۵۹۲ - سید ابوالحسن موسوی طباطبایی : از دوش نبی(ص) تا فراز نی مروری بر قیام مقدس سیدالشهدا(ع) بیتالاحزان دوازدهم ۱۳۹۹/۰۶/۱۵
از دوش نبی(ص) تا فراز نی مروری بر قیام مقدس سیدالشهدا(ع) بیتالاحزان دوازدهم
سعادتی که پشت درِ بسته ماند
۱۳۹۹/۰۶/۱۵
اَللهُمَّ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ اقْتُلْ مَنْ قَتَلَهُ وَ لا تُمَتِّعْهُ بِما طَلَبَهُ.
بارالها! خوار کن کسی را که به یاری حسین نشتافت و هلاک فرما قاتلانش را و آنان را در رسیدن به آرزوهایشان کامیاب مساز.
(پیامبر اعظم صلیالله علیه و آله)
عذیب هجانات
کاروان امام حسین(ع) به همراهی سپاهیان حرّبن یزید پس از ذوحُسَم، در منزل عُذَیب هِجانات فرود آمد. [«عُذّیب» مصغّر عَذب یعنی آب گوارا و «هِجان» به معنای اسب دورگه است] در این منزل، چهار نفر از کوفه آمدند و به امام پیوستند که بلدِ راه آنها طِرِمّاح بن عَدی طایی بود.
حرّ از امام(ع) خواست این چهار نفر را تحویل او دهد تا دستگیر یا اخراجشان نماید. زیرا آنها جزء یاران و همراهان حضرتش نبودهاند. ولی امام(ع) در مقابل حرّ به شدت از آنان دفاع کرد و ایشان را جزء اصحاب خود دانست و حتی حر را در صورت پافشاری بر این امر، تهدید به جنگ فرمود. وقتی حرّ با موضع سخت حضرت روبهرو شد، از قصد خود بازگشت.
سپس امام(ع) از میهمانان خود وقایع کوفه را پرسید. یکی از آنها به نام مُجَمَّع بن عبدالله گفت: به اشراف کوفه رشوههای سنگین داده شده تا دلهایشان به سوی بنی امیه متمایل و تسلیم گردد. بنابراین آنها، یکپارچه ضد شما هستند. اما بقیه مردم، دلهاشان با شماست ولی فردا شمشیرهایشان به روی شما کشیده خواهد شد. امام(ع) فرمود از فرستاده من قیس بن مُسْهِر چه خبر دارید؟ آنان ماجرای دستگیری و شهادت قیس را به اطلاع امام(ع) رساندند. آن حضرت با شنیدن خبر شهادت این یار صدیق و شجاع خود گریست و برایش رحمت الهی طلب نمود.
در این هنگام طرمّاح به امام(ع) عرض کرد من در این قیام کسی را همراه شما نمیبینم و اگر هیچ لشکری از کوفه نیاید، همین سپاهیان حر برای جنگ با شما کافی هستند و حال آنکه چند روز قبل در بیرون از کوفه به جمعیتی انبوه و فراوان برخوردم که تا کنون ازدحامی به این تعداد ندیده بودم. وقتی از مقصدشان پرسیدم گفتند برای جنگ با حسین(ع) آماده میشویم.
از این رو تقاضا دارم قدمی به سوی کوفه برنداری و چنانچه بخواهی جایی بروی که از شر دشمنان محفوظ باشی و بتوانی برای آینده تصمیم بگیری، من شما را به منطقه کوهستانی خودمان به نام اَجَأ میبرم که تاکنون دست هیچ دشمنی در آنجا به ما نرسیده است. من میتوانم در مدت کوتاهی از قبیله طَیّ، بیست هزار شمشیر زن فراهم کنم که در مقابلت بجنگند و از تو حمایت کنند. امام(ع) برای او و قومش دعا کرد و فرمود ما با این لشکر پیمانی بستهایم که نمیتوانیم از آن بازگردیم.
طرمّاح گوید آنگاه به امام(ع) گفتم من از کوفه برای خانوادهام آذوقه فراهم کردهام. باید بروم آذوقهها را تحویلشان دهم و سپس به خواست خدا بازمیگردم و در کنار شما میمانم. امام(ع) فرمود پس عجله کن رحمت خدا بر تو باد. طرماح میگوید من از اینکه امام درخواست تعجیل داشت فهمیدم آن حضرت تا چه اندازه از این سپاهیان، نگران است. لذا آذوقهها را به خانوادهام رساندم و فورا بازگشتم ولی در منطقه عذیب هجانات خبر شهادت آن حضرت را شنیدم. [تاریخ طبری 305/4 با تلخیص و تصرف]
امام حسین(ع) در منزلگاه عذیب هجانات، نامهای بدین گونه خطاب به بزرگان شیعه در کوفه نوشت:
«از حسین بن علی به سلیمان بن صُرَد، مُسیِب بن نَجَبه، رِفاعهًْ بن شَدّاد، عبدالله بن وال و دیگر مؤمنان (این افراد در قیام کربلا شرکت نداشتند و همگی جزء رهبران توابین هستند) پیامبر(ص) فرمود: هر کس حاکم ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال نموده، پیمان الهی را شکسته، با سنت پیامبر به مخالفت برخاسته و در میان بندگان راه گناه و ظلم را میپیماید، اگر در مقابل او سکوت کند، خداوند وی را همنشین آن حاکم در دوزخ قرار میدهد.
شما میدانید که اینها (بنی امیه) پیروی از شیطان کردند و از اطاعت خدا رو برگرداندند و در زمین فساد نموده و حدود الهی را تعطیل و حلال خدا را حرام نمودند و من بر امر خلافت از آنان سزاوارترم.
نامههای شما را دریافت کردم که با من پیمان بستهاید در مقابل دشمن تنهایم مگذارید. اگر به عهد خود وفا کردید، به ارزش انسانی و رشد خویش دست یافتید و اگر پیمان شکستید، این عمل بیسابقه نیست که پیش از این با پدر، برادر و پسرعمویم مسلم این رفتار را داشتهاید. اغوا شده کسی است که فریب شما را بخورد...» [مقتل خوارزمی 234/1]
قصر بنی مقاتل
کاروان از عذیب هجانات گذشت و در منزلگاه قصر بنی مُقاتل فرود آمد. امام(ع) در آنجا چادری افراشته دید. پرسید این خیمه از کیست؟ گفتند از عُبیدالله بن حرّ جُعفی. آن حضرت، حَجّاج بن مسروق را نزد عبیدالله فرستاد تا او را به نصرت امام دعوت کند. حجاج به خیمه ابن حر رفت و پیغام امام را رسانید. عبیدالله گفت: ای حجاج! علت خروج من از کوفه این بود که میترسیدم حسین(ع) به آنجا بیاید. زیرا در کوفه نه شیعهای وجود دارد و نه یاوری و همه مردم میل به دنیا و مال و ثروت آن پیدا کردهاند. برو و این خبر را به حسین(ع) برسان. حجاج رفت و سخنان ابن حر را به عرض امام(ع) رسانید.
حضرت خود برخاست و به اتفاق گروهی از اهلبیت و برادرانش به چادر او رفت. عبیدالله امام را بالای مجلس نشاند. آنگاه حضرت شروع به ایراد سخن فرمود: «ای پسر حر! مردم شهر شما برایم نامه نوشتند و گفتند بر یاری کردن من اتفاق نظر دارند و حاضرند به خاطر من قیام کنند و با دشمنم بجنگند و خواستند نزد آنان روم. من هم آمدم ولی آنچه را که ادعا کردهاند نمیبینم. آنها بر کشتن پسر عمویم مسلم بن عقیل و یارانش به پسر مرجانه مدد رساندند و بر گِرد وی جمع شدند و با یزید بن معاویه بیعت کردند. ای پسر حر! خداوند تو را بر گناهان گذشتهات مواخذه خواهد کرد و من تو را دعوت به توبهای میکنم که گناهانت را بشوید. تو را دعوت به یاری ما اهلبیت میکنم.»
عبیدالله گفت: ای پسر پیامبر! اگر در کوفه یاورانی داشته باشی که همراه تو بجنگند، من از سرسختترین آنها خواهم بود. ولی شیعیان تو را در کوفه دیدم که از ترس شمشیرهای بنی امیه در خانههای خود پناه گرفتهاند. تو را به خدا قسم غیر از این تقاضا چیز دیگری از من بخواه! اسبم را بگیر که هرگاه بر او سوار شدم و در پیِ هر چه تاختم به آن رسیدم. یا این شمشیرم که بر هرچه ضربتی وارد کردم آن را به کام مرگ فرو برد.
حسین(ع) فرمود: ای پسر حر! ما اینجا نیامدیم تا اسب و شمشیر از تو تقاضا کنیم. بلکه از تو یاری خواستیم. اگر وجودت را از ما باز میداری، ما نیازی به مال تو نداریم. من از جدّم رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود هرکس صدای یاری طلبیدن اهل بیتم را بشنود و به کمکشان نشتابد خداوند او را بر چهره در آتش جهنم وارد میکند. سپس حضرت برخاست و به محل خود بازگشت.[مقتل خوارزمی 324/1]
عبیدالله بن حر بعدها از اینکه همراهی و یاری امام را از دست داده بود، حسرت میخورد و اشعار اندوه باری در این زمینه سرود. اما به هر حال فرجام نیکی نداشت. داستان عبرت انگیز این شقاوتمند در منابع تاریخی ذکر شده است.
همای سعادت بر دوش اَنَس بن حارث
اَنَسبن حَرَث (یا حارث) کاهلی همچون عبیداللهبن حر جُعفی از کوفه بیرون آمده بود تا با حسین(ع) برخورد نکند. اما هنگامی که سخنان امام(ع) را با ابن حر شنید، نور ولایت در دلش تابید و به حضور آن حضرت شتافت و عرض کرد: خداوند سودای همراهی تو را در وجودم افکنده و مرا در دل باختن به تو مشتاق فرموده است. امام(ع) فرمود پس با ما باش که هدایت شدی و از گمراهی مصونی. [انساب الاشراف 175/3]
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی