خاطرات شهدا از نوروز
اولین روز از نوروز
اولین روز از نوروز
نوروز سال۶۵، طبق رسوم، خانوادهها در حد توان و عرف جامعه براى فرزندانشان لباس نو میخريدند. همان سال، به اصرار پدر براى محمدرضا كت شلوار و كفش نو خريدیم.
آن وقت همه اعضای خانواده آماده شدیم تا براى ديد و بازديد به خانه پدربزرگ برویم.
برادرم با اكراه لباس و كفشهای نو را پوشید، وقتى همه آماده خارج شدن از خانه بودیم که ناگهان متوجه شدیم محمدرضا از توی باغچه حیاط روى کفشهایش خاک مىپاشد!
مادر به شوخى گفت:
- «آهاى رضا چكار مىكنى؟»
محمدرضا که دید همه به او نگاه میکنیم با دستپاچگى گفت:
-«وقتی بچههاى شهدا ما رو با اين لباساى نو ببینند،از آنها شرمنده ميشوم.»
این را که گفت انگار همه ما در اولین روز از نوروز شرمنده فرزندان شهدا شدیم.
*خاطرهای از شهید محمدرضا قمریان