هیبت امام خمینی(ره) مانع حمله نظامیان به بیت ایشان شد
پيشبيني امام: مردم را از فيضيه به خيابان بياوريد
بعداز ظهر که خدمت امام بوديم و امام فرمودند جمعيت را به بيرون بکشيد، يکي از برادران عرض کرد اگر شما اجازه بدهيد ما اين افراد را بزنيم. امام فرمودند: «زدن شما در اين جا به مصلحت نيست. اين را پرونده ميکنند که حوزه علميه کساني را از جاهايي به اين جا آورده تا مامورين را بزنند. طلاب خودشان وظيفه خودشان را ميدانند». يکي از برادران گفت: ما بايستيم اينها طلاب را بزنند؟! امام در پاسخ فرمودند: «نه، طلاب از اينها نميخورند، اما شما بدانيد جمعيت آنها بالاي هزار نفر است». اين برادر ما خدمت امام عرض کرد: ماها که صد هزار نفريم. ایشان فرمودند: «بله، ولي آنها هزار نفر دوره ديده، تجربهمند، مسلح و مسلط هستند. تعداد زيادي نيروي مسلح آوردهاند و در اطراف نگه داشتهاند و اگر اينها بتوانند رنگي به قضيه بدهند، ممکن است که براي حوزه علميه لطمه فوقالعادهاي داشته باشد».
وقتي چنين مسئلهاي پيش آمد و نيروي مسلح با گاز اشکآور و شليک وارد ميدان شد، برادران گفتند که آقا همه چيز را پيشبيني کرده بود، ولي ما نميتوانستيم درک بکنيم. از معصومين نقل شده که «اتقوا من فراست المومن فانه ينظر بنورالله؛ زيرکي و هوشياري مومن راستين را احترام بداريد که او با چشم ظاهري نگاه نميکند، بلکه با نور خدا ميبيند». من به عنوان کسي که پاسدار پیری براي اسلام و انقلاب اسلامي و روحانيت معظم بوده و هست، انصاف بايد بدهم که امام راحل از اين نور خدا در بسياري از مراحل براي امت اسلام تازههايي آورد.
امام فرموده بودند که شما از تمام صحنهها ياداشت برداري کنيد و وقتي ياداشت برداشتيد و کارتان کامل شد، برويد و در قم نمانيد، چون ممکن است شما را بشناسند و بگيرند.
در خانه امام چه گذشت؟
يک زاويه ديگر ماجرا را نگاه کنيم. شهيد عراقي در خدمت آيتالله گلپايگاني و ديگر معمرين جلوي چند حجره ايستادهاند؛ يک دفعه ميشنوند که فرمانده گروه مهاجمان اعلام ميکند «اين جا کار ما تمام شد، به خانه خميني برويم». شهيد عراقي دو سه تا از برادران را آنجا ميگذارد و خودش با سرعت به طرف منزل امام حرکت ميکند.
شهيد عراقي از در منزل امام که وارد ميشود، در را از پشت ميبندد، در حالیکه جمعيت در داخل منزل نشستهاند. امام ميشنوند که صداي در آمد. ميفرمايند کي در را بست؟ آقاي عراقي ميگويد که من بستم، خطرناک است. امام ميفرمايند: «آقا مهدي در را باز کن. من اينها را دعوت کردهام. من گفتهام که من سينه خود را براي سرنيزههاي شما آماده کردهام. اين در را نبنديد. مردم در وسط خيابانها و اماکن متبرکه زير چکمه و شلاق و اسلحه هستند. در را باز کنيد».
البته دو سه بار در بسته شد؛ يک بار آقاي عراقي بست. ظاهرا بار ديگر آيتالله لواساني (دوست دوران طلبگي امام) آمدند و بستند و بار ديگر هم يکي ديگر از بزرگان. ولي هر سه بار امام فرمود در را باز کنيد. منتها همه اينها رفتند. مردم را نيز قانع کردند که از آنجا بروند. امام هم با اصرار شهيد عراقي از وسط حياط به اتاق رفتند و فرمودند: «اينها که بيايند با من کار دارند با کسي کار ندارند. با من کار دارند. هرکسي کاري با من دارد بگويد و برود».
شهيد عراقي ميگفت که ما به زيرزمين رفتيم و مقداري چوب و... آماده کرديم. در زيرزمين بوديم و امام يکي يکي افراد را رد ميکردند. (من اين خردهريزها را عرض ميکنم تا واقعيت آن روز رفتار مبارک حضرت امام را بگويم که تجلي اين حديث شريف بود: المومن کالجبل الراسخ لاتحرکه العواصف؛ مومن همانند کوهي استوار است که طوفانها نميتواند آن را از جا تکان بدهد و از هيچ طوفاني نميترسد.) شهيد عراقي نقل ميکند: امام از پنجره زيرزمين صدايي شنيدند. صداکردند: شما که هستيد آنجا؟ شهيد عراقي ميگفت من عرض کردم که حاج آقا ما هستيم. امام فرمودند بياييد بالا. بعد سر پله زيرزمين تشريف بردند و ديدند اينها در آنجا با چوب و اين چيزها مجهز هستند. فرمودند اينها براي چيست؟ اينها که نميتواند جلو آنها را بگيرد. من از آنها دعوت کردهام، اينجا جايي نيست که شما بخواهيد برايش گارد درست کنيد. اينجا نمانيد. شهيد عراقي ميگويد ما به گريه افتاديم وگفتيم ما در چنين شرايطي شما را تنها بگذاريم؟ ولي فرمودند: اينجا کسي نماند و اطاعت کرديم و رفتيم.
ظاهرا کنار منزل امام منزل آقاي خسرو شاهي بود و شهيد عراقي و همراهان به آن منزل رفتند. البته گروهي که به فرماندهي آن نابکار حرکت کرده بودند تا جلوي آن آبانبار هم آمدند ولي از اينکه داخل شوند وحشت کردند. او ايستاد و يک سخنراني برايشان کرد و برگشتند.
حالا در اين طرف، ما 15 نفر سوار يک اتوبوس که تعداد ديگري هم در آن هستند به سمت تهران ميرويم. حال و هواي اتوبوس وضعي مثل يک مقبره يا گورستان را داشت! ما همه افسرده از قم بيرون ميآمديم. خيلي افسرده بوديم که نتوانستهايم بمانيم و نتوانستهايم آنها را بزنيم. زدنهايشان را شاهد بوديم ولي نهي داشتيم از اينکه کاري بکنيم و طلاب را رها کرديم و آمديم. در حالي که تا اين جا هنوز مجروحين ما کم هستند. بعد از غروب آفتاب وقتي که مردم فکر ميکردند تمام شده و میروند، اينها شبانه ميريزند، آتش ميزنند و طلاب را از طبقات بالا پرت ميکنند و... اين اتفاقات، همه مربوط به شب است.