مهدی جبرائیلی تبریزی
در نخستین بخش از مطلب حاضر درباره جریانات مربوط به سقیفه و خلافت، فریبکاریهای معاویه و عوامفریبی لشکر یزید در کربلا سخن گفته شد. اینک ادامه مطلب از نظر میگذرد.
* * *
عبدالله بن زبیر و خونخواهی امام حسین(ع)؛ او پس از پیامبر اسلام همواره با اهلبیت ایشان به مخالفت و کینهورزی برخاست.(1) در منابع تاریخی ناسزاهای او به امیرالمومنین(ع) ثبت شده است.(2) از جمله افراد تأثیرگذار در جنگ جمل بود که عایشه و پدرش زبیر را به این اقدام تحریک میکرد.(3) حضرت علی(ع) در جنگ جمل خطاب به زبیر، فرزندش عبدالله را باعث انحراف او از اهلبیت دانسته (4) و امام حسن(ع) او را نادان خطاب میکند.(5) هنگام ورود لشکریان جمل به بصره ابن زبیر که فرمانده پیاده نظام بود، بر خلاف پیمان آتشبسی که با عثمان بن حُنَیف حاکم بصره تا رسیدن امام علی بسته بودند، با گروهی، ۴۰ نفر از محافظان مسلمان را کشت و بیتالمال را تصرف کرد.(6)
پس از مرگ معاویه، با استنکاف از بیعت با یزید مبارزاتی را علیه حکومت امویان راه انداخت. در این راستا بود که پس از شهادت امام حسین(ع)، با تظاهر به خونخواهی آن حضرت، در مکه پیرامون شهادت ایشان و خیانت کوفیان سخن گفت. او در سخنانش به فضیلتهای سیدالشهداء اشاره و با مقایسه امام با یزید و طعنه به این حاکم فاسد اموی، به رفتارهای خلاف شرع و عیاشیهای او اشاره کرد. یاران عبدالله با شنیدن این سخنان، به خروش آمدند و از او خواستند تا قیام خود را آغاز کند.(7)
اما پس از دستیابی ابن زبیر به قدرت، از آنجا که حکومت وی از لحاظ مادی و نظامی کاملاً به عراق وابسته بود و این سرزمین نیز به اهلبیت گرایش داشت، سران با نفوذ بنیهاشم از جمله ابن حنفیه و ابنعباس را رقیب جدی خود میدید و مختار را که در برههای ۱۶ یا ۱۸ ماهه عراق را از چنگ زبیریان بیرون آورد،(8) دشمنی جدی برای خلافت خود میدانست. افزون بر این، کینه فراموش نشدنی ابنزبیر از کسانی که او و پدر و خالهاش را در نبرد جمل شکست داده بودند، مانعی دیگر برای همگرایی ابنزبیر با بنیهاشم بود. ابنزبیر بنا به اقرار خود، از اهلبیت کینهای ۴۰ ساله داشت.(9) از این جهت در خطبهای به امام علی(ع) توهین کرد و محمد بن حنفیه نیز خطبهای در اعتراض ایراد نمود و مردم و بزرگان قریش را به واکنش فراخواند.(10)
عبدالله بن زبیر بنیهاشم را به علت امتناع از بیعت با وی تهدید به آتش زدن کرد.(11) او چهل هفته در خطبه نماز جمعه از ذکر صلوات خودداری کرد تا مبادا بنیهاشم به آن افتخار کنند.(12) او با خیانت، مختار را به قتل رساند.(13)
حجاج بن یوسف ثقفی؛ وی خونریزترین فرد اموی است که قاتل بزرگانی مانند کمیل بن زیاد، قنبر غلام امام علی(ع) و هزاران نفر از شیعیان و موالیان اهلبیت است. با این همه او در یک خطبهای گفت: «زمین و آسمان جز به خلافت برپا نیست و خلیفه در نزد خداوند برتر از ملائکه مقربین و انبیاء مرسلین است... و عبدالملک از این حرف خیلی خوشحال شد».(14)
او با طرح عنوان خلیفه و نیز برتری او بر ملائکه مقربین و انبیاء مرسلین ضمن القاء مشروعیت امثال یزید و عبدالملک مروان در نزد مردم، جایگاه خود را در نزد آنها استحکام بخشیده و به جنایاتشان صبغه تقدس دادند.
یزید بن عبدالملک؛ وی وقتی به خلافت رسید، چهل مرد سالخورده را آورد تا شهادت دهند که برای خلفا محاسبه و عذابی نیست.(15) وی درتاریخ فردی اهل عیش و عشرت و خوشگذران معرفی شده است.(16)
هشام بن عبدالملک؛ وی چون به خلافت رسید گفت: «ستایش خدایی را که مرا به برکت این مقام از آتش رها ساخت».(17)
او امام باقر(ع) را مسموم کرد و به شهادت رساند.(18) همچنین شهادت زید بن علی بن الحسین به دستور او اتفاق افتاد.(19) پس از شهادت زید جسد او را به خاک سپردند، اما یوسف بن عمر به جسد او دست یافت و سرش را از تن جدا کرد و نزد هشام به شام فرستاد و جسدش را بهدار آویخت و دستور هشام را اجرا کرد که گفته بود زید گوساله عراق است، جسدش را بسوزانید و خاکسترش را بر باد دهید.(20)
ولید بن یزید؛ از خلفای اموی است که در فساد اخلاقی و اعتقادی کمنظیر بوده است، بهطوری که او را «بیپروای بنیمروان» ملقب کردهاند.(21) با وجود اینکه از سوی هشام به سرپرستی حجاج منصوب شده بود، اما در مراسم حج نیز به هرزگی و میگساری میپرداخت. در حال مستی با کنیزش آمیزش کرد و چون صدای اذان شنید به امامت جماعت رفت. خطبههای نماز جمعه را در حالت مستی و بهصورت شعر ایراد کرد.(22) دستور داد تا قبهای بسازند و بر فراز کعبه نصب کنند تا او در آنجا شراب بنوشد، اما اطرافیان او را از این کار منصرف کردند.(23)
اینها فقط نمونهای از رفتارها و اخلاقیات اوست که بهعنوان خلیفه اسلامی خود را مطرح کرده بود.
ریشه مشکل؛
عدم اطاعتپذیری امت
مهمترین نکته در اینجا اشاره به ریشهها و دلائل این واقعیتهای تاریخی است. عدم معرفت به امام به حق، عدم اطاعتپذیری امت از امام و عدم بصیرت، ریشههای اصلی این فجایع هولناک است. اگر امت، بصیرت داشت و از امام خود اطاعت میکرد، هیچ کدام از این زخمها بر پیکره امت اسلامی وارد نمیشد و این کالبد در طی دورانها به خون آغشته نمیگشت.
اگرگوش شنوایی بود و این فریادهای امام به حق را میشنید آیا امروز چنین گزارشاتی در صفحات تاریخ اسلام نقل میشد؟
شعار «الرضا من آلمحمد»؛ این عبارت شعارعباسیان بود که در آغاز کار، برای به دست آوردن دل دوستداران خاندان پیامبر، ستمهای امویان و مروانیان بر این خاندان را یادآور میشدند و ادعا میکردند که به دنبال زنده کردن سنت رسول خدا هستند.
آنها در ابتدای قیام، با این شعار که خلافت، مخصوص خاندان رسول خدا است و مردم باید کسی را از آن خانواده به حکومت بپذیرند که مسلمانان به حکومت او راضی باشند، وارد نزاع با بنیامیه شدند و به همین جهت مردم را به این شعار خواندند. اما به مجرد اینکه حکومت را به دست گرفتند و جای پای خود را محکم کردند، بیشتر از امویان بر هاشمیان و بر مردم ستم کردند.(24)
عباسيان در آغاز مردم را به نام خود دعوت مى كردند،(25) اما وقتی متوجه علاقه مردم - بهويژه مسلمانان غيرعرب - به علويان شدند،(26) پس شعار «الرضا من آلمحمد» را مطرح كردند و مردم را به آن دعوت نمودند و از دعوت مستقيم به خود دست كشيدند.
آنها با طرح اين شعار هم چهره واقعى خود را از عامه مردم و حكومت پنهان داشتند و خود را آلمحمد جلوه دادند و هم خود را به علويان پيوند زدند و از محبوبيت آنها بهره فراوان بردند، به گونهاى كه بسيارى از شيعيان علوى كه ماهيت عباسيان را نشناخته بودند نيز به آنان پيوستند.
مأمون؛ روزهاى سهشنبه براى مناظره فقهى مىنشست. روزى نشسته بود كه مردى - دامن به كمر زده و كفش به دست گرفته - وارد شد، بر گوشهای ايستاد و گفت: «السلام عليكم» مأمون جواب سلامش را داد. مرد گفت: از اين جايگاهى كه در آن نشستهاى خبرم ده؟ آيا به اجتماع امت است يا به قهر و غلبه؟ مأمون گفت: نه به اين است و نه به آن، بلكه كسى(پدرش) كه عهدهدار حكومت مسلمانان بود، من و برادرم را جانشين خود كرد، چون حكومت به من رسيد، دانستم در انتخاب خودم به اجتماع رأى مسلمانان در شرق و غرب نيازمندم و ديدم كه اگر حكومت را رها كنم مسلمانان با هم نزاع مى كنند؛ كار اسلام پريشان و كار مسلمانان آشفته مى شود؛ جهاد باطل، حج متوقف و راهها ناامن مىشود، پس براى حفظ مسلمانان، حكومت را به عهده گرفتم تا اينكه آنان بركسى كه مورد قبول همه باشد گرد آيند و من حكومت را به او بسپارم و هرگاه آنان بر كسى اتفاق كنند، حكومت را به او واگذار مى كنم. پس آن مرد سلام كاملى كرد و رفت.(27)
مامون در این گفتوگو خود را بهعنوان خلیفه مسلمین و عهدهدار اجرای احکام اسلامی معرفی میکند. در حالی که غاصب خلافت بوده و ولی خداوند را در طول زندگانی خویش مورد اهانت و سوء قصد قرار داده و در نهایت ایشان را با قساوت تمام به شهادت میرساند.
در دینستیزی و فسادانگیزی عباسیان نقلهای زیادی وجود دارد که تحت عنوان خلافت مرتکب جنایات و فسق و فجورهای شرم آوری شدند. ائمه شیعه از امام صادق(ع) تا امام عسکری(ع) توسط همین گروه به شهادت رسیدند.
انتخاب نام وکنیه مذهبی؛ از دیگر دسیسههای خلفای عباسی برای فریب افکار عمومی؛ انتخاب نام وکنیه با عنوان و مفهوم دینی بود. برخی از القابی که آنان به خودشان دادهاند عبارتند از:
معتصم عباسی (المعتصم بالله)
ابوجعفرهارون واثق (الواثق بالله)
متوکل عباسی (متوکل علیالله)
ابوجعفر محمد منتصر (المنتصر بالله)
ابوالعباس احمد مستعین (المستعین بالله)
ابوعبدالله محمد معتز (المعتز بالله)
ابواسحاق محمد مهتدی (المهتدی بالله)
ابوالعباس محمد معتمد (المعتمد علی الله)
ابوالعباس احمد معتضد (المعتضد بالله)
آنچه در این القاب ظاهر است؛ انتساب آنها به خداوند میباشد. عصمت، وثاقت، هدایت، نصرت، عزت، قدرت، توکل، اعتماد، قهر، رضایت، تقوا، استکفاء، اطاعت، اقتداء، قیام به امر خدا، استظهار و پشتیبانی خداوند که همگی از آموزهها و مفاهیم مهم و اساسی دینی است و هر کدام نشانه شأن و منزلت دینی و نیز مقام معرفتی تلقی میشوند.
شعار منجیگری؛ دراعتقادات عموم مسلمانان، مهدی موعود شخصیتی نجاتبخش است که تا قبل از قیامت ظهور خواهد کرد و جهان را از ستم و بیداد رهایی میبخشد. لقب مهدی نقش بزرگی در تاریخ دینی و سیاسی اسلام ایفا کرده است.(28) در طول تاریخ اسلام بارها افرادی ظهور کرده و ادعا کردهاند که مهدی موعود هستند. این موارد در سراسر دنیای اسلام- در جنوب آسیا، آفریقا و خاورمیانه- اتفاق افتاده است.نکته مهم در این مورد اینکه همین ادعاها خود دلیل محکم و متقن بر اصالت اعتقاد به مهدویت در اسلام است که هم در میان اهل تسنن و هم اهل تشیع وجود داشته است.
انگیزه ادعای مهدویت از طرف خود شخص بیشتر بهخاطر قدرتطلبی و سوءاستفاده سیاسی و اجتماعی از آن بوده است. اما برخی از افراد هم توسط دیگران به مهدی موعود متصف شدند.
فرقه کیسانیه که در مورد محمد حنفیه فرزند امیرالمؤمنین(ع) ادعای مهدویت کرده و نام مهدی بر او گذاشتند.
فرقه خرّمیه از پیروان اتابک خرّمی قائل به مهدی بودن ابومسلم خراسانی بودند که باید زمین را پر از عدل و داد کند. آنها کشته شدن وی به دست منصور دوانیقی را تکذیب کرده و به انتظار ظهورش به سر میبردند.(29)
ناووسیه منتسب به عبدالله بن ناووس یا عجلان بن ناووس در مورد امام جعفر صادق(ع) ادعای مهدویت کردند.(30) آنان معتقد بودند امام صادق(ع) زنده است و نمیمیرد و او مهدی آخرالزمان است.(31)
فرقه واقفیه ضمن توقف بر امام موسی بن جعفر(ع) بهعنوان آخرین امام ادعا کردند که ایشان همان مهدی موعود است که در غیبت به سر برده و رجعت خواهد کرد.(32)
البته ادعای مهدویت قبل از تولد حضرت مهدی(عج) هم بوده و مختص زمان غیبت کبری نیست.
محمد بن عبدالله محض معروف به «نفس زکیه» در سال ۱۴۵ هجری قمری از مدینه با عنوان مهدی قیام کرد و به دسیسه منصور دوانیقی
کشته شد.(33)
خود منصور دوانیقی لقب «مهدی» را برای فرزندش محمدبن عبدالله، خلیفه سوم عباسی با هدف بالا بردن شأن او بهعنوان ولیعهد برگزید.(34) این درحالی است که خود او پیش از این ادعا، به محمد بن عبدالله محض دست بیعت داده بود.
در این مجال به نمونههای برجسته از مدعیان مهدویت اشاره خواهیم کرد که پس از غیبت حضرت حجت با نام مهدی بپاخاستند:
محمد بن عبدالله بن تومرت
محمد بن عبدالله بن تومرت علوی حسنی معروف به مهدی هرغی از قبیله مصامده که در جبال اطلس مراکش سکونت داشتند، در سال ۴۹۷ با نام مهدی قیام کرد و بر اسپانیا تسلط یافت و سلسله موحدین را بنا
نهاد.(35)
غلام احمد قادیانی
میرزا غلام احمد قادیانی در اوائل قرن نوزده میلادی سنه ۱۸۲۶ از پنجاب هندوستان قیام کرد و با سیکهای آن سرزمین بر مبنای ادعای مهدویت وسپس نبوت جنگید و فرقه قادیانی را که هم اکنون دارای پیروانی در هند است را تشکیل داد.(36) وی در چهل سالگی ادعای وحی و الهام الهی کرد ،با این توجیه که از کسانی است که خداوند هر صد سال یکی را برمیانگیزد تا دین اسلام را تجدید کند و ادعا کرد که از طرف خداوند مأمور است از مردم بیعت بگیرد. او در سال ۱۰۹۴ م خود را مسیح، مهدی موعود و تاراکریشنا خواند.(37)
وی ادعا داشت که دولتِ بریتانیا همه اقشار مردم را از جهت حریت و آزادی با دیده یکسان میبیند و در این باب کمال انصاف و دادگری را رعایت میکند، ملتها در زیر سایه رأفت آنها به آرزوی خود رسیدهاند و از وقتی که دست به دامان آنان زدهاند در راحتی به سر میبردند، بدین جهت برای سران و بزرگان انگلیس دعا میکرد و اطاعت از دولت انگلستان را واجب میدانست. او به یکی بودن مهدی و عیسی معتقد بود.(38)
بابیه
علی محمد شیرازی معروف به باب درسال ۱۲۳۵ق در شیراز متولد شد. نخست بهعنوان باب و خلیفه الخلیفه خود را معرفی کرد ولی پس از شهرت، خود را باب مهدی منتظر سپس خود مهدی نامید و بعد ادعای نبوت کرد.(39). او پس از ادعای نبوت، از نسخ و پایان یافتن زمان دین اسلام و ظهور انبیای دیگر بعد از پیامبر اسلام سخن گفت و احکام و قوانین جدیدی را بر پیروان خود واجب کرد.
بهائیت
ظهور فرقه بهائيت و قاديانيّه مستقيماً جهت دسترسي به اهداف سياسي بود كه در لباس مظاهر ديني جلوهگر شد.(40) بنیانگذار آیین بهائی میرزاحسینعلی است. پدرش میرزاعباس نوری معروف به میرزابزرگ، از منشیان زمان محمدشاه قاجار و موردتوجه خاص قائممقام فراهانی بود. او ابتدا به بابیه گرایش پیدا کرد و از مبلغین آن مخصوصاًً در شمال کشور بود.(41) اما در سال ۱۲۸۲ق از باب جدا شد. او با ادعای اینکه «من یظهره الله» است و به بهانه اینکه بابیگری کهنه شده، آیین بهائی را تاسیس کرد.(42) و با این ادعا اظهار کرد که «آن کس که منتظر او هستید، من هستم». و به این ترتیب ادعای مهدویت نمود تا اینکه توسط کشور عثمانی به قلعه عکا در خاک فلسطین تبعید میشود. میرزا حسینعلی بهاالله پس از رسیدن به عکا بهصورت کامل و علنی دست از ادعای نایب باب بودن برداشت و رسما خود را پیامبر نامید و فرقه بهائیت را بنیان گذاشت که فورا از جانب دولت روسیه به رسمیت شناخته شد.
دولت استعماری روسیه پس از به رسمیت شناختن فرقه ضاله بهائیت بهعنوان یک دین، همه گونه امکانات در اختیار آنها گذاشت. این دولت در نخستین اقدام مرزهای خود را به روی بهائیان گشود و اولین معبد این فرقه را به نام «مشرق الاذکار» در شهر عشق آباد ایجاد کرد. ادعای مظهریت الهی در جایجای نوشتههای باب و بهویژه کتاب فارسی«بیان»مطرح شده است.
پینوشت: ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. انساب الاشراف، ج۳، ص۴۸۲؛ اخبار الدولهًْالعباسیه، ص۱۱۶.
2. الطبقات، خامسه۲، ص۸۵؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۲؛ مروج الذهب، ج۳، ص۸۰.
3. ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۱، ص۲۶۵.
4. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۱؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۴.
5. المستقصی فی أمثال العرب، ج۲، ص۱۱۸.
6. فتوح البلدان، ص۳۶۵؛ الاستیعاب، ج۱، ص۳۶۸.
7. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۰۴؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۷۴- ۴۷۵.
8. اسد الغابه، ج۴، ص۳۴۷؛ الاصابه، ج۶، ص۲۷۵.
9. انساب الاشراف، ج۳، ص۴۸۲؛ اخبار الدولهًْلعباسیه، ص۱۱۶.
10. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۲؛ مروج الذهب، ج۳، ص۸۰؛ شرح نهجالبلاغه ابن أبیالحدید، ج۴، ص۶۲.
11. ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۲۰، ص۱۴۷.
12. انساب الاشراف، ج۳، ص۴۸۲؛ مروج الذهب، ج۳، ص۷۹.
13. الامامهًْ و السیاسهًْ، ج۲، ص۳۲.
14. العقدالفرید، ج 3، ص 18.
15. http://www.wikiferaq.org/index.php/ ،دایرهًْالمعارف فرق اسلامی، واژه جبریه.
16. التبیه و الاشراف، ص۳۰۰؛ انسابالاشراف، ج۸، ص۲۴۳.
17. http://www.wikiferaq.org/index.php/ ،دایرهًْالمعارف فرق اسلامی، واژه جبریه.
18. تاریخ گزیده، ج۱، ص۲۰۳.
19. الحدائق الوردیه فی مناقب ائمه الزیدیه، ج۱، ص۲۶۰؛ تاریخ طبری، ج۷، ص۱۸۶.
20. انساب الاشراف، ج۳، ص۴۶۶؛ التنبیه و الاشراف، ج۴، ص۴۳.
21. مروج الذهب، ج۳، ص۲۱۶.
22. الاغانی، ج۷، ص۷ و ج۶، ص۵۷ و ج۷، ص۴۳.
23. سیراعلام النبلاء، ص۳۷۲؛ تاریخ مدینه دمشق، ج۶۳، صص۳۳۲- ۳۳۵.
24. شهیدی، سیدجعفر، زندگانی امام صادق(ع)، ص73.
25. الاخبار الطوال، صص 333 - 335؛ تاريخ الامم و الرسل و الملوك، ج 5، ص 316.
26. اخبارالدوله العباسيه، صص 198 ـ 199.
27. تاریخ الخلفاء، ص239.
28. التنبیه و الاشراف، ص 237.
29. المهدیهًْ فی الاسلام، ص۱۸۴.
30. الغیبه، ص۱۹۲.
31. فرهنگ فرق اسلامی، ص۴۳۶؛ فرقالشیعه، ص۶۷.
32. الغیبه، ص۱۹۲- ۱۹۸.
33. مقاتل الطالبیین، ص۲۲۱.
34. التنبیه و الاشراف، ص 237؛ المهدیهًْ فی الاسلام، ص۴۹.
35. مقدمه ابن خلدون، ص۳۶۶.
36. المهدیه فی الاسلام، ص۲۷۰.
37. فرهنگ فرق اسلامی، ص۳۹.
38. روحانی خزائن (مجموعه آثار)، ج۱۴، ص۶۵و 455
39. مهدیان دروغین، ص۲۳۰ـ۲۳۴؛ آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی، ص۸۸.
40. حقيقهًْالبابيه و البهائيه ص 4؛ الموسوعهًْالذهبيه ج 7 ص 554.
41. دانشنامه جهان اسلام، مدخل بهائیت، https://rch.ac.ir/article/Details?id=12095.
42. دایرهًْالمعارف جهان نوین اسلام، ج۱، ص۷۳۰.