۴۶۱ - سیدابوالحسن موسوی طباطبایی: رجزهای عشق و کین ۱۳۹۸/۱۰/۲۳
برای این روزها که اشک و خنده و حماسه و بیحمیتی به هم آمیخته
رجزهای عشق و کین
۱۳۹۸/۱۰/۲۳
* بار دیگر احساسات یک ملت جریحهدار شد. ملتی بزرگ و رشید که آموخته است همواره غم را با شادی، حزن را توأم با سُرور، تبریک را همراه تسلیت و شیرینی را در کنار تلخی تجربه کند.
٤١ سال است که بارها یكدیگر را درآغوش فشردیم و خندیدیم و به هم تبریک گفتیم و در ناکامیها سر بر شانه هم گذاردیم وگریستیم و غمگسار یکدیگر بودیم. همواره بر جراحات حاصل از پیکان نیرنگ بدخواهان، خود مرهم نهادیم و بر نهال شکسته از سنگ تحریم دشمنِ بیآزرممان، خود پیوند زدیم. غم داغهامان را خودمان خوردیم و دلهای آزردهمان را خود تسکین دادیم. در همه این سالها کسی یارمان نبود و باری از دوشمان برنداشت. پیوسته آموختیم که بر زانوان پرتوان و گاه رنجور خویش بایستیم و از عصای تزویر و شعبده مکاران، مدد نجوییم.
و این بار نیز... آبشار غمی سُترگتر از آسمان چشمها و سرشارتر از گُنجای قلوب، یکباره بر پیکره دلها بارید و در پروازی غمگین، بالهای کبوترانی از حریم کشور شکست، شیشه عمر عزیزانی از سنگِ خودی در هم فرو ریخت و پیمانه جگر گوشگان ملت از شراب زندگانی تهی گشت و غمی ستبر، گرانبار بر شانههای قلوب ملت نشست.
ای کاش این هواپیما هرگز پرواز نکرده بود.
ای کاش نقص فنی، آن را زمینگیر میکرد.
ای کاش آن روز، پروازها لغو شده بود.
ای کاش آن لحظه شوم فرا نمیرسید.
ای کاش هواپیمای زخمی به دشواری بر زمین مینشست.
ای کاش شرنگ این حادثه را از جام کابوسی دهشت فزا نوشیده بودیم.
ای کاش این رویداد تلخ هیچگاه به وقوع نمیپیوست.
اما چه باید کرد؟ درست در جشن ملیِ به خاک مالیدن پوزه دشمن، خانوادههایی از همین مرز و بوم در سوگ عزیزانشان نشستند و دیدگان ما نیز در این روزهای بارانی به مدد چشمان غمگینشان شتافت. این بارِ غم را نیز خود به دوش خواهیم کشید و به اغیار شوم اندیش، اجازه شوخدیدگی نخواهیم داد.
۲. اعداء حُمَقا
* دشمن شوم نقشش بر باد و دستش بریده و حلقوم کثیفش تا ابد فشرده باد. او که لحظهای آسایش ما را نخواست و قلب چرکینش كه سرچشمه حمیم و غسّاق دوزخ است جز به تیره روزی ما نیندیشید، اینك ساز بدآهنگ کوک میکند و با نَفَس متعفن خویش از خیرخواهی و دوستی ملت ما میگوید، همچون نیای شقی و پر تدلیس خود، ابلیس که برای آدم و حوا سوگند سخت خورد که من خیرخواه شما هستم! «وَ قاسَمَهُما إنّی لَكُما لَمِنَ النّاصِحینَ».
شرمت بادای شیطان بزرگ!ای معدن فساد و تباهی و ظلمت!ای مَغاک گندابهای فتنهانگیزی و هرزگی و تبهکاری!ای باتلاق آشوب و نابسامانی و تفرقه!ای لجنزار شهوت و پستی و حیوانیت!ای ورطه سقر و درکات دوزخ!
آمریکای دیو سیرت و ددمنش! روی سخنم با توست؛ آن روزهایی که سربازانت، هزاران فرسنگ دور از خانه در سرزمینهای دیگران آسوده و متکبرانه قدم میزدند و جنایت میکردند گذشت. روزهای خوشت که سرزمینهای ملل مظلوم را جبارانه لگد کوب میکردی، به پایان آمد. استکبارِ سالیان طولانی را فراموش کن و اینک از سیلیهای سخت اسلام به دست فرزندان رشید این دیار به گِردِ خود بپیچ و یاوه بباف. امروز باید به کیفر همه مستیها و عربدههای مغرورانهای که بر سر ملتهای مظلوم میکشیدی، همچون کفتار به دام افتادهای التماس کنی و ذلت بچشی.
امروز رئیسجمهور سبک مغز و گَنده دماغت که از سر بلاهت، ناتوان از درک بلای عظیمیست که دامن ناپاکش را گرفته، به همراه نخستوزیر دلقک و کودن انگلیس چه بهجا در نقش «پت و مت» این بار نمایش کمدی «نفرت و انزجار» را به صحنه آوردهاند. که هر چند در عالم سیاست مفتضحانه عمل کردند، بیگمان زوج کمدین موفقی خواهند بود.
سفیر گستاخ انگلیس و پیام آور مکر و تفرقه از سوی روباه پیر استعمار، این بار ذلیلانه پیش از آنکه پوشک خود را بپوشد قدم در خیابانهایی گذاشت که یک هفته پیش در زیر گامهای ملت غیور ما در تشییع پیکر پاک سردار سلیمانی میلرزید. این مردک سبک مغز نابخرد که فعلا باید در کنار کودکان، الفبای درک و شعور بیاموزد، مثلا خواست از آشوب عدهای فریب خورده و جاهل، بهرهبرداری کند. همچون مگسی که بر یال شیری نشسته و داعیه مبارزه با او را دارد! امید است درسی به این نادان وقیح داده شود که هرگز فراموش نکند.
٣. فداییان ملت
* ای سپاه! ای زلال ایمان و تقوا و جهاد!ای حماسه یک اربعین!ای تاریخ پر فراز و نشیب و سرشار از افتخار میهن! سپاه ای سرمایه ملت سپیدبخت! چه بخوانمت؟ که همواره استقلال این مرز و بوم، بر شانههای استوار تو تکیه کرده و امنیت چون شاخه نوری از افق چشمان بیدار تو بر ملت ارزانی شده است. سپاه! ای آنکه نصیب تو و ارتش در شبهای بیداری و هوشیاری، غم و اضطراب بود و امنیت و ثبات، سهم چاردیواری این دیار کهن.
امروز تو را در آزمونی سخت میبینم. بین محبوبیت ملت و نفرت پراکنی دشمن زبون. بین شادی مردم از سیلی سختی که به آمریکای جنایتکار زدی و اندوه بزرگ از شهادت یار دیرین، سردار سربلند اسلام سلیمانی عزیز و غم سقوط هواپیمای مسافربری و داغ جمع کثیری، هموطن بیگناه. جشن و فرحی در محاصره دو غمِ از یاد ناشدنی. چه ماجرای تلخ و چه امتحان بزرگی!
ای سپاه! سرداران دلاورت، خالصانه و بیریا از اندوه عمیق خود و ازاشتباهی گفتند که رخ داد و مسئولانه بار عواقب آن را به دوش كشیدند. در چهره آنان فرافکنی، توجیه و نگاه از بالا به پایین وجود نداشت. آنچه که دیدیم شجاعت، جوانمردی، افتادگی، شرم و حیا بود. مؤمنان چنیناند! خاکی و خطاپذیر.
ای سپاه! ملت قدرشناس ما از یاد نمیبرد که در روزهای آتش و خون این فرماندهان غیور تو و سربازان دلاور وطن بودند که همچون گل پرپر شدند و خون پاکشان بر زمین ریخت تا تمامیت ارضی و استقلال کشور تضمین شد. شرح چهل سال حماسه و عرفان تو را با چه بیانی بازگو کنم؟
اکنون به روشنی، این عبارت امام راحل برای همگان مکرر به اثبات رسیده که «اگر سپاه نبود کشور هم نبود». و تو که تا کنون از همه آزمونها سربلند بیرون آمدهای، امروز اما سرداران فهیم و رادمردت، در آزمون دشوار تواضع و مسئولیت، در برابر دیدگان ملت، خود را شکستند و آرزوی مرگ نمودند.
اما این ملت قدرشناس هرگز بیحرمتی سرداران بزرگ و تاریخ سازان کشور را که همرزمان حاج قاسماند برنمیتابد و به عدهای آلت دست دشمن که هر اتفاق ناگواری را به نفع آمریکا مصادره میکنند، گوش نمیسپارد. این دشمنان بشریت و دوستان شیطان بزرگ، همانهایی هستند که در شهادت سردار سلیمانی اظهار شادی کردند.
ای سپاه! بر دست و بازویت بوسه میزنم و شرمندهام چیزی فراخور مقام والایت ندارم که تقدیم کنم.ای فدایی ملت! جان من به فدای تو و سرداران عظیمالقدرت.
سیدابوالحسن موسوی طباطبایی