ادوارد براون؛ جاسوس MI6 در پوشش «شرقشناس»
شاگرد باب هم ادعای خدایی کرد
«سيد رشتي» كه مدعي شده بود ظهور ولي عصر(عج) بسيار نزديك و قريب الوقوع است، شاگردانش را واداشته بود تا پس از مرگش در جستجوي «شخص مقصود» يا به اصطلاح خود «شمس حقيقت»، گرداگرد ايران را بپيمايند، در چنين وضعيتي بود كه زرين تاج به كربلا رسيده و در منزل «سيدرشتي» مقيم شد و جاي خالي وي را پر كرد; به گونهاي كه در پس پرده مينشست و به رفع و حل اشكالات اعتقادي شيخيان ميپرداخت و بساط شيخيه را همچنان گرم نگاه ميداشت. در اين بين شاگردان «سيدرشتي» در مسجد كوفه معتكف شده بودند تا شايد مقصود خود را در مسجد بيابند».
بعد از گذشت چهل روز از مرگ سيد رشتي، چون به مقصود نرسيدند، قرار گذاشتند تا هر كدام به يكي از نقاط ايران رهسپار شوند، شايد به مراد خويش برسند. بر همين اساس «زرين تاج» كه ديگر شيخيان، وي را فقط با همان لقبي كه سيد بر وي نهاده بود، ميشناختند، نامهاي به «ملاحسين بشرويهاي» مينويسد و از وي تقاضا ميكند: «اگر به مقصود رسيدي، مرا از نظر دور ندار»، ملاحسين نيز ميپذيرد.»
در همين زمان ملاحسين بشرويهاي به مانند ديگر شاگردان سيد رشتي به ظاهر بهدنبال گمشده شيخيان و در حقيقت بهدنبال كسي كه بتواند چنين نقشي را ايفا كند، روانه ايران و شهر شيراز شد. در روز 5 جمادي الاولي 1260 او توانست «سيدعلي محمد شيرازي»، جواني را كه سوداهايي در سر داشت، خام حيلهها و تزويرهاي خود كرده و وي را بعد از آموزشهاي لازم، آماده ادعاي بابيت كند.
اسناد و مدارك موجود حكايت از آن دارد كه مأموران دولت انگلستان مدتها پيش از آنكه «سيد علي محمد باب» ادعاي خويش را مطرح سازد، او را زير نظر داشتند.«ملاحسين بشرويهاي» هم شخصي است كه «آرتور كونولي»، افسر اطلاعاتي انگلستان به صراحت در سفرنامهاش به جاسوس بودن وي اشاره ميكند. از سوي ديگر به استناد اعتراف «كينيازدالگوركي»، افسر اطلاعاتي روسيه تزاري كه بعدها سفير روسيه در ايران شد، ملاحسين، محمدعلي شيرازي را انتخاب ميكند و راه و روش بابيت را به وي ميآموزد.
«پس از آنكه سيدعلي محمد شيرازي با القائات ملاحسين بشرويهاي دعوت بابيت كرد، شماري از شاگردان سيدرشتي به وي گرويدند. ملاحسين بشرويهاي همانطور كه به «قرهًْالعين» يا همان «زرين تاج» قول داده بود، نامه وي را به سيدعلي محمدشيرازي نشان داد و او نيز قرهًْالعين را در شمار حواريون خويش قرار داد.» كه البته هيچگاه ميان سيدعلي محمد شيرازي و قرهًْالعين ديداري حاصل نشد.
مؤلف كتاب «اميركبير يا قهرمان مبارزه با استعمار» نيز در اين باره مينويسد: «ملاحسين بشرويهايي» جزء شبكه جاسوسي انگليس و زير نظر «آرتور كونولي» بوده كه به اتفاق «سيدكرامت هندي»- يكي ديگر از حواريون- از هندوستان به ايران آمده و مترصد آن بودند كه بتوانند در تحقق طرح و برنامههاي ضد ملت ايران، به دولت انگلستان ياري رسانند. وي مأموريت داشت در قضيه ادعاي علي محمد شيرازي، نقش مشوق اصلي را بازي كند و در ترويج ادعاهاي او نيز مساعي فراواني به خرج دهد.»
خبر ادعاي «سيدعلي محمد شيرازي» به قرهًْالعين رسيد. او با تلاش بسيار، تمام وقتش را صرف تبليغ و ترويج وقتش موهومات علي محمد كرد. كار تبليغ وي به جايي رسيد كه توانست با استفاده از قدرت فن بيان خويش، نفوذ خود را در شهرهاي كربلا، كاظمين و بغداد گسترش دهد و بسياري از افراد را پيرامون خويش جمع كند تا آنجا كه پيروانش حاضر شدند پشت سر وي نماز بگذارند.
از طرفي اقدامات قرهًْالعين باعث شد تا سيل مخالفتها نيز به سمت وي سرازير شود. عمده اين مخالفتها بهعلت نوع برقراري ارتباط وي با اجتماع مردان بود. او به خود اجازه ميداد تا در شهر كاظمين بر منبر رفته و براي پيروان «سيدعلي محمد شيرازي» درس و خطابه داشته باشد اما اين رفتار از سوي مريدان با اعتراض روبرو شد. ناگزير جمعي از آنها نامهاي به سيدعلي محمدشيرازي ارسال و به او درباره اقدامات ساختارشكنانه قرهًْالعين شكايت كردند. از آنجا كه جوان كم سن و سال شيرازي آموزشهايش را از سوي ملاحسين بشرويهاي، ميگرفت، براي رهايي از اين بحران بايد از در مخالفت با باورهاي گذشته ميآمد. پس در جواب نامه، كارهاي قرةالعين را تأييد كرد و به تمجيد از وي نگاشت [...] و لقب طاهره را به ديگر القاب زرين تاج اضافه كرد.
حضور زرين تاج خشم علما را هم برانگيخت. او در ماه محرم با پوشيدن تعمدي لباسهاي شاد و رنگين و با داشتن آرايش زننده به بهانه جشن تولد سيدشيرازي در ميان عزاداران حسيني حاضر ميشد. اما اين عمل اگر چه زننده بود اما مخالفتها با او در اصل متوجه اقداماتش در تبليغ فرقهاي بود كه سيدعلي محمد شيرازي مخترع آن بود; تا آنجاكه مردم متدين در كربلا ازدحام عجيبي كردند و خانه سيد رشتي را كه محل اسكان زرين تاج بود، سنگباران كردند.
نورالدين چهاردهي درباره زرين تاج نوشته است: «ناگفته نماند كه زرينتاج از همان روزي كه سخنان سيدعلي محمد شيرازي را پذيرفت، ديگر به اصول مقدس ديانت اسلام پايبند نبود و آن را رعايت نميكرد و در اين مسير از ساير مريدان سيدشيرازي، بلكه از ملاحسين بشرويهاي نيز جلوتر افتاد و اولين شخصي بود كه به طور علني به حدود ديانت مقدس اسلام جسارت و تجاوز كرد. در مقابل مردم و كسبه كربلا براي حفظ دين خود، مراوده و معاشرت با پيروان سيدشيرازي را قطع كردند و او را بدعتگذار در دين خواندند و طرفدارانش را لعن و نفرين كردند. از پيروان سيدعلي محمد شيرازي هم براي رهايي از فضاي رواني بهوجود آمده، با رجوع به اصل خود يعني شيخيگري، اظهار كردند كه هر شخصي شيعه كامل و ركن رابع را سب كند، كافر است و سعي ميكردند با حربه عدم خريد از بازاريان آنها را وادار به مسامحه كنند.
وقتي سيد علي محمد شيرازي چنين ديد، رساله «فروغ» خود را منتشر كرد و در آن مدعي شد كه «نظر آلالله»، يكي از مطهرات (به كسرءها) است كه باعث تطهير ميشود. زماني كه اين رساله به دست قرهًْالعين رسيد، از روي كبر و غرور اظهار كرد از آنجا كه من (نستجير بالله)، مظهر حضرت فاطمه(ع) هستم، آنچه در بازار ميخريد، بياوريد تا من به آن نظر كنم و «هر چه من نظر نمايم، طاهر ميشود. پيروانش نيز چنين كردند...»
خشم مردم و اعتراض آنها باعث شد تا سرانجام والي عراق، زرينتاج را به بغداد تبعيد كند. در بغداد نيز چون او همچنان به تبليغ اوهامات سيدشيرازي ميپرداخت و علماي اهل سنت و تشيع را به مجادله، بلكه به «مباهله» فرا ميخواند، والي وي را در خانهاي بازداشت كرد. سپس به امر سلطان عثماني، او را از عراق به ايران تبعيد كردند.
احمد كسروي دراينباره مينويسد:
«زرين تاج برغاني»، تنها زن حاضر در گروه علي محمد شيرازي موسوم به حروف حي(1)، با جريانات انحرافي شيخيه و بابيه همسو شد تا آنجا كه نسخ اسلام را باطل اعلام كرد و به طور رسمي از اين دين جدا شد. وي در «بدشت» از رأفت اسلامي سوء استفاده كرد و با پيش قدم شدن در نسخ اسلام ابتدا بابيهايي را كه به بهانه ظهور مهدي موعود توسط حواريون جوان شيرازي در آن مكان جمع شده بودند محكزد و سپس اين جدا شدن از اسلام را كه با اقدامات شنيع و خلاف عرف جامعه همراه بود، به گوش جامعه آن روزگار ايران رساند. زشتي و قبح اعمال زرين تاج به حدي بود كه پيروان اين فرقه نيز به آن اعتراض كردند; از جمله خواهر ميرزا حسينعلي نوري، بعدها در مورد زرين تاج و اقدامات وي در لوح موسوم به «عمه» چنين آورده است: قرهًْالعين، يك دفعه بيحكمتي كرد و هنوز آن را از كلّه مردم نميتوانيم به در آوريم.
اقدامات «زرين تاج برغاني» در صحنه عمليات بدشت كه با كشف حجاب وي همراه بود، به قدري غيرمعقول و هنجار شكنانه به نظر ميرسيد كه ياران حمايت از او را ديگر در خود نميديدند و بشرويهاي هم كه اندوختهاش را در خطر ميديد، از اين قائده مستثنا نبود. وي به محض آگاهي از كم و كيف واقعه، سعي كرد در ظاهر، اعلام برائت نموده و خود را از آنان جدا كند. به تصريح صاحب كتاب «نقطة الكاف» وي چنين اظهار داشت: «من بدشتيها را حد ميزنم» و فاضل مازندراني نيز در كتاب ظهورالحق به نقل از ملاحسين بشرويهاي اين چنين آورده است: «اگر من در بدشت بودم، اصحاب آنجا را با شمشير، كيفر مينمودم.»
تجمع بابيان در بدشت زماني صورت گرفته بود كه «محمدشاه» بهعلت مريضي و ناتواني در بستر بيماري افتاده و مديريت كشور به عهده «حاج ميرزا آقاسي» صدر اعظم كه در رأس بيكفايتان بود، قرار داشت. با توجه به چنين موقعيتي است كه به شهادت تاريخ در مييابيم كه سركردگان جريان بابيگري فرصت را غنيمت شمرده و بهدنبال تحقق بخشيدن به اهداف دولتهاي استعماري برآمدند. انتخاب منطقه «بدشت» هم به چند دليل انجام شد.
اول اينكه اين منطقه در نزديكي مرزهاي «دولت تزاري» قرار گرفته بود، و بابيان اميدوار بودند كه در صورت مقابله دولت مركزي با تجمع آنها، بانيان و سركردگان اين جريان بتوانند از مرز فرار كرده و به تزار پناهنده شوند.» از طرفي بدشت در محل تلاقي مازندران، خراسان و تهران واقع شده و محل تردد مسافران و كاروانيان بود. و اين تجمع نه تنها باعث جلب نظر ماموران نميشد، بلكه به فرار بابيان در ميان مسافران كمك ميكرد اما مسايلي كه در بدشت اتفاق افتاد خود تيشه به ريشه بابيان زد.
زرين تاج در صحنه بدشت ادعايي فراتر از گذر از اسلام داشت و ادعاي خدايي كرد. «عباس افندي» در «مكاتبي» مينويسد: «جناب طاهره جمله اناالله (من همان خدا هستم) را در بدشت تا عنان آسمان به اعلي الندا بلند نمود.»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
-1 حروف حي، لقبي است كه به 18 نفر از اولين افرادي كه اوهامات «علي محمد شيرازي» را پذيرفتهاند، اطلاق ميشود.