۲۳ - سید ابوالحسن موسوی طباطبایی;پرتوی از حیات فاطمی(س)-قسمت پایانی - بر عَتَبه ماهتاب نیلگون ۱۳۹۸/۱۱/۰۷
پرتوی از حیات فاطمی(س)-قسمت پایانی
بر عَتَبه ماهتاب نیلگون
۱۳۹۸/۱۱/۰۷
آنان توشهای حسرتبار پیش فرستادند، خشم خدای را به جان خریدند و سرانجام در آتش دوزخ جاودانه خواهند ماند.»
بخشی از خطبه حضرت زهرا(س) خطاب به زنان مدینه
***
روزهای خوش مدینه چه زود گذشت. رسولالله(ص) هر روز هنگام رفتن به مسجد از کنار خانه فاطمه(س) عبور میکرد و با صدای بلند آیه تطهیر را میخواند و میگذشت. نغمه پدر(ص) شورانگیزترین نوایی بود که بر بال نسیم، بشارتهای ملکوتی را در جان زهرا
فرو میریخت و آن بانو را به تبسمی از سر خوشوقتی وامیداشت.
پدر که خود رشک مینو بود، گاه دلتنگ شمیم بهشت میشد، دختر را میبویید و بر دست و پیشانی و سینهاش بوسه میزد و میفرمود از فاطمهام رایحه بهشت میشنوم او بانوی بهشتیست. انسیه حورا لقبی از سوی پدر بر زهرای بتول بود. پدر هیچگاه سخن به گزاف نمیگفت. عاشقانه «فِداها أبُوها» خطابش میکرد و «أمّ أبیها»یش میخواند.. مادرِ پدر! چه نام باشکوه و اسرارآمیزی!
زهرای عزیز چه بسیار دلتنگ پدر میشد و میفرمود: از دنیایتان سه چیز را بسیار دوست دارم تلاوت کتاب خدا، نگریستن در بهشتِ سیمای پیامبر و انفاق در راه پروردگار.
هنگام مسافرت، زهرای اطهر آخرین فردی بود که رسول خدا(ص) با او وداع میگفت و در مراجعت نیز پیش از همه با دختر دلبند خود دیدار میکرد. چه بسا پدر او را با عبارتی که فرشتگان به مریم پاک خطاب کرده بودند میخواند: یا فاطمه! إنّ اللهَ اصطفاكِ وَ طَهّرَكِ وَ اصطَفاكِ علی نِساءِ العالَمین. او را پاره تن، نور چشم و جان و روح خود میدانست و میفرمود فاطمه(س) محبوبترینِ انسانها نزد من است و علی(ع) عزیزترینِ آنان.
گاه که زهرا(س) از خستگی کارِ خانه به خواب میرفت، گهواره حسین خود میجنبید و دستاس، بیمددِ دستی خود میچرخید و چون این خبر شگفت را به رسول مهربانی(ص) میرساندند، با لبخندی میفرمود: جبرئیل به کمک دخترم آمده است! و چه بسیار میشد که امین وحی در کنار گاهواره حسین مینشست و گلبرگ گونههایش را به سرانگشت مهر مینواخت تا غنچه لبانش را به خنده شکوفا کند. حسین میخندید و جبرئیل میخواند:
إنّ فى الجَنّهًْ نَهراً مِن لَبَنلِعَلیٍ وَ لِزَهرا وَ حُسَینٍ وَ حَسَن
در واپسین ماهها پدر به مژدهای فاطمه را شادمان ساخته بود، نور چشمانم! فرزندی در شکم داری. این بار برای زینبت برادری خواهی آورد و من او را محسن مینامم. چه خبر مسرتبخش و چه حادثه مبارکی! باز هم خانه زهرای اطهر از صدای زندگی لبریز خواهد شد. علی(ع) در آغوشش خواهد گرفت و حسن و حسین بر لبانش شکوفه لبخند خواهند کاشت و مدینه از فزونی نسل پیامبر رحمت به خود خواهد بالید. این بار فاطمه(س) در نگهداری کودک رنج کمتری میبرد. حسنین بزرگ شده و به مادر کمک میرسانند. زینب و امکلثوم نیز هستند. علی جان! چشمانت روشن باد. پنجمین آفتاب عالم افروز از افق رسالت و وصایت طلوع خواهد کرد...آه که فرومایگان چه ناجوانمردانه پیمانه شکستند و پیمان گسستند!
آن ایام، زود سپری شد و روزگار روی خشن و نامهربان خود را نمایاند.
فاطمه(س) این روزها سر را با پارچهای بسته و رنجور و بیمار و نحیف است. در گلزار چهرهاش خبری از شکوفههای طراوت و لبخند نیست. سینهاش از جراحت میسوزد و به سختی نفس میکشد. آن قامت رسا اینک خمیده و با دستی به پهلو و دستی به دیوار از جا برمیخیزد. ضربت در و دیوار آنچنان شدت داشت که استخوانهای پهلو را شکست و جنین را انداخت. محسن اولین شهید این خاندان در راه ولایت است. درد و جراحاتِ طاقتسوز، آرام و خواب از حبیبه خدا ستانده است. هرگاه علی به خانه بازمیگردد روسری بر سر کرده و روی نیلی از امام فرو میپوشاند. ماهتاب رخساره زهرا به خسوف نشسته و نمیخواهد با نمایاندن آن بر غمهای امام مظلوم بیفزاید. علی آن جبل آسمانسای استوار و اقیانوس بیکران صبر، اینک در مصیبتهای بانوی اسلام بیشکیب است. در شهر پیامبر(ص)، عزیزان آن حضرت غریب و مظلومند.
ام سلمه همسر گرامی پیامبر به دیدار زهرای بتول میآید. دیدن آن همه محنت و مصیبتی که محبوبه خدا و رسول را احاطه نموده، جانفرسا و غیر قابل تحمل است. ام سلمه سکوت را میشکند و از حالش میپرسد. اما شنیدن پاسخ دختر رسول خدا از دیدن آن منظره، بسی جانگدازتر است: «ابرهای تیره اندوه و بلا مرا در برگرفته است. پیامبر رحمت از دست ما رفت و جانشینش مظلومانه خانه نشین شد. به خدا قسم پرده حُرمت علی را دریدند و امامتش را غصب کردند... این عمل آنها به سبب کینههایی بود که در جنگ بدر از او داشتند و انتقامشان از خونهایی که در اُحد ریخته بود.»
شهر در سکوتی پرتزویر فرو رفته است تنها صدایی که شنیده میشود نالههای سوزناک زهراست. در این روزهای سخت کسی به دیدارشان نیامده، حالی نپرسیده، عیادتی از کوثر خفته در بستر نکرده و بر این خاندان به سوگ نشسته، تسلیتی نگفته است. زهرا بر بستر بیماریست و بچهها هر روز آب شدن مادر را به چشم میبینند. جسم مادر در نهایت ضعف و ناتوانی است. رجالگان مدینه از کنار علی بیاعتنا میگذرند سلامی نمیکنند و به سلامش نیز پاسخ نمیدهند.
اما گویا اتفاقی در حال رخ دادن است، مشایخ مدینه دسته جمعی به سوی خانه علی(ع) درحرکتند آنان همگی شرف مصاحبت با رسولالله را در سابقه خود دارند. هر یک از آنان با محاسن سفید خود بزرگِ طایفه و قبیلهای هستند. این بزرگان آیا برای تسلیت و عیادت و اظهار همدردی آمدهاند؟ در چهرههایشان آثاری از مهربانی و شفقت نیست و مصاحبت با رسولالله لطافتی در آنان ایجاد نکرده است. در مقابل خانه امیرالمؤمنین(ع) میایستند و ظاهرا قصد داخل شدن ندارند مگر برای عیادت بیمار نیامدهاند؟ علی از خانه بیرون میآید. بر درِ خانه هنوز آثار آتش کین وجود دارد و سوخته و شکسته است و میخ ستبرِ آن هنوز خونآلود. علی فرصت نیافته آن را به نجار بسپارد آنقدر در این خانه غم و اندوه فراوان است که گویی وضعیت در به فراموشی سپرده شده. علی(ع) با ادب و احترام میگوید چه فرمایشی دارید؟
- یا علی! به دختر رسول خدا بگو یا روز گریه کند یا شب! زیرا نالههای او در روز قرار از ما ستانده و در شب خواب را از چشمان ما ربوده است. این را گفتند و رفتند!! حقا که چه انسانهای بیادب و بیرحمی! گویی در سینه چدنی آنان چیزی به نام مهر و عطوفت وجود ندارد. اما حقیقت چیز دیگری است. آنها ازگریههای دخت پیامبر بهعنوان فریاد اعتراض در رنج بودند و از نالههای او وحشت داشتند زیرا صدای مظلومیت و دادخواهی بود.
علی چارهای ندارد که این خبر را به بانوی مظلوم خود برساند. اما آن حضرت پاسخ داد من ایام اندکی در این جهان درنگ خواهم داشت. به خدا سوگند نالههای شب و روزم را ترک نمیکنم تا به دیدار معبودم بشتابم. آنگاه برای اینکه رجالگان مدینه به خواب و آسایش خود برسند. شهر را ترک کرد و در قبرستان بقیع زیر سایبان بیتالاحزان که امیرالمؤمنین(ع) ساخته بود، نالههای جانسوز خود را از سر گرفت. بانوی هجده ساله آنچنان در سوگ پدر و ظلمهایی که بر خاندان رسالت رفته بود گریست که نامش در کنار آدم و یعقوب و یوسف قرار گرفت آنان که در حیات خود بسیارگریسته بودند. فاطمه(س) حیاتش دفاع از حریم ولایت بود و شهادتش اثبات مظلومیت آل رسول(ص).
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی