به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 1,681
بازدید دیروز: 5,718
بازدید هفته: 1,681
بازدید ماه: 22,651
بازدید کل: 23,684,473
افراد آنلاین: 3
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
شنبه ، ۰۸ اردیبهشت ۱٤۰۳
Saturday , 27 April 2024
السبت ، ۱۸ شوّال ۱٤٤۵
اردیبهشت 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
313029
آخرین اخبار
۱۱ - خاطره همسر شهید شهریاری از لحظه‌ی ترور۱۳۹۱/۰۵/۲۶

خاطره همسر شهید شهریاری از لحظه‌ی ترور

Image result for ‫خاطره همسر شهید شهریاری‬‎

آنچه پیش روی شماست خاطراتی از لحظات عروج دانشمند عارف، شهید مجید شهریاری است در کلام دکتر بهجت قاسمی، استاد دانشگاه شهید بهشتی و همسر شهید:

روز قبل از حادثه دکتر از دانشگاه به من زنگ زد و گفت در دانشگاه جلسه‌ای هست که من هم باید بروم، من یک طرح در دست اجرا داشتم که مدتی بود به مشکل خورده بودم و دکتر گفت مشکل طرح من در آن جلسه حل می‌شود. فردای آن روز من خیلی خوشحال بودم.

صبح روز بعد با دکتر از منزل بیرون رفتیم. به علت آلودگی هوا و زوج و فرد شدن خودروها،‌ من نمی‌توانستم خودرو بیاورم، به همین دلیل با خودروی دکتر رفتیم؛ به پسرم محسن هم گفتیم با ما بیاید، اما گفت کلاس دانشگاه او ساعت ۱۰ صبح است و نیامد و این لطف خدا بود که نیاید تا شاهد این حادثه تلخ نباشد.

دکتر و راننده جلو نشستند و من هم عقب، آقای دکتر در مسیرها و ترافیک بیشترین استفاده را از وقت می‌کردند و به مطالعه پروژه‌ها یا تز دانشجویان می‌پرداختند و یا تفاسیر قرآن آیت الله جوادی آملی را گوش می‌دادند.

حدود پانصد، ششصد متر در بزرگراه ارتش رفته بودیم که با ترافیک ابتدای اقدسیه مواجه شدیم، راننده سرعت را کم کرد تا از منتهی الیه سمت راست به سمت دارآباد برود، در همان موقع، یک موتور در کنار درب جلو ماشین، جایی که آقای دکتر نشسته بود قرار گرفت، در آن لحظه من حتی صدای برخورد چیزی را با ماشین احساس کردم ولی فکرکردم برخورد جزئی موتور با ماشین است.

راننده متوجه شد و سریع نگه داشت. من آنتن بمب را دیدم. راننده داد زد برید بیرون.

دکتر مشغول مطالعه بود، ‏من که در پشت نشسته بودم به سرعت پیاده شدم و همان لحظه صدای دکتر را شنیدم که می‌پرسید چی شده؟

بعد از فریاد راننده، دستش را برد که کمربند را باز کند، من به این فکر افتادم تا دکتر کمربندش را باز می کند من در جلو را باز کنم تا سریع‌تر پیاده شوند. دست مجید را دیدم که رفت کمربند را باز کند. ظاهراً کمربند را باز کرده و برگشته بود تا در را باز کند. دستم را بردم به سمت درب ماشین، خواستم در را باز کنم که دکتر پیاده شود، دستم نرسید و بمب منفجر شد.

بمب خیلی بزرگ بود؛ یک چیزی مثل گوشی تلفن‌های سیار. آنتن بلندی داشت. بمب طوری طراحی شده بود که موجش به سمت داخل باشد. تمام موج روی مجید من منتقل شد.

یادم هست که چند ثانیه قبل از انفجار یک چیزی از دکتر پرسیدم؛ برگشت و جواب داد. بعداً در نامه هایش که می‌گشتم، دیدم بعدازظهر همان روز در دانشگاه شریف جلسه دفاع داشته. آن لحظه تز آن دانشجو را مطالعه می‌کرد. سرش به آن گرم بود.

انفجار من را پرت کرد. سمت عقب ماشین افتادم. بیهوش نشده بودم، فقط حرارت اولیه انفجار را در صورتم احساس می‌کردم. خواستم بروم به مجید کمک کنم اما نمی‌توانستم حرکت کنم و فقط می‌گفتم مجید من.

بعداً فهمیدم که همه صورتم و موها و چشم و ابرویم سوخته. هوشیار بودم. آمدم بلند شوم، نمی‌توانستم. پای چپم خرد شده بود، ولی درد نداشتم. هر بار آمدم بلند شوم، می‌افتادم.

راننده آمد بالای سر من به او گفتم برو مجید را کمک کن اما راننده که آمد بالای سر مجید، دیدم توی سر خود می‌زند. یک نگاه به من می‌کرد و یک نگاه به مجید. یک عابر این صحنه را فیلمبرداری کرده است.

با آرنج، خودم را روی زمین کشیدم. تنها دردی که احساس کردم، وقتی بود که خودم را روی آسفالت کشیدم. دستم پاره شده بود و گوشتش روی آسفالت کشیده می‌شد.

خودم را کشان کشان رساندم به درب خودرو، دیدم مجید بی سر و صدا سرش به سمت راننده بی حرکت افتاده فهمیدم که مجید شهید شده در این دقایق من فقط داد می‌زدم و ناله می‌کردم مجید من.

بعداً گفتند که پای راست و دست چپ دکتر کاملاً از بین رفته بود. چون هوشیار بودم، می‌دانستم که تمام شده است.

خیلی دلم می‌خواست می‌توانستم بالا بروم. می‌دانستم که آخرین لحظه‌ای است که او را می‌بینم.

لحظه‌ای بعد فهمیدم روی برانکارد نیروهای امداد هستم، بی اختیار تا یاد مجید افتادم صحنه کربلا به ذهنم خطور کرد که سر فرزند زهرا (س) را بریدند و چه بلاهایی که بر سر اهل بیت نیاوردند اما مجید من که خاک پای آنها هم نمی‌شود. پس از آن گفتم الحمدلله.

ولی من چون نزدیک بمب بودم خیلی صدمه دیدم و یکی از ترکش‌ها تا نزدیکی قلبم نفوذ کرده بود و واقعا معجزه الهی بود که خطر مرگ رفع شد، پای چپ من هم از ده جا شکسته و تکه تکه شده بود که پزشکان با پیوند عضله آن را ترمیم کردند.

اگر این برانکاردی‌ها پخته بودند، یک لحظه من را بالای سرش می‌بردند. ولی دو تا پسر بچه بودند. به خودم گفتم اگر من امدادگر بودم، آن لحظه فکر می‌کردم که این آخرین لحظه‌ای است که این فرد می‌تواند بدن گرم عزیزش را حس کند. شاید خودم این پیشنهاد را می‌دادم که می‌خواهی ببرمت تا بغلش کنی. ولی بچه بودند.

از امدادگر پرسیدم دکتر شهید شده. خیلی بچه سال بود. گفت شما راحت باشید. پیش خودم گفتم که بچه است دیگر. می‌دانستم تمام شده است. دکتر به ملکوت پرواز کرده بود و من در اثر شدت جراحت، در حسرت دیدن چهره مجید، توسط نیروهای امدادگر منتقل شدم.


اوایل ازدواجمان بود نیمه‌های شب از خواب بیدار می‌شدم می‌دیدم مجید نیست می‌رفتم می‌دیدم در اتاق مشغول نماز شب است این رویه مجید بود، به ندرت اتفاق می‌افتاد نماز شب مجید قضا شود، بویژه در ماه‌های اخیر به شدت در نماز شب گریه می‌کرد و صدای الهی العفو شبانه او همچنان در گوش من زنگ می‌زند.

از اینکه خون شهید ما برای عزت و افتخار ایران و هموطنان ریخته شده افتخار می‌کنم البته همه ملت ایران می‌دانند که امریکا و اسرائیل با پیشرفت‌های ایران در همه زمینه‌های علمی و غیر علمی مخالفند.

البته بعد از شهادت دکتر علیمحمدی به ما هم تذکر داده بودند که مراقب باشیم و ما هم جدی گرفته بودیم اما می‌گفتیم هر چه خدا بخواهد می‌شود حتی برخی اوقات در جمع دوستان خانوادگی شوخی می‌کردیم که این بار شهادت نوبت همسر شماست یا من.

در مجموع دوری مجید خیلی برای من و فرزندان سخته. البته فقدان مجید برای جامعه علمی هم دشواره. اما مطمئنم که راه مجید ادامه دارد.

مجید واقعا آماده شهادت بود چون وقتی زندگی این مرد را مرور می‌کنم می‌بینم رویه مجید در زندگی هیچ سرانجامی جز شهادت نداشت.

به جرات می‌گویم در تمام زندگی مشترکمان کلمه‌ای از مجید دروغ نشنیدم به همین دلیل است که می‌گویم اگر مجید شهید نمی‌شد عجیب بود.

مجید آنقدر انسان با اخلاقی بود که علاوه بر بعد علمی از نظر اخلاقی هم همکاران و دانشجویان از او درس می‌گرفتند و من چون همکار مجید بودم این مطلب را عملا در دانشگاه مشاهده می‌کردم به همین دلیل اگر یک مجید شهریاری از دست ما رفت در آینده‌ای نزدیک شهریاری‌های فراوانی تربیت خواهند شد.

شهریاری شدن خیلی سخت نیست فقط باید مقداری مراقب رفتار و احوالات درونی خود بود.

باید تلاش کنم در عرصه انرژی هسته‌ای یک جایگزین برای مجید پیدا کنم و طرح‌های نیمه تمام او را تمام کنیم وگرنه دین خودم را به او ادا نکرده‌ام. ضمن آنکه دشمن بداند ما فرزندان امام روح الله هستیم و با این شهادت‌ها و مصائب از میدان خارج نمی شویم و دکتر شهریاری هم خود را فرزند امام می‌دانست و درک کردن دوران امام راحل را از الطاف خداوندی برای خود می‌خواند.

واقعا مرگی به جز شهادت برای او حقیر و پست می‌نمود. مردی که سال‌ها عشق به خدا را تجربه کرده بود باید وعده «من عشقنی قتلنی، هر که عاشقم شود می‌کشمش» را می‌شنید و لبیک می‌گفت.

 

 

روحش شاد و یادش گرامی