تبیین شاخصه جهاد در سیره ائمه(ع)
خیلى کارها خوب است، امّا جهاد نیست. نماز هم خوب است، امّا جهاد نیست. توجّه کردید؟ میخواهیم معناى جهاد روشن شود که وقتى میگوییم ائمّه(ع) جهاد میکردند، بدانید یعنى چه. امّا همین آدم کتابنویس میرود درباره یک مسئلهاى که در آن، درگیرى با دشمن هست، تحقیق میکند، فرض بفرمایید که یک دشمنى در راه پیشبرد اهداف خصمانه خود، یک طرز فکرى را براى مردم ایجاد میکند، مثلا عبدالملک مروان که خلیفه اموى است، براى اینکه بتواند روى دوش مردم خوب سوار شود و مردم در مقابل او نفس نکشند و کسى خار راه تُرکتازى و وحشیگرى او نباشد، طرز فکرى به صورت «جبر» را ابداع میکند؛ یعنی هرچه خدا میخواهد، بدون اختیار و اراده بنده، همان واقع میشود و بنده هیچ اختیارى ندارد. این طرز فکر را اوّل معاویه بن ابیسفیان، بعد هم خَلَفِ شایسته متناسب با خودش، یعنى عبدالملک مروان، در بین مردم ترویج کردند. منظورشان هم این بود که مردم جبرى بار بیایند. یعنى بگویند:
رضا به داده بده وز جبین گره بگشا
که بر من و تو درِ اختیار نگشودند1
چرا با عبدالملک مبارزه میکنید؟ چرا با دستگاه حکومت اموى، این طرف و آن طرف درگیرى درست میکنید؟ فایدهاش چیست؟ معلوم است که تا خدا نخواهد که نمیشود؛ با تلاش من و تو هم خدا ارادهاش را عوض نمیکند. خدا خواسته است که عبدالملک، عبدالملک باشد؛ خدا خواسته که تو زیر بار عبدالملک رفتهاى. یک چنین عقیدهاى را مردم پیدا کنند. وقتی که این عقیده را پیدا کردند، عبدالملک آسوده خاطر میشود و در قصر شاهىاش هفت تا پادشاه را هم خواب مىبیند؛ خواب راحت. این طرز فکر را عبدالملک در یک روزگارى ترویج کرد.
جهاد فکرى در اینجا این است که یک دانشمند، یک محقّق قلم در دست بگیرد و ثابت کند که این طرز فکر، یک طرز فکر غلط است. این هم کتابنویسى است، آن صورت قبلى هم کتابنویسى بود؛ امّا آن جهاد نبود، این جهاد است. چرا؟ براى خاطر اینکه در آن، درگیرى با عبدالملک نبود؛ در این، درگیرى با عبدالملک هست.
جهاد مالی
مثال دیگر خرج کردن است. خیلىها خرج میکنند، خیلىها قنات جارى میکردند، خیلىها چاه میکندند، خیلىها مسجد و مدرسه و بیمارستان میساختند؛ امّا گفتیم تا یک صورت درگیرى در اینها نباشد، جهاد نیست. بعضىها هم هستند که خرج میکنند، که این جهاد است.
چنین جاهایی، امام صادق(ع) احتیاج به پول دارد. زیدبن على بن الحسین میخواهد برود به کوفه خروج کند، احتیاج به پول دارد. یک نفر زن، دستش را میکند در این چارقدی که به سرش بسته، گره باز میکند، یک دینار طلا درمىآورد، میدهد به زیدبن على و میگوید: «آقا این مال شما، بروید خرج کنید.» این جهاد است. آن صدها هزار دینارى که داده شده بود براى اینکه فقراى شام _ پایتخت عبدالملک _ اطعام شوند، فقراى مدینه اطعام شوند، آنها البتّه انفاق بود _ نمیگویم هیچى نبود _ امّا جهاد نبود. امّا این یک درهم یا یک دینار، جهاد است؛ اینها با هم قاطى نشود.
جهاد شعری کُمیت
کمیت2 مىآید در مقابل امام صادق(ع) یک قصیدهاى میخواند. شعر کمیت جهاد است، شعر دعبل3 جهاد است؛ امّا شعر بسیارى از شعرایی که در مدح رسولالله(ص) شعر میگفتند، در توحید خدا شعر میگفتند _ به شعرهایی که در مدح عبدالملک میگفتند، کارى نداریم _ جهاد نیست. چرا؟ چون برای عبدالملک اشکالی ندارد که در مدح رسولالله(ص) شعر بگویند.
کارى نداریم که اگر عبدالملک در زمان رسولالله(ص) بود، به جاى جدّش یا سَلَفش ابوسفیان، او هم با رسولالله(ص) میجنگید؛ امّا حالا که رسولالله(ص) نیست، هرچه میخواهند براى رسولالله(ص) شعر بگویند؛ برای او اهمّیّتى ندارد. او میگوید من جانشین رسولالله هستم. براى او اهمّیّت دارد که کسى دربارهى فرزند رسولالله(ص)، یعنى على بن الحسین السجّاد(ع) شعر نگوید.
کُمیت که مىآید درباره على بن الحسین(ع) شعر میگوید، شعرش جهاد است؛ چرا؟ چون مضمونش درگیرى با هشام بن عبدالملک و با خود عبدالملک _ خلیفهى زمان _ است. همان روز خیلىها بودند که براى رسولالله(ص) شعر میگفتند، در توحید شعر میگفتند، امّا هیچگونه مبارزهاى محسوب نمیشد، درگیرى محسوب نمیشد؛ لذاست که جهاد هم نبود. بنابراین شعر گفتن فرق میکند. دعبل خزاعى شعرش جهاد است، کمیت شعرش جهاد است.
آنوقت امام صادق(ع) چون که یک عمل مجاهدتآمیزِ اسلامى انجام گرفته، از این زن بیوه، از آن جوان فقیر، از آن پیر فرتوت، از آحاد بنىهاشم پول میگیرد، چند هزار دینار پول درست میکند، میدهد به کمیت. پس ببینید قضیّه فرق میکند. نماز خواندن یک وقت جهاد است، یک وقت جهاد نیست؛ انفاق کردن یک وقت جهاد است، یک وقت جهاد نیست؛ شعر گفتن همینجور، چیز نوشتن همینجور، فکر کردن همینجور؛ راه رفتن گاهى در یک صورتى جهاد است، در یک صورتى جهاد نیست.
پانوشتها
1- غزلیّات حافظ (بااندکی تفاوت)
2- کُمیتبن زید اسدی (126 _ 60 ق) از شاعران عربزبان و از مدیحهسرایان اهل بیت(ع) است. او محضر امام سجّاد و امام باقر و امام صادق(ع) را درک کرده است؛ و در سال 126 به شهادت رسید و در کوفه مدفون گردید.
3- دعبلبن علی خزاعی (246 _ 148 ق) از اصحاب امام کاظم و امام رضا و امام جواد(ع) بود. اشعار متعدّدی از او در شأن اهل بیت(ع) و بیان معارف شیعه بر جای مانده است. به دلیل طعنههایش بر خلفای عبّاسی دائماً در حالگریز و سفر بود. در نهایت نیز عمّال خلافت وی را به شهادت رساندند.