مرحوم محمدرضا آقاسی(ره)
بسیج
بسیج ای دست و بازوی ولایت
خط سرخ عزل تا بی نهایت
تو با دست خمینی عهد بستی
تبر گشتی و بت ها را شکستی
تو با خون گلویت عهد کردی
که از خط خمینی بر نگردی
تو را نشناختن حق ناشناسیست
تعارض با تو کفر و ناسپاسیست
بسیجی سست و بی حال است آیا؟!
زبان غیرتش لال است آیا؟!
بسیجی! از چه رو خاموش ماندی؟
زبان بستی سراپا گوش ماندی
نمی بینی مگر دجاله ها را؟
سرود شوم نفی لاله ها را؟
ببین نشخوار صبح و شامشان را
طنین طعنه و دشنامشان را
علی را بی عدالت نام دادند
ولایت را وکالت نام دادند
به سر اندیشه هایی خام دارند
ولی داعیه اسلام دارند
کدام اسلام اسلامی که مرده ست
سر تسلیم بر شیطان سپرده ست
بسیجی سست و بی حال است آیا؟!
زبان غیرتش لال است آیا؟!
نه این سان نیست ، او میداننورد است
بسیجی شیر میدان نبرد است
بسیجی تابع اسلام ناب است
لقایش تیغ سرخ آفتاب است
کدام اسلام ؟ اسلام جسارت
به ظهر کوفه و شام و اسارت
کدام اسلام؟ اسلام رهایی
ز بند جهل و قومیت گرایی
کدام اسلام؟ اسلام حسینی
که جاری شد ز لبهای خمینی
نگه کن بلبلان این چمن را
بلوچ و کرد و ترک و ترکمن را
بسیجی شیعه و سنی ندارد
به فرمان ولی سر می گذارد
خمینی گفت سرگردان نباشید
اسیر دست نامردان نباشید
«شادی روح شاعر این اثر، سردار شعر شیعه، پیر مرد برنا دل بسیجی، مرحوم، محمدرضای آقاسی صلوات!
اللهم صلِ علی محمد، و آل محمد.»