۶۴۲ - سید ابوالحسن موسوی طباطبایی: ... و چون جهان به نور ابومحمد روشن شد : لَمعهای از نگین خاتم حضور ۱۳۹۹/۰۹/۰۳
... و چون جهان به نور ابومحمد روشن شد:
لَمعهای از نگین خاتم حضور
۱۳۹۹/۰۹/۰۳
میلاد خجسته ابومحمد حسن بن علی عسکری علیهالسلام، یازدهمین پیشوای شیعیان در هشتم ربیعالثانی ۲۳۲ هجری در مدینه واقع شد و شهادت حضرتش به سال ۲۶۰ با زهری که «معتمد بالله» خلیفه عباسی به ایشان خورانید در سامرا اتفاق افتاد. عمر کوتاه و پُربار آن حضرت بیست و هشت سال و دوره امامتش شش سال بود. کمترین مدت امامت در میان امامان شیعه...
دوران امام عسکری(ع) از حساسترین و پُرفراز و نشیبترین دورههای امامت بود و چالشهای متعددی جهان اسلام و جامعه مسلمین را تهدید میکرد. در آن شرایط خطیر، وظیفه آن امامِ راستین، هدایت جامعه به سوی حق و پیراستن اسلام از خرافات و شبهات بود. موضوعی که «حدیث لوح» نیز به آن اشاره دارد. حدیث لوح، حدیثی قدسی است که نام و وصف یکایک امامان معصوم در آن آمده است. در این حدیث، هنگامی که خداوند به نام مقدس امام عسکری(ع) میرسد چنین میفرماید: «اَخْرُجُ مِنْهُ الدّاعىَ اِلى سَبیلى وَ الخازِنَ لِعِلْمى الْحَسَن؛ از صلب علی بن محمدهادی، امام حسن عسکری را پدید میآورم. او مردم را به راهِ من فرا میخواند و معدن علم من است.»
آن حضرت در طول امامت ششساله خود با سه تن از خلفای جور عباسی یعنی مُعتزّ، مُهتدی و معتمد هم زمان بود. آنان با دیدن معجزات و کرامات عدیده امام(ع) به جای تنبّه و آگاهی نسبت به جایگاه رفیع آن حضرت، پیوسته اذیت و آزار خود را درباره ایشان شدت میبخشیدند به حدی که بیشتر عمر آن بزرگوار در زندان و یا تحت مراقبت گذشت.
زندانبان مهتدی به نام صالح بن وصیف گوید؛ به من امر شده بود که درباره حسن بن علی شدت عمل داشته باشم. از این جهت دو نفر را که به رذالت و سنگدلی شهره بودند بر آن حضرت گماردم. اما آن دو در اثر مصاحبت با امام، اهل عبادت و انسانهایی شایسته شدند و چون پرسیدم در رفتار حسن بن علی(ع) چه دیدید؟ گفتند: در حق او چه بگوییم که روزها را به روزه و شبها را تا صبح به عبادت میگذراند. پیوسته خاموش و پُروقار و اهل ذکر خداست و چنان ابهتی دارد که چون به ما مینگرد لرزه بر اندام ما میافتد.
معتمد عباسی، امام عسکری(ع) را به یحیی بن قُتَیبه سپرد تا پیوسته آن حضرت را تحت آزار و اذیت قرار دهد. یحیی امام را در محل نگهداری حیوانات درنده انداخت اما پس از سه روز که به همراه مربی شیران برای بازدید آمد، امام را در حال نماز دید که درندگان او را احاطه کردهاند. مربی با دیدن این صحنه وارد محوطه شد ولی شیران بر سر او ریخته و پاره پارهاش نمودند و معتمد چون از موضوع باخبر شد نزد امام شتافت و از آن حضرت عذرخواهی کرد.
ماجرای دیگری که حقیقت تابناک امام عسکری(ع) را آشکار ساخت، داستان خشکسالی سامرا است. در یکی از سالها قحطی و خشکسالی شدیدی سامرا را فرا گرفت و معتمد به مردم دستور داد برای بارش باران، نماز استسقا بخوانند. مردم سه روز پیاپی از شهر خارج شدند و در طلب باران دعا کردند اما نتیجهای نگرفتند. در چهارمین روز جاثلیق؛ رهبر مسیحیان به همراه عدهای از هم کیشان خود به صحرا رفت. در میان این عدّه، راهبی بود که چون دست به دعا برمیداشت از آسمان باران میبارید. آنان دو روز به صحرا رفتند و به دعایشان باران فراوانی بارید و همه سیراب شدند. با این اتفاق در دل بسیاری از مسلمانان شک ایجاد شد و در خود گرایش به مسیحیت یافتند.
این موضوع بر خلیفه گران آمد و دستور داد امام عسکری(ع) را که زندانی بود نزد وی ببرند. چون امام حضور یافت، خلیفه خطاب به ایشان گفت: امت پیامبر را دریاب! امام فرمود؛ به مسیحیان بگویید برای بار سوم از شهر خارج شوند و به طلب باران دعا کنند. روز بعد نصارا بیرون رفتند و امام(ع) نیز با جمعیت انبوهی آنان را همراهی نمود. در این هنگام مسیحیان دعا کردند و آسمان تیره شد و باریدن گرفت. امام(ع) دستور داد آنچه در مشت آن راهب است از او بگیرند. چون انگشتان او را باز کردند تکه استخوانی یافتند امام(ع) آن استخوان را در پارچهای پیچید و فرمود؛ حال دعا کنید. ناگاه ابرها کنار رفت و خورشید آشکار شد. خلیفه پرسیدای ابومحمد! در این کار چه سرّی نهفته بود؟ امام فرمود؛ این استخوان یکی از پیامبران است که این جماعت آن را به کار میبردند... هیچگاه استخوان پیامبری در زیر آسمان آشکار نمیشود مگر اینکه باران میبارد و چون امتحان کردند همانگونه شد که امام فرموده بود. بدینوسیله شک و شبهه از دل مسلمانان بیرون رفت و امام عسکری(ع) امت اسلام را از این فتنه به سلامت هدایت فرمود.[الفصول المهمه/ ابن صباغ مالکی. ص ۲۷۶]
امام عسکری علیهالسلام در اقدام حکیمانهای دیگر، شعله فتنه بزرگی را پیش از وقوع خاموش کردند. کِندی یکی از فلاسفه مسلمانان در صدد برآمده بود با جمعآوری آیات متشابه قرآن کتابی تألیف کند و در آن بدون مراجعه به تفسیر و معانی لغات، از تناقض ظاهری آیات بحث نماید. این اقدام خطرناک که در آن عصر تنها سند رسالت یعنی قرآن را هدف قرار داده بود، تأثیر بسیار نامطلوبی در جامعه مسلمانان میگذاشت و دشمنان دین را در مبارزه با اسلام یاری میکرد.
امام عسکری که از آثار تخریبی این عمل بسیار آگاه بود با آموختن مطلبی به یکی از شاگردان کندی، او را از تصمیم خود منصرف ساخت. امام به وی فرمود؛ نزد استادت برو و مدتی با او انس بگیر و مهربانی و ملاطفت کن. آنگاه از او بپرس آیا ممکن است این آیات معنای دیگری جز آنچه تو از آنها فهمیدهای داشته باشند؟
شاگرد نزد استاد خود کِندی رفت و آنچه را که امام(ع) به او آموخته بود عملی کرد و هنگامی که کندی در برابر پرسش به ظاهر ساده شاگرد قرار گرفت سخت به فکر فرو رفت و از آنجا که انسان دانشمند و متعمقی بود دریافت حق با شاگرد است و او راه خطا را میپیماید آنگاه با اصرار از او خواست بگوید این سؤال را از که آموخته است. شاگرد در ابتدا حقیقت را کتمان میکرد اما سرانجام ناچار به اعتراف شد و امام عسکری(ع) را طرحکننده این پرسش معرفی کرد. کندی گفت: اکنون درست گفتی! چنین کلماتی جز از مثل این خاندان صادر نمیشود. آنگاه آنچه نوشته بود در آتش افکند و نابود ساخت.
گذشته از مبارزاتی که امام با انحرافات، شبهات و فرقههای مختلف داشت، مهمترین رسالت آن حضرت را میتوان آمادهسازی جامعه برای ورود به عصر غیبت دانست. در طول دو قرن و نیم روایات فراوانی از پیامبر(ص) و امامان معصوم درباره امام دوازدهم و غیبت طولانی او گسترش یافته بود. امام عسکری(ع) که واسطه بین دو عصر حضور و غیبت بود میبایست جامعه را برای این گذار و انتقال آماده سازد.
آن حضرت برای وصول به این مهم دست به دو عمل هم زمان زد: پنهان کردن و نمایاندن فرزند خود حضرت حجت ارواحنا فداه. یعنی از سویی وجود آن حضرت را به شدت پنهان مینمود تا حدی که تولد آن حضرت از نزدیکترین افراد نیز مخفی بود. حتی آثار حمل تا سحرگاه نیمه شعبان در مادر گرامیشان دیده نشد و عمه امام عسکری جناب حکیمه خاتون در تولد آن ولی خدا به شک و تردید افتاد. از سوی دیگر به گروهی از وکیلان خود دستور داد بهعنوان عقیقه، گوسفندی را قربانی کرده و شیعیان را در جشن میلاد حجت آخرین اطعام نمایند. آن حضرت فرزند خود را به گروه اندکی از شیعیان مینمایاند و آنان را شاهد بر ولادت او میگرفت. از جمله از بعضی شیعیان مانند محمد بن عثمان عَمری روایت شده که ما به تعداد چهل تن در منزل امام عسکری بودیم که شخصی از آن حضرت درباره جانشین ایشان پرسید. امام کودکی را از اتاق بیرون آورد و به ما نشان داد که بسیار به آن حضرت شباهت داشت، سپس فرمود: «هذا إمامُكُم مِن بَعدى وَ خَلیفَتى عَلَیكُم أطیعوهُ وَ لاتَتَفرّقوا مِن بَعدى فى أدیانِكُم فَتَهلِكُوا أمّا إنَّكُم لا تَرَونَهُ بَعدَ یَمِكُم هذا؛ این امام شما پس از من و جانشین من بر شماست. از او اطاعت کنید و بعد از من در دین خود متفرق نشوید که به هلاکت خواهید افتاد. اما از امروز به بعد او را نخواهید دید.»
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی