به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 486
بازدید دیروز: 9,496
بازدید هفته: 486
بازدید ماه: 66,559
بازدید کل: 23,728,370
افراد آنلاین: 8
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱٤۰۳
Saturday , 4 May 2024
السبت ، ۲۵ شوّال ۱٤٤۵
اردیبهشت 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
313029
آخرین اخبار
در جستجوی خبری از شیرین (۸ ۴)
پرواز 655
در جستجوی خبری از شیری
 
نتیجه تصویری برای پرواز 655
 

 پدر پرسيد:
- حالا چه‌؟
- نمي‌دانم‌، مي‌روم آن طرف آب‌، نگفتيد از خانواده مهندس خبري داريد يا نه‌؟
پدر با افسوس و تأسف گفت‌:
- نمي‌دانم پسر! هيچ خبري نيست‌، بيچاره مهندس‌، آن‌ها را دست ما سپرده بود.
با سرزنش گفتم‌:
- و شما چقدر خوب امانتداري كرديد!
لحنم پر از شماتت بود، بيچاره پدر! چه مي‌توانست بكند؟ مدت‌ها بود كه روي صندلي چوبي زمين‌گير شده بود.
مادر با قدري دلتنگي گفت‌:
- چه مي‌توانستيم بكنيم‌؟ زمانه ما را از هم دور كرد، بعد هم آن‌ها هميشه‌... تحت نظر بودند، عليرضا برايمان كم نيست‌؟
- چه ربطي به عليرضا دارد مادر؟ به همه كه كاري ندارند!
- خود تو! از كجا معلوم به‌خاطر مهندس نباشد كه حرفت را باور نمي‌كنند.
- ول كن مادر من‌! به آن بنده خدا چه ربطي دارد؟ عباس تو بگو! تو كه آن‌جا بودي‌، ديدي كه خيلي‌ها را مي‌گيرند.
عباس سر تكان داد اما در نگاهش چيزي آزار‌دهنده بود.
- حالا يك نفر به من مي‌گويد از آن بنده‌هاي خدا خبري داريد يا نه‌؟
پروانه به حرف آمد: «چند ماه قبل شيرين خانم آمد اين‌جا و گفت با ريحانه خانم رفته‌اند اهواز ... آبادان. نمي‌دانم‌، يك جايي را گفت‌. سراغ تورا گرفت‌. گفتيم كه چند وقتي است كه هيچ خبري نداده‌اي‌! مادر نگران و دلواپس بود و مدام گريه مي‌كرد. او هم گريه كرد. دختر بيچاره‌! يك روز بيشتر پيش‌مان نماند. به مادر قول داد از طريق دوستانش تورا پيدا خواهد كرد. وقت رفتن به مادر اطمينان داد كه اگر تورا قاطي سياسي‌ها گرفته باشند، زود آزاد مي‌شوي‌. بعد هم رفت تا تورا پيدا كند، يك هفته بعد تلفن زد و گفت كه پيدايت كرده و به زودي بر مي‌گردي‌!»
عباس گفت‌:
- اين را براي دلخوشي مادر گفته‌!
ديگر داشت معما مي‌شد، ساواك هيچ نام و نشاني از من نداشت‌، چطور مي‌توانست مرا پيدا كرده باشد؟ اصلاً چرا اين اميدواري را به مادرم داده بود؟
- نگفت كجا و خانه‌ چه كسي رفته‌اند؟
عباس گفت‌: «نه چيزي نگفت‌!»
پدر دوباره پرسيد:
- حالا مي‌خواهي چكار كني‌؟ اگر فرار نمي‌كردي مي‌فهميدند كه كاره‌اي نيستي و فوق‌اش چند ماه ديگر آزاد مي‌شدي‌، حالا چه‌؟
او راست مي‌گفت‌، حالا چه‌؟
پاورقي كيهان  - ۱۵ / ۰۱  /  ۱۳۹۵