رؤسای جمهور بردهدارآمریکا
۱۳۹۹/۰۵/۱۵
بردهداری از ابتدای شکلگیری مکانی که آن را «آمریکا» مینامند، تا سال 1865 قانونی بود و در این سال به محض پایان یافتن جنگ داخلی و با ایجاد سیزدهمین اصلاح در قانون اساسی، بردهداری در ظاهر لغو شده بود. به این خاطر میگوییم در ظاهر که فرهنگ بردهداری و بردهداری به اشکال دیگر، در این کشور زنده مانده و همچنان برقرار است.
از میان رئیسجمهورهای بردهدار در آمریکا، هشت نفرشان در حالی که قدرت را در دست داشتهاند، بردهدار هم بودهاند. «جرج واشنگتن» اولین رئیسجمهور آمریکا، کسی است که در زمان ریاست جمهوری، بردهدار نیز بوده است. «زاچاری تایلور» آخرین رئیسجمهوری است که حین ریاست جمهوری، بردهدار بوده و «اولیسیس اس گراند» آخرین رئیسجمهور آمریکا بود که در برخی از مقاطع زندگی خود، بردهدار بوده است. «توماس جفرسون» با داشتن 600 برده، بیشترین برده را داشته و رتبه بعد او را نیز، جرج واشنگتن با 317 برده اشغال میکند.
جدول زیر نام رؤسای جمهور بردهدار، شمار بردههای آنها و اینکه آیا در زمان ریاست جمهوری، برده داشتهاند یا نه را نشان میدهد.
جرج واشنگتن
از میان رئیس جمهور های برده دار در آمریکا، ۸نفرشان در حالی که قدرت را در دست داشتهاند، برده دار هم بوده اند. «جرج واشنگتن» اولین رئیس جمهور آمریکا، کسی است که در زمان ریاست جمهوری، برده دار نیز بوده است.
توماس جفرسون
«توماس جفرسون» با داشتن ۰۰۶ برده ، بیشترین برده را داشته و رتبه بعد او را نیز، جرج واشنگتن با ۷۱۳ برده اشغال میکند.
جیمز مدیسون
مدیسون طرح توافق سه پنجم را پیشنهاد داده بود. بر اساس این طرح، از هر پنج برده، سه برده مشمول مالیات می شدند.
جیمز مونرو
مونرو از انتقال بردگان آزاد شده به کشور جدید لیبریا حمایت کرد.
اندره جکسون
جکسون در زمان ریاست جمهوریاش، درگیر مجادلات زیادی در خصوص بردگی شد.
جان تایلر
اشاره
«اورلاندو پاترسون» استاد جامعهشناسی دانشگاه «جان کولز» آمریکا، طی گفتوگو با روزنامه «هاروارد گازته»، اعتراضات جاری در این کشور را مورد بررسی و تحلیل قرار میدهد. پاترسون ضمن بر ملا کردن جلوههایی از نژادپرستی ساختاری در آمریکا، در انتهای بحث خود، نسخههایی را نیز جهت نجات جامعه آمریکا از آفت تبعیض و نژادپرستی میپیچید.
در باره اینکه چرا آمریکا نمیتواند از ریشههای نژادپرستی خود فرار کند، پاترسون معضل فرهنگی و باقیماندن فرهنگ برده داری در جامعه آمریکا را علت میداند. با همترجمه این گفتوگو را از نظر میگذرانیم.
سرویس خارجی
دو سال قبل شما درباره پنجاهمین سالگرد گزارش کرنر با گازته صحبت کردهاید، گزارشی که نژادپرستی جامعه سفید پوستان را مورد شماتت قرار داد، و آن را علت بنیادین شورشهای نژادی سال 1967 میدانست. شما در آن زمان گفتید که شاید ما نیاز به گزارش دیگری داریم، گزارشی که نگاهی به ریشههای نابرابری نژادی در کشور بیندازد. الان چه میگویید؟
- گزارشها اغلب چیز خوبی هستند، اگر ما آنها را درست تهیه کنیم. تاکنون درباره نژاد و نابرابری مطالعات زیادی شده و در واقع، این یک واقعیت است. درخصوص تحقیقات کامل و غنی، هیچ کمبودی وجود ندارد. اما باز هم نیاز هست که ما گروهی داشته باشیم که نتایج اصلی یافتههای اخیر را گردآوری کرده و علاوهبرآن، نقطه نظرات افراد ذی نفوذ را لحاظ کند؛ افراد این گروه صرفا دانشگاهی نباید باشند، بلکه (میتوانند ) رهبران اجتماعی، سیاسی و مذهبی باشند، کسانی که بتوانند بر اساس فکر (خود) بگویند ما الان کجا هستیم و از نظر روابط نژادی در آمریکا، به چه سمتی میرویم. این به خصوص در حال حاضر و پس از قتل «جورج فلوید»، مهم خواهد بود. بسیاری از مردم باید از خود بپرسند که طی نیم قرن اخیر یا بیشتر، چه اتفاقی افتاده است. همان طور که ابتدا باید به شورشهای دهه 1960 پرداخت و سپس، شورشهای 1992 را مورد توجه قرار داد. آیا عنصر برتری سفید پوستان و نژادپرستی مزمن، آن قدر عمیق ریشه دوانده است که دیگر از (دست) معترضان
(خیابانی کاری ساخته نیست)، بلکه (فقط) اصلاحات و تغییرات قانون اساسی میتواند شرایط را عوض کند؟ این یک نقطه نظر افسردهکننده است. من حس میکنم که در تظاهرات(جاری)، چیز تازهای وجود دارد.
- در این اعتراضات، در مقایسه با اعتراضات سالهای 1967، 1968 و یا 1992، چه چیز تازهای وجود دارد؟
- یک مورد که حتی درباره تظاهرات «رادنی کینگ» سال 1992 نیز مطابقت دارد، تفاوت درترکیب تظاهرکنندگان است. انسان... با مشاهده بخش اعظم تظاهرکنندگان، که سفید پوست، اسپانیایی، و آسیایی هستند، یکه میخورد. بهعنوان مثال، جالب است وقتی که پلیس بیرحمانه تظاهرات مجاور کاخ سفید را در هم میکوبد، و تظاهرکنندگان را در یک جاده به دام میاندازد، یک مرد جنوب آسیایی، 70 نفر از آنها را در خانه خودش جا میدهد. احساس من این است که ما بیشتر شاهد یک تنوع هستیم، هر چند هنوز هم غالب کسانی که ابراز خشم میکنند، آفریقایی تبار هستند. من فکر میکنم این به زندگی فعلی ما ربط مییابد. مردم از اینکه میبینند ما پس از این همه سال، هنوز هم با این مسائل سروکار داریم، ظاهرا میترسند. آنها این حس را دارند که چیزی در این میان، عمیقا غلط است. آنچه که در ارتباط با زندگی جاری ما ترسناک است، این است که نهادهای بنیادین دموکراسی ما مورد هجوم قرار گرفتهاند...
- چه شباهتهایی را شما میان اعتراضات گذشته و حال مییابید؟
- مخرج مشترک (همه آنها) خشونت و ددمنشی پلیس است. ما این اقدامات و قتلهای بیرحمانه را داریم، و ما خشم، اعتراضات، کمیسیونها، پیشنهادات و موارد دیگر را داریم، پلیس هنوز هم شیوههای قدیمیخود را ادامه میدهد. آنها قصد ندارند به جان انسانها احترام بگذارند، آنها نسبت به کسی وحشیگری میکنند که کمتر از 20 دلار جعلی داشته است... همچنین، یک تحول بسیار بد دیگری نیز در زندگی آمریکاییها رخ داده است: حبس جمعی. این از لحاظ تاریخی، بیسابقه بوده و مایه شرمساری است. کشوری که مدعی رهبری جهان آزاد است، هر چند بخش اعظم جهان این را یک جوک میدانند، در جهان بالاترین رقم انسانها را در زندان دارد: دو میلیون و 300 هزار نفر. بالغ بر 40 در صد آنهایی که در زندان به سر میبرند، سیاه پوست هستند. این واقعاً عجیب است، و بخش اعظم (این تقصیر) به پلیس و بازپرسها برمیگردد.
- موارد دیگری نیز از بیرحمیهای پلیس نیز طی سالهای گذشته وجود داشته است، اما چرا فکر میکنید کشتن جورج فلوید منجر به این موج اعتراضها شده و حتی فراتر از آمریکا هم رفته است؟ چرا اکنون و نه قبل از این، چنین اتفاقی افتاده است؟
- نخست، کل ماجرا توسط ویدئو ثبت شده است و خصوصاً لاقیدی(پلیس قاتل)، حس بیتفاوتی کامل، خوار شمردن زندگی یک فرد، آن هم به شیوهای که افسر پلیس آن را به نمایش گذاشت و فلوید را کشت، (همه را) بهت زده کرده است. ما ویدئوهای مربوط به وحشیگریها را در گذشته هم دیده بودیم، اما این ویدئو(قتل فلوید) را درست پس از یک سری از قتلهایی که توسط پلیس صورت گرفته بود، دیده ایم و این اتفاق در شرایط حساسی رخ داده است. وقتی که من تجلی آن را در چهره آن افسر دیدم و اینکه سه افسر دیگر در پیرامون او در کنار ایستاده بودند، انگار که این یک امر معمول است، بههانا آرنت و جملهاش فکر کردم: «پیش پا افتادگی شر». چیزی را که آرنت آن را بسیار وحشتناک یافت، این بود که انسانهای معمولی قادر به ارتکاب کشتارهای هولناک شوند، و در پایان همان روز هم به خانه برگردند، به خانه زیبا و به دوست داشتنی شان، و در روز بعد هم برگردند و کشتار را تکرار کنند. من همچنین فکر میکنم که این ویدئو در میانه همه گیری(کرونا) منتشر شد، در شرایطی که مردم از بیکفایتی و نبود رهبری، احساس وحشت میکردند.
- چه نقشی را ممکن است که این همه گیری در موج نا آرامیهای جاری بازی کرده باشد؟
- وقتی که ما نقطه عطف حساس 100 هزار کشته را پشتسر گذاشته ایم، در این مرحله به یک رهبری نیاز داشتیم کهترس و نگرانی جمعی ما را مدیریت کند. ما چنین رهبری نداشتیم. مردم واقعاً نسبت به آنچه اتفاق میافتاد، وحشت زده بودند و وقتی گزارشهایی را میشنیدند که میگفت اگر رهبری شایستهتر و کمتر خود شیفتهای که فقط نگران انتخاب شدن مجدد خودش است، داشتیم، جانهای زیادی نجات مییافته است. ملت دو کوتاهی بزرگ را، که با هم به چشم میآمدند، دیدند: از یک طرف، غایب بودن یک سیستم مناسب بهداشتی، و از طرف دیگر، رهبری بیکفایت. وقتی که موضوع وحشیگری پلیس با انتشار این ویدئو مطرح شد، مردم پیوند میان رهبری بیکفایت، قصور دولت رفاه آمریکایی و شورش مجدد، یکی از بدترین جنبههای جامعه آمریکایی را دیدند: ایدئولوژی برتری سفید پوستان و نژادپرستی.
- برتری سفید پوستان چه ربطی با این قضیه دارد؟
- اینکه قتل چگونه انجام شده، به ما نشان میدهد که هنوز هم هسته سخت ایدئولوژی نژادپرستانه برتری سفید پوستان اصرار (بر ماندن) دارد، این ایدئولوژی بیگانهها، یعنی هر کسی که سفید پوست نیست، را نمیپذیرد. این ایدئولوژی اکنون بهخاطر(نوع) رهبری در کاخ سفید، در حال صعود است. آنچه را که من میبینم، این است که دو سنت قوی در آمریکا(با یکدیگر) رقابت میکنند. سنت لیبرالی، و سنتی که سلطهای برابر دارد و آن، سنت برتری سفید پوستان است، که برخاسته از جنوب (آمریکا) بوده و به سمت شمال سفر کرده است. میان این دو، تنش واقعی وجود دارد.
من در نوشتههایم استدلال کردهام که رشد فوقالعادهای در رفتار سفید پوستان آمریکایی نسبت به سیاهان و دیگر اقلیتها بهوجود آمده است. اوایل دهه 1960 که اقلیتی سفید پوست آشکارا میگفتند ما سیاهان را پست و فرومایه میدانیم، ولی اکنون نوعی پذیرش برابری وجود دارد، حد اقل در نگرشهای آنها. من همیشه گفتهام که ممکن است(آنها) یک اکثریت بزرگ بهنظر آیند، ولی هنوز 20 تا 25 در صد سفید پوستان وجود دارند که هنوز نگرشهای برتری سفید پوستان را میپذیرند. این هسته سخت طرفداران برتری سفید پوست، هنوز وجود دارد و تشویق هم شده است و در حال تبدیل شدن به نوعی از جنبش انتقامجویانه است. این کاملاًترسناک است.
- برای آنهایی که طرفدار برتری سفیدها نیستند، اما شاید نیاز باشد که نسبت به اختلافات نژادی در کشور(آمریکا) بیدار شوند، شما دوست داریدکه آنها درباره مسائل نژادی در آمریکا، چه چیزهایی را بدانند؟
- من دوست ندارم که از اصطلاح «مردم سفید پوست» بهعنوان یک اصطلاح عمومی استفاده بکنم، زیرا همان طور که قبلاً گفتهام، نکته ویژهای که در ارتباط با اعتراضات اخیر وجود دارد، مشارکت سفید پوستان در آن است، بسیاری از آنها جوان (نیز) هستند. علاوهبر آنها، افرادی را میبینیم که میانسال و برخی نیز سالخورده هستند. من. .. فکر میکنم آمریکاییهای سفید پوست از تغییرات نژادی در طرز تلفیهای شان، کاملاً عبور کردهاند، و اینکه ما درباره چیزی بیش از 25 درصد آمریکاییهایی صحبت میکنیم که نژادپرست سخت هستند، اما من فکر میکنم اغلب آمریکاییها درخصوص نژاد، نگرش درستی دارند.
اما، جامعهشناسان استدلال کردهاند هر چند که برخی از سفیدپوستان ممکن است نگرشهای لیبرالی داشته باشند، بسیاری از آنها آمادگی این را ندارند که امتیازاتی را برای توسعه زندگی سیاهان بدهند. بهعنوان مثال، یکی از دلایل اینکه چرا مردم در مناطق پست و کثیف شهر ازدحام میکنند، این حقیقت است که خانهسازی در حومه شهر، خیلی پرهزینه است(در آمریکا، حومه شهر جزو مناطق مرفه نشین محسوب میشود)، و یک دلیل برای آن، این است که آئیننامهها، ساخت و سازهای متراکم را محدود میکنند. این آئیننامهها در تداوم دور نگه داشتن خانهسازی برای افراد دارای درآمد متوسط در حومهها، بسیار موثر هستند، افرادی که درمیان آنها، سیاهان به طور نامتناسب حضور دارند، از رفتن به حاشیه و دسترسی به مدارس خوب محروم هستند. جامعهشناسان ادعا کردهاند هر چند که ما در رفتارهای نژادی خود، پیشرفتهای خوبی داشتهایم، ولی آنچه را که نداریم، تمایل لیبرالهای سفید پوست به هزینه کردن پول در جایی است که در لفظ و کلام، آن را میگوید.
یکی از جنبههای اساسی مسئله نژادی آمریکا، مسئله تفکیک است. جمعیت سیاه پوست اکنون تقریبا به همان اندازه منفک است که در دهه 1960 بوده است. این نه تنها اساس بسیاری از مشکلاتی است که سیاهان با آنها مواجه هستند، بلکه جدا بودن سفید پوستان را نیز توضیح میدهد و آن را جاودانه میکند، سفید پوستانی که در مناطق مسکونی و محیط رشد خود، سیاهان را نمیبینند و یا با آنها تعامل ندارند. این (قضیه)، ایدهای که سیاهان را بیگانه میداند و تعلقی را (نسبت به آنها احساس) نمیکند، تقویت میکند.
- بسیاری از سفید پوستان این کشور، چه چیزی را درباره زندگی و تجارب رنگین پوستان فهم نمیکنند؟
- برخی فهم میکنند و برخی نیز فهم نمیکنند. من قطعا تغییری را در میان نسل جوانتر میبینم. این صرفا موضوع طرز تلقی نیست. به اعتقاد من، جوانان سفید پوست در میان کل سفید پوستان، کمترین نژادپرستها را در میان خود دارند. آنها از لحاظ نژادی، تساهل بیشتری
دارند.
من در این (قضیه)، علائم امیدبخشی را دیدهام. من سابقا در خیابان «تروبریج» کمبریج میزیسته ام، و از میان (فضاهای) رینج کمبریج و مدرسه لاتین میگذشتم. من همیشه تحت تأثیر تعامل معمولی میان کودکان سفیدپوست و سیاهپوست قرار میگرفتم، موردی که با دهههای 1960 و 1970 خیلی فرق داشت. این به شما نشان میدهد که با یکیسازی بیشتر، چه چیزهایی ممکن میشود. اکنون شما خیلی از چیزها را در بسیاری از مناطق دارید، اما این کافی نیست. در بسیاری از موارد، آنچه را که میبینید، مدارس جدا شده است. واضح است وقتی که با افرادی رشد نکنید، نمیدانید چطور با آنها تعامل داشته باشید و یا چطور با آنها پیوند دوستی برقرار کنید. بسیاری از سیاهان از بیحوصلگی (خود) نسبت به تعامل با سفیدپوستانی که در رشدشان، کمترین تماس را با سیاهان داشتهاند، گلایه دارند. این دلیل این است که چرا من بر نیاز به خلاص شدن از محلههای کثیف شهر و رها شدن از تفکیک، تأکید میورزم...
- کشور چگونه میتواند به سمت غلبه بر تفکیک نژادی پیش برود؟
- موضوعی که فوریت دارد و اکنون باید به آن بپردازیم، قساوت پلیس است. این نیاز به تفکر عمیق مجدد درباره سازمان بخشهای پلیس در سراسر کشور دارد. منظور این نیست که ما سیاهپوستان را در راس پلیس قرار بدهیم، زیرا هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد، (این انتصاب) باعث تغییرات شگرف میشود. معمولا چیزی که اتفاق میافتد، این است که آنها به سمت گذشته متمایل میشوند تا ثابت کنند که پلیسهای سفید پوست پلیسهای خوبی هستند... آنچه مورد نیاز است، این است که فرهنگ پلیس مورد بازبینی کامل قرار بگیرد و این تمایل را در آنها(نیروهای پلیس) از بین ببریم که جوامع محل خدمت خود را جوامع دشمن بدانند. این موضوع خیلی فوریت دارد، زیرا رفتار خشن پلیس در حال همه گیر شدن است. اگر اقدامی انجام نگیرد، به محض اینکه تظاهرات پایان یابد، نیروهای پلیس به سرعت باز خواهند گشت، و آنچه را انجام میدهند که همیشه انجام میدادهاند.
همچنین، ما نیاز داریم که در قبال نرخهای بالای زندانیها کاری بکنیم. من از رئیسجمهور[باراک] اوباما قویا حمایت کردهام، اما فکر نمیکنم که او به قدر کافی در اینباره کار انجام داده باشد. لازم است که ما به تلاشهای خود درخصوص کاهش اندازه جمعیت زندانیان، ادامه دهیم. ضروری است که در قبال حذف محلههای پست شهر، رفتار رادیکالی داشته باشیم. منترجیح میدهم که به جای کلمه ادغام، از حذف محلههای کثیف استفاده کنم، زیرا ما باید مردم را در داخل شهرها، از محلههای پست و کثیف خارج بکنیم - زیرا نه فقط محلههای پست، سیاهان را از سرمایه اجتماعی و فرهنگی آمریکای طبقه متوسط جدا میکنند، بلکه ساکنان (این مناطق) را هدفهای آسانی برای پلیس تبدیل میکنند، پلیسی که محلههای پست و کثیف شهر را بهعنوان (مناطق) دشمن مینگرد. حذف محلههای پست، با ادغام فرق دارد...
نهایتا اینکه، لازم است برده داری و برتری سفید پوستان را (بهعنوان) میراث ملی(آمریکا) فرض بگیریم... من تمام زندگی خود را وقف مطالعه درباره برده داری کردهام.
من [فکر] نمیکنم که برده داری در سال 1865 الغاء شده باشد. آنچه که در سال 1865 الغاء شده، بردهداری فردی در شکل به بردگی در آوردن کسی توسط کسی بوده است، اما آنچه که پافشاری(به ماندن) میکند، فرهنگ بردهداری است، و در مرکز این فرهنگ، این حس قرار دارد که جمعیت سفیدپوست تصور میکند وظیفهاش کنترل و سرکوب آزادی سیاهان است. آنها این حس خود را در سیستم بردهداری جدید «جیم کرو»، به شیوههای مختلف، عملی میکنند؛ با اوباش دانستن، و با به زندان انداختن.
در دوره جیم کرو، آنچه که پافشاری(به ماندن) میکند، این رفتار است که سیاهان را بهعنوان بیگانگان ببینیم، بهعنوان مردمی که باید تنبیه بشوند، باید تحت کنترل باشند، باید از امتیازات اصلی شهروندی یا مالکیت زمین محروم بشوند و باید در گروههای بیشمار، زندانی بشوند. این موارد از برده داری، واقعاً در آمریکای دهه 1960 الغا نشده است، زمان آن است که سیستم جیم کرو نهایتا و به طور اساسی بر انداخته شود...