ نهروان، تعداد كمى از خوارج موفّق به فرار شدند و مكّه را مركز عمليات خود قرار دادند سه تن از خوارج به نام‏هاى عبدالرحمن بن ملجم مرادى، برك بن عبداللّه تميمى و عمرو بن بكر تميمى، در يكى از شب‏ها گرد هم آمدند و با بررسى اوضاع مسلمانان و جنگ‏هاى داخلى آنان مانند جنگ نهروان، به اين نتيجه رسيدند كه عامل اين خون‏ريزى و جنگ‏ها، على ع ، معاويه و عمروعاص هستند و اين سه نفر بايد كشته شوند تا مسلمين به ميل خود، خليفه‏اى انتخاب كنند آنان براى كشتن اين سه نفر پيمان بستند و قسم خوردند تا در شب نوزدهم رمضان نقشه خود را عملى سازند برك بن عبداللّه به مسجد شام رفت و با ضربتى كه به معاويه وارد كرد، موفّق به كشتن او نشد و وى را زخمى كرد عمرو بن بكر نيز به مصر رفت و در صف اول نماز جماعت قرار گرفت و ضربه‏اى بر امام جماعت وارد ساخت و او را كشت ولى بعداً معلوم شد كه شخص ديگرى غير از عمروعاص بوده است ابن ملجم هم به كوفه رفت تا على ع را به قتل رساند او به منزل يكى از خوارج رفت و در آنجا با ديدن دختر او، قطام، عاشق شد و از وى خواستگارى كرد قطام كه پدر و برادرانش در نهروان به دست على ع كشته شده بودند، يكى از اجزاى مَهر خود را قتل على ع قرار داد ابن ملجم نيز پذيرفت و گفت براى كار ديگرى نيامده‏ام در شب نوزدهم رمضان سال چهلم هجرى، ابن ملجم به مسجد آمد و هنگام نماز صبح حمله‏ور شد و شمشير زهرآلود خود را بر سر مبارك آن حضرت فرود آورد امير مؤمنانع در اين هنگام فرمود »فُزْتُ وَرَبِّ الكعبة؛ به خداى كعبه سوگند رستگار شدم« حضرت را به خانه بردند و پس از دو روز در 21 رمضان و در 63 سالگى پس از سفارش‏هايى كه درباره ابن ملجم كرده بود و توصيه‏هايى كه به فرزندان و اصحاب خويش فرموده بود، بدرود حيات گفت و به سوى رفيق اعلا شتافت