خاطرهای از سردار شهيد حاج حبيب لكزايى :
پهلوانی از سیستان و بلوچستان
سیدمحمد مشکوهالممالک
سیستان هم قطعهای از خاک مقدس ایران است که در دوران دفاع مقدس مردانی از این خطه ظهور کردند که نه همچون رستم در قالب افسانه بلکه در واقعیت، دلاوریهای آنها بر جریده تاریخ ثبت شده است. با هم زندگی و سرنوشت درخشان یکی از این پهلوانان را مرور میکنیم.
این روایت درباره سرداری است که به خوبی میدانست دنیا برای اهل دنیا فانی است و خوب میدانست که دل زلال خویش را بایستی با کولهباری ناخسته در جاده دنیای آخرت سوق دهد.
سردار شهيد حاج حبيب لكزايى مردی بود که جان را بس شیرین و نه تلخ در کام میدان مین و خط مقدم میبرد. بزرگمردی که با آشتی خون خود با خاک، سجادهای بنام ایثار را به وسعت هستی، برای خواندن نماز پهن نمود.
در اوج سادگی قلههای غرور و تفاخر را یکی پس از دیگری فتح نمود و بر قله رفیع پایداری و استقامت با نگاهی عاشقانه با معشوق خود به سخن پرداخت. سرداری که از کانون گرم خانواده و نگاه شیرین فرزند خود دل کند و خود را واجبی عینی در عرصه دفاع از میهن دید.
بهایی که در هر بازار معرفتی ارزش خود را به معرض نمایش میگذارد و در خرید هر جانی قدرت دادن قیمت را ناخودآگاه در دل عموم قرار میدهد.
حبيب لكزايى روز 18 شهريور سال 1342 در خانوادهاى روحانى ديده به جهان گشود. پدرش روحانى و از مبارزان دوران ستمشاهى بود و اين روح مبارزاتى از كودكى در وجود حبيب ريشه دواند و از او فرد شجاعى ساخت كه در دوران كودكى و نوجوانى، خواب آرام را از چشمان ضد انقلاب به كابوس بدل كرد و پاسدارى شد كه اهالى، زير سايه صلابت او آرامش مىيافتند.
حاج حبيب لكزايى، در اين دوران، علىرغم اينكه دانشآموز بود، اما با اقداماتى همچون پاره كردن عكس خاندان منحوس پهلوى از كتابهاى درسى، تدريس قرآن، توزيع عكس و رساله در بين انقلابيون و نوشتن شعار بر ديوارهاى روستا و مدرسه، در صف نخست مبارزان انقلابى زابل جاى گرفت.
وى بعد از پيروزى انقلاب، علاوه بر ايفاى نقش فعال و تأثيرگذار در محروميتزدايى از منطقه زابل و شركت در برنامههاى فرهنگى با جهاد سازندگى هم همكارى داشت.
همچنين وى در هشتم تير 1360 به عضويت سپاه پاسداران درآمد و چندين بار در جبهه نبرد حق عليه باطل، حضور پيدا كرد. حبيب لكزايى در شرايطى به جنگ مىرفت كه فرماندهان تمايل بيشترى به حضور او در پشت جبهه و تلاش براى تقويت نيروهاى اعزامى داشتند و بارها پس از ورودش به جبهه به دستور فرماندهان به عقب بازمىگشت. وى در سال 1367 در منطقه شلمچه به شدت مجروح شد، به طورى كه چهار روز در بىهوشى به سر برد. او در اثر اين مجروحيتها جانباز 77 درصد شد و تركشهايى در ناحيه سر، گردن، چشم، قفسه سينه و ديگر اعضای بدنش، سالها همنشين اين سردار پرتلاش بودهاند.
سردار لكزايى از ابتداى جنگ تا لحظه شهادت، مسئوليتهاى زيادى را برعهده داشت؛ از تكتيرانداز گردان كميل لشكر 41 ثارالله در دشتعباس تا جانشين فرمانده مقاومت منطقه و جانشين فرمانده سپاه سلمان از سال 1387 در هنگام شهادت.سردار شهيد حبيب لكزايى، بعد از شهادت شهيد محمدزاده مدتى نيز سرپرست سپاه سلمان بود. وى همچنين مدير عامل بنياد فرهنگى مهدى موعود (عج) استان سيستان و بلوچستان، دبير ستاد امر به معروف و نهى از منكر استان، رياست هيئت مديره مؤسسه خيريه امدادگران عاشوراى استان، رئيس هيئت امناى گلزار شهداى حضرت رسول(ص)، عضو هيئت امناى هيئت رزمندگان كشور و نماينده ايثارگران استان در مجلس ايثارگران كشور را نيز در كارنامه خود داشت. اين سردار سربلند سپاه اسلام كه مدال جانباز نمونه كشور در زمينه مبارزه با تهاجم فرهنگى را نيز بر سينه داشت، در سال 1370 به پاس تلاش در حراست از مرزهاى كشور از سوى رهبر معظم انقلاب مورد قدردانى قرار گرفت.
سردار شهيد حاج حبيب لكزايى كه خطيبى توانا و زبردست بود، قلمى روان هم داشت و مقالات فراوانى از وى به يادگار مانده است. در ششمين اجلاس سراسرى نماز به عنوان نگارنده مقاله برتر و در تابستان سال 1391 نيز به عنوان فعال نمونه مهدوى در هشتمين همايش بينالمللى دكترين مهدويت مورد تجليل قرار گرفت.
سردار بىادعا و گمنام زمين و نام آشناى آسمانىها، در 25 مهر 1391 در مأموريت كارى و در لباس سبز سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، در بيمارستان بعثت نيروى هوايى ارتش مصادف با سالروز شهادت حضرت امام جواد(ع) و در سومين سالگرد شهادت سرداران شهيد نورعلى شوشترى و شهيد رجبعلى محمدزاده- كه به تعبير سردار شهيد لكزايى شهداى وحدت، امنيت و خدمت بودند- به فيض شهادت نائل شد و در سايه سپيدارهاى ملكوت آرميد.
حبيب خدا بود
وى پيش از پيروزى انقلاب همراه با پدر خود كه یک روحانى مبارز عليه رژيم شاه بود، به مخالفت با رژيم مىپرداخت. در اسنادى كه بعد از پيروزى انقلاب از پاسگاه منطقة سكونت وى به دست آمد نام او و پدرش در ليست اعدام ساواك قرار داشت. ايشان پس از پيروزى انقلاب فعاليتهاى فراوان داشت. در سال 1358 به سپاه پاسداران انقلاب اسلامى ملحق شد.
او در طول جنگ هشت سالة ايران در عمليات فتحالمبين و كربلاى پنج حضور داشت و سابقة بيش از 100 ماه حضور در مناطق عملياتى را نيز دارد و در سال 67 در منطقه عملياتى شلمچه از ناحيه چشم، پهلو، سر، گردن و پا بشدت مجروح شد به طورى كه ساير همرزمان وى كه اسير شدند تصور كردند شهيد شده است و در اردوگاه اسرا براى وى مراسم فاتحه گرفتند؛ اما بعد از مداوا و تلاش پزشكان در بيمارستان آيتالله كاشانى اصفهان به عنوان شهيد زنده به زندگى بازگشت. از قول وى نقل شده است كه: «از كربلاى پنج به بعد، خدا به او براى زندگى وقت اضافه داده است و لذا بايد آن را وقف خدا نمايد».
وی بارها مورد تهديد فرقه وهابيت قرار گرفته بود و پسر وى «مسلم» نيز توسط گروهك منحرف ريگى به شهادت رسيد.
سردار حبيب لك زايى كه جانباز 77 درصد بود پس از 24 سال تحمل رنج و مرارت جراحتهاى دوران دفاع مقدس، ظهر روز سهشنبه 25 مهر 1391 در بيمارستان بعثت تهران به لقاءالله پيوست.
تقوا و سياست، ايثار و مقاومت، انديشه و حركت، تلاش و جديت اين عزيز، از صحنه استان محو شدنى نيست. بيانات شيوا، كلمات رسا، طلاقت لسان اين مرد، در جاى جاى اين استان براى هميشه طنينانداز است. او كه از دامن علم پدر و از ميان امواج خون مظلومانه پسر و از درون اخلاص در عمل، سر بركشيده بود و خود بخش عمده از سلامتى را هديه رهبرى و نظام كرده بود، در مقام عروج با معراجيان خداجوى برآمد.
آرى! ابر مرد سربلند و سرافراز سردار جانباز حبيب لكزايى در جايگاهى است كه مرا ياراى توصيف نيست. نه از جايگاه سپاه و پاسداريش و نه از عنوان رزم و جانبازيش و نه از درد و رنج پنهانش و نه از متانت و وقار و رازداريش و نه از سمتهاى متعدد حكومتىاش؛ جز آنكه مبهم و سربسته و مجمل و پيوسته در مقام تشكر و عذرخواهى برآيم. خداوند او را با اوليائش محشور فرمايد و به بازماندگان صبر عطا نمايد.
الگوی انسان مطلوب بود
سرلشکر دکتر سید یحیی رحیم صفوی؛ دستیار و مشاور عالی مقام معظم رهبری و فرمانده پیشین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، درباره سردار شهید حاج حبیب لکزایی گفته بود:
بعد از جنگ هم مثل زمان جنگ، شاید روزی 16 ساعت با آن تن و سینه مجروح از عوامل شیمیایی، مثل زمان جنگ در حال جهاد و فداکاری بود. فداکاریاش را به صحنه فرهنگی و کمک در جهاد سازندگی، بسیج سازندگی، مؤسسه امدادگران عاشورا برای بیماران صعب العلاج، فقیر و محروم، در بنیاد فرهنگی مهدی موعود، و در کارهایی که میتوانم بگویم هم فرهنگی و هم اجتماعی است، آورد؛ با اینکه تن ایشان مجروح بود، از فکری بسیار بالا، اندیشهای اعتقادی و سیاسی با مبانی بسیار استوار و والا برخوردار بود. آن زمانی که به سپاه آمده بود، با اعتقاد و آگاهانه وارد سپاه شده بود و هر کجا هم که سخنرانی میکرد به عنوان خطیب توانا، سردار پر افتخار، با عقل و با درایت و بصیرت سیاسی عمل میکرد. او فوق العاده به مردم محروم و به بسیجیان عشق میورزید. اخلاص و عقیده و ایمانش را در وصیتنامههایش میتوان شناخت. او انسانی بسیار مردمدار و ولایتمدار بود. در تربیت مدیران و فرماندهان، نقش بسیار بزرگی داشت؛ در انتساب فرماندهان و مدیران زیردستش سعی میکرد مدیرانی عاقل، مؤمن و مردمدار انتخاب کند. در تربیت فرماندهانِ پایین دست، به آموزش، تکلیفگرایی، عقلگرایی، مدیریت و به صرفهجویی در منابع اقتصادی بسیار اهمیت میداد. سردار لکزایی اعتماد به نفس و خودباوری را در خودش و در نیروهایش القا میکرد. انسان متعادلی بود. من هیچگاه ندیدم عصبانی بشود. خیلی آرام بود. در حوادث و بحرانها خودش را از دست نمیداد. عصبانی نمیشد. درست تصمیم میگرفت. در شهادت فرزند عزیزش در ماجرای تاسوکی هم خودش و هم همسر بزرگوارشان خیلی از خودشان صبوری و استقامت نشان دادند و بیتاب نشدند.از نظر سیره اخلاقی و رفتاری، او از نظر من، انسانی مطلوب بود که شاخصههای انسان انقلاب اسلامی و ویژگیهای مکتب تربیتی امام خمینی را داشت و اخلاق و رفتار انسان اسلامی در او نهادینه شده بود. او کم سخن میگفت. کم خودش را مطرح میکرد، ولی بسیار عمیق و آرام و مطمئن صحبت میکرد. به نظم و برنامهریزی و طرحریزی اهمیت زیادی میداد. توانمندیهای بسیار بالایی در فرماندهی، مدیریت و کادرسازی داشت و در نهادینهسازی مبانی اسلامی بسیار تلاش میکرد. او به معنای واقعی تفکر بسیجی داشت. تفکر بسیجی را فقط در زبان طرح نمیکرد، بلکه در رفتار و اخلاقش، به عنوان یک بسیجی، نمودِ آشکار داشت.
صفوی در بخش دیگری از صحبتهای خود این شهید را این گونه توصیف کرده بود: سردار لکزایی الگوی بسیار خوبی در تعامل با اهل سنت بود، مردمانی عزیز که صبور و نجیب هستند و اعتقادشان به قرآن و سنت حضرت رسولالله، در نود درصد مبانی با اهل تشیع نزدیک است. او تعامل بسیار خوبی را با مردم بلوچستان رقم زد.
وی همچنین اظهار کرده بود: یک زمانی سیستان و بلوچستان، یک رستم دستان داشت ولی در انقلاب اسلامی، رستمهای بسیار بزرگی از این استان برای دفاع از انقلاب، دین، تمامیت ارضی، برای بیرون کردن دشمنان کافر بعثی عراق، برخاستند. بسیجیان استان سیستان و بلوچستان هر کدام در مقابل کفار عراقی، و در برابر جنگ ظالمانهای که علیه انقلاب اسلامی شده بود، یک رستم بودند. ایشان انسانی الگو، مطلوب و شاخص، برای جوانان امروز و فردای ایران اسلامی است. خداوند ما را با این شهید و شهدای عزیز سیستان و بلوچستان محشور کند. انسانی میبینم عاشق، با انگیزه، با یک روح بزرگتر از جسم، یعنی روح ایشان، یک روح جهادی و خدمتگزاری بدون منت بود. چهره ایشان آرام، محجوب، مظلوم و صبور بود. بیش از 77 درصد جانبازی داشت؛ یعنی ریهها، مغز و جاهای مختلف بدنش بارها ترکش خورده بود، ولی اصلاً احساس نمیکردی با یک جانباز 77 درصد روبه رو هستی. مثل یک انسان کاملاً سالم حرکت و مجاهدت میکرد. واقعاً من یک انسان مجاهدِ عارفِ عاشق، عاشق خدمت به خدا و خلق خدا و عاشق ولایت را میبینم. عاشق امام، مقام معظم رهبری و مردم بود. عاشق این بچههای کوچک بود.
الگويى سرآمد براى پاسداران و مديران
سردار پاسدارشهید محمد ناظرى هم درباره شهید لک زایی گفته بود:
ايشان فردى مخلص و خدوم بود و اعتقاد داشت كه هر كارى كه بر اساس خلوص نيت و براى رضاى خدا انجام پذيرد، نتيجه مثبت در پى خواهد داشت. از اين رو همه كارها و برنامههاى ايشان خالصانه و براى رضاى خدا بود نه رضايت و خشنودى زودگذر خلق خدا...به نظر حقير اگر «صبر ايوب» را به ايشان نسبت دهيم سخنى به گزاف نگفتهايم؛ چرا كه ايشان با توجه به تمام مصائب و مشكلات كارى هيچ وقت عنان صبر را از دست نداده و كم صبرى و موضعگيرى منفى نداشته، بلكه با صبر و تحمل و خويشتندارى به عنوان سنگ صبور بسيجيان، پاسداران و مردم بود. هيچگاه عصبانيت را در چهره ايشان نديديم؛ يعنى در واقع لقب «كاظم الغيظ» شايسته ايشان بود. ايشان در واقع تمامى خصوصيات يك مدير عالى و موفق يك سازمان را همچون برنامهريزى، سازماندهى، بسيج منابع و امكانات، اجرا، نظارت و كنترل را دارا بودند. ايشان در واقع تئوريسين بسيج و مدير و مدبر در همه امورات بودند. پنج مسئوليت اساسى و همه در يك زمان همچون «جانشين سپاه سلمان»، «دبير ستاد احياى امر به معروف استان»،» مدير عامل بنياد مهدويت استان»، «مسئول جامعه امدادگران عاشورا» و «رئيس هيئت امناى گلزار شهداى حضرت رسول(ص) اديمى» كارهايى بودند بس دشوار! اما ايشان با برنامهريزى و مديريت و تلاش پيگير در همه اين امور موفق بودند.هر چند كه ايشان داراى روحى بسيار لطيف و زبانى ليّن بودند اما در امور كارى و سازمانى از قاطعيت بالايى برخوردار بودند. با توجه به خدمات شايسته و موفق ايشان در استان هيچ وقت بر كسى منت ننهادند و درخواست جبران نداشتند؛ بلكه به جد معتقد بودند كه:
تو نيكى مىكن و در دجله انداز/ كه ايزد در بيابانت دهد باز
اميد است همه ما بخصوص بسيجيان و پاسداران اين خصائص اخلاقى را به عنوان يادگار از ايشان در جوهره وجودى خودمان تقويت كنيم و از ايشان الگو بگيريم.
عبدالكريم هاشميان؛ از دوستان شهید لک زایی خاطراتی از این شهید والامقام میگوید: با حاجى در مورد مطالبى كه يكى از شخصيتهاى سياسى بيان كرده بود، طورى با هيجان صحبت كردم كه حاجى استنباط كرد كه من هر چه شنيدهام، باور كردهام. عميق به حرفهاى احساسىام گوش داد و بعد خيلى جدى به من گفت چقدر شبيه استاندارها شدهاى، اصولًا جناب عالى براى ميدان سياست مناسب به نظر مىرسى. حرفهايش آنقدر جدى بود كه باورم نمىشد شوخى مىكند. با خندهاى كه از عمق وجودش برمىخاست، فهميدم چه اتفاقى افتاده! بعد حاجى به من گفت بنده خدا! هر چه شنيدى باور نكن، اندكى تأمل كن و بعد با تحليل، سره از ناسره جدا كن و در نقل مطالب هم بيشتر دقت كن. حرفهايش ترجمه «فَبَشِّرْ عِباد الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه پس بشارت ده به آن بندگان من كه: به سخن گوش فرا مىدهند و بهترين آن را پيروى مىكنند بود.
در یک دیدار از لحظهاى كه وارد منزل ما شده بود چندين بار تلفنش زنگ خورده و مزاحم بحثمان شده بود؛ به حاجى پيشنهاد دادم وقتى كه در حال استراحت هستيد و زمان شخصى شماست گوشى را خاموش كنيد! با گفتن جمله «ما هر چه داريم از همين مردم است و نوكرى مردم افتخار ماست» گوشى را برداشت؛ دقت كردم؛ ظاهراً شخص تماسگيرنده گزارش تخلف يكى از نيروها را مىداد و از جلسهاى مىگفت كه به همين منظور تشكيل شده بود و نظر سردار را مىخواستند. حاجى بدون توجه به سخنان احساسى و پرحرارت طرف مقابل و با آرامش كامل گفتند: «فكر خانواده و آبروى ايشان را كردهايد؟» و در ادامه با برخورد ارشادى، آن شخص را توجيه كردند. گوشى را كه قطع كرد به اين همه صبر و شرح صدر حاجى غبطه خوردم.چند وقتى بود كه پا پى حاجى شده بودم كه وضعيت امنيتى استان مناسب نيست و شما سعى كنيد محافظ داشته باشيد. تقريباً كمتر مكالمه تلفنى يا حضورى بود كه به اين مطلب اشاره نكنم تا اينكه يك بار كه با ايشان عازم حرم مطهر بىبى دو عالم حضرت فاطمه معصومه سلامالله عليها بودم، براى چندمين بار اين مطلب را بيان كردم. با طمأنينه گفتند: «فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ؛ پس خدا بهترين نگهبان است، و اوست مهربانترين مهربانان.» نمىتوانستم به سر فصل نگاه حاجى برسم و قانع نشدم. دوباره گفتم اگر محافظ هم داشته باشيد بد نيست! اين بار جواب داد آنهايى كه مثل شما قانع نشدند اين اواخر برايم محافظ گذاشتهاند.
حلال مشكلات
همسر شهید لکزایی نیز درباره او میگوید: گاهى اوقات مىديديم افرادى درب منزل، جهت حل مشكلاتشان مىآمدند و اجازه ملاقات مىخواستند. با وجود اينكه در حال استراحت بودند ولى باز هم جهت رفع مشكلاتشان آنها را مىپذيرفت، آنها هم دعاگويان خانه را ترك مىكردند.
آسيه لكزايى فرزند سردار شهيد حبيب لكزايى میگوید: پدرم به من ياد داد تا جايى كه مىتوانم به ديگران كمك كنم بدون اينكه ريا باشد و ديگران چيزى بدانند يا اينكه آبرويى از طرف ريخته شود كه اين معنى واقعى كمك كردن است. او وقتى ما جايى مىرفتيم و مىدانست كه خانوادهاى از نظر مالى مشكل دارند علاوه بر اينكه از هر راهى كه مىتوانست به آنها كمك مىكرد وقتى كه ما بيرون مىرفتيم يواشكى پاكتى كه حاوى مقدارى پول بود را زير كناره مىگذاشت يا طورى كه ما متوجه نشويم به صاحب خانه مىداد كه طرف شرمنده نشود. او هميشه دنبال كار خير بود وقتى يك دختر ازدواج مىكرد كه خانواده آنها توان مالى كمى داشت هر طور بود بخشى از جهيزيه را تأمين مىكرد.
خطر! خطر! حاجى تو منطقه است
پدر همانطور كه خيلى مهربان بود، خيلى هم در كارش جدى بود و يك حساسيت خيلى شديد در مسائل مربوط به گلزار شهدا داشت؛ يعنى اگر كارى در بحث گلزار به كسى مىگفت و انجام نمىداد با او برخورد مىكرد. يادم هست كه يك روز سرزده با پدر سر مزار رفتيم. نيروهاى بسيجى قرار بود كارى را انجام دهند ولى هنوز انجام نداده بودند. يكى از بسيجىها كه بىسيم هم داشت همراهمان در ماشين نشسته بود. ناگهان شنيديم كه يكى از بسيجىها كه پدرم را از دور ديده و متوجه حضور ايشان شده بود پشت بىسيم مىگفت: خطر! خطر! حاجى توى منطقه است. كلى خنديديم.
سرهنگ پاسدار سلمان لكزايى؛ فرزند سردار شهيد حاج حبيب لكزايى میگوید: بعد از ظهرها معمولًا با لباس شخصى بود و به جاى خودش لباسها و درجههاى سرداريش استراحت مىكردند. همه مىدانستند كه بعد از ظهرها چون ديدارهاى مردمى داشت و در بين مردم بود، مىخواست مردم با او راحت باشند لباس نظامى نمىپوشيد.