به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 3,658
بازدید دیروز: 9,496
بازدید هفته: 3,658
بازدید ماه: 69,731
بازدید کل: 23,731,542
افراد آنلاین: 18
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱٤۰۳
Saturday , 4 May 2024
السبت ، ۲۵ شوّال ۱٤٤۵
اردیبهشت 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
313029
آخرین اخبار
واریز پورسانت محمدرضا پهلوی به حساب برادرش (۵۸)
پرواز 655

واریز پورسانت محمدرضا پهلوی به حساب برادرش

نتیجه تصویری برای واریز پورسانت محمدرضا پهلوی به حساب برادرش
 

چند روز اول با خودم كلنجار مي‌رفتم كه نوشته‌هايم را بسوزانم يا نه‌؟ بطور معمول وقتي نامه‌اي مي‌نوشتم‌، خودم را وادار مي‌كردم تا براي ساعت‌ها گوشه‌اي بنشينم و به آن چه گذشته بود فكر كنم‌؛ «آيا به راستي او مرا دوست داشت‌؟ آيا حرف‌هايش در آن غروب شوم‌، از سر ناچاري و ترس نبود؟ شايد مي‌ترسيد با اين كارش جان مادرش را به خطر بيندازد اما جان مرا به خطر انداخت‌. آيا او همان‌طور كه مي‌گفت در همه‌ اين سال‌ها مرا دوست داشته است‌؟ پس چرا بعد از آن حادثه يك دفعه غيبش زد؟ دستكم مي‌توانست خبري از خانواده‌ام بگيرد. چرا هرگز به خودش اين زحمت را نداد كه بداند زنده‌ام يا مرده‌؟ شايد هم بعد از آن همه مصيبت و دربدري تحملش را از دست داده و به گوشه‌ امني پناه برده است‌؟ اگر اين‌طور باشد باز هم چه كاري مي‌توانم بكنم‌؟ جز آن كه ديوانه‌وار دوستش داشته باشم و برايش بنويسم‌؛ حتي اگر پستچي اين نامه‌ها را برايم نبرد؛ حتي اگر جمع كردن خاكسترها از كف بخاري ديواري كاري سخت باشد.» همه اين فكرها هر روز به سراغم مي‌آمد و آخرين فكري كه از سرم مي‌گذرد، فكر ناراحت‌كننده‌اي است‌، اگر برايش اتفاقي افتاده باشد، چه‌؟
 ***
در طبقه‌ پايين‌، صبحانه‌اي دلپذير انتظار لينو را مي‌كشد، پيرزن شير گرم مي‌كند و روي برش‌هاي سفيد نان ضخيم‌، مرباي توت‌فرنگي مي‌مالد و مي‌گويد:
- لينو بدون من حتي نمي‌تواند لحظه‌اي زندگي كند، او حتي قادر نيست كه تختخوابش را مرتب كند. براي همين هم تا حالا نتوانسته ازدواج كند. كدام زن مي‌تواند اين همه كاهلي‌اش را تحمل كند؟ او حتي تاجر خوبي هم نيست و اگر من نباشم دو روزه زندگي‌اش را بر باد مي‌دهد!
در سكوت به حرف‌هايش گوش مي‌دهم و در انتظار لينو به راهروي پشت سر پيرزن براي چندمين بار نگاه مي‌كنم‌.
- شايد فكر كني كه من مانع ازدواج او هستم اما راستش را بخواهي من هرگز چنين فكري را نداشته‌ام‌، حتي وقتي جوانتر بود و با يكي نامزد كرد، همه جوره كمكش كردم تا زندگي‌اش سر و سامان بگيرد اما دختره خيلي زود او را ترك كرد.
از صداي زنگ تلفن استفاده مي‌كنم و به راهروي تنگ و تاريكي مي‌روم كه گوشي تلفن آن‌جا قرار دارد. لينو درحالي‌كه پتويي چهارخانه روي شانه‌هايش گذاشته و هنوز خواب‌زده به نظر مي‌رسد، قبل از من به تلفن مي‌رسد.
- گوشي را بر مي‌دارد و با زباني كه برايم آشنا نيست‌، چند جمله‌اي مي‌گويد و بعد مثل اين‌كه وظيفه‌اي مقدس را برعهده‌اش گذاشته‌اند، به آسمان نگاه مي‌كند و لبخند مي‌زند.
 ***
نازنين مودبانه در صندلي خود نشسته و گفته‌هايمان را گوش مي‌داد. يكي از وظايف خواهرانه‌اش اين بود كه گاهي گفته‌هاي برادرش را كه در قالب كلماتي مبهم گفته مي‌شد، توضيح دهد. سهيل آرزو داشت كه اتفاقي بيفتد و به كشور بازگردد. ساعت 9 تقريباً كافه پر از آدم مي‌شد. آن‌جا محل رفت و آمد همه جور آدمي بود. از روشنفكر و تحصيلكرده تا كساني كه شغل شريف ژيگولويي را در اين شهر فرنگ در پيش گرفته بودند. به نظرم بعضي از اين بچه‌ها اگر پول توجيبي پدرشان كه تيمسار، سناتور، دكتر، وزير و وكيل بودند به آن‌ها نمي‌رسيد، حتماً به گدايي مي‌افتادند.  
حداكثر چيزي كه آن‌ها داشتند، ظاهري خوب همراه با بويي معطر بود كه قژقژ كفش‌هاي واكس زده آن را كامل مي‌كرد. يكي از آن‌ها پسر يك سرمايه‌دار بود كه پدرش در كار فروش اتومبيل‌هاي دست‌دوم فعال بود. مي‌گفتند سروسري هم با غلامرضا پهلوي برادر شاه دارد. اكثر وقت‌ها او به همراه معشوقه‌اش كه فرزند يك تاجر فرش ايراني بود، در كافه ديده مي‌شد. پدر دختر هم از دوستان غلامرضا پهلوي بود. تعجبي‌هم نداشت‌. خيلي از كساني كه در كار تجارت و واسطه‌گري و حتي بساز و بفروش چه در خارج و چه در داخل ايران بودند، سرنخ‌شان يك جوري به غلامرضا مي‌رسيد. گفته مي‌شد او از همين راه ميليون‌ها دلار به جيب مي‌زند و روانه بانك‌هاي سوئيس مي‌كند. اين‌ها همه سواي پورسانتي بود كه از بابت خريد اسلحه از آمريكايي‌ها براي ارتش ايران به حسابش ريخته مي‌شد. حتي گفته مي‌شد كه سر همين مسئله زماني بين دو برادر اختلافي اساسي پيش آمد. بانك سوئيس به اشتباه 45 ميليون دلار از بابت پورسانتي كه بايد به حساب اعليحضرت محمدرضا مي‌ريخت به اشتباه به حساب غلامرضا ريخته و او هم بلافاصله پول را از حسابش خارج و به جاي ديگري منتقل كرد.
هنوز هم غلامرضا اين پول بادآورده را به برادرش برنگردانده اما اين مسئله در نهايت خدشه‌اي به برادري آن‌ها وارد نكرد و محمدرضا برادر را بخشيده است‌. بيشتر اين اطلاعات در همين كافه ردوبدل مي‌شد.
حضور هميشگي در اين محل به ما اين امكان را مي‌داد كه دوستاني تازه پيدا يا آشنايي را كه به تازگي از ايران آمده بود، ملاقات كنيم‌.
اما سهيل كه تجربه‌اش از ماندن در اين‌جا بيش‌تر از من است‌، ترجيح مي‌دهد كه تا مي‌تواند از اين كار پرهيز كند. دليلش هم اين است كه ساواك حتي اين‌جا هم دست از سر ايراني‌ها برنمي‌دارد. البته استدلالش درست بود.
شبي از شب‌ها كه بيرون هوا سرد و كافه از ازدحام دود و بوي عطر و عرق و انواع نوشيدني‌ها اشباع شده بود، جواني وارد كافه شد كه توجه ما را به خود جلب كرد. علت توجه ما به او به خاطر اين بود كه كمي بعد از ورودش‌، با ديدن سهيل به سمت ميز ما پيش آمد و در حالي كه وانمود مي‌كرد، چهره سهيل برايش آشناست و جايي او را ديده‌، خواست تا در كنارمان بنشيند و با چند ايراني لحظاتي به زبان مادري‌اش حرف بزند. مي‌گفت كه‌ براستي دلش براي كشورش تنگ شده است‌.

پاورقي كيهان  - ۰۷ / ۰۲ / ۱۳۹۵