میگویند عارف بزرگ، آیتالله قاضی(ره) عائلهمند ولی بسیار کریم النفس بود و در نهایت فقر و سختی و عسرت زندگی میکردند... مرحوم قاضی(ره) میگوید: «این فقر من از همان شوخی است که روزی در بازار با آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی کردم و به او گفتم آینده مرجعیت تامّ از آن شماست. در آن موقع ما را فراموش مکن و هنوز که هنوز است دارم کتک همان حرف را میخورم. آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی نیز با وجود اینکه سخاوتش زبانزد است میگوید: «هر وقت میآیم به ایشان چیزی بدهم یادم میرود!» و بالاخره شاگردش به ایشان میگوید آقا شما و این عائله سنگین... و جواب میشنود: «وقتی چیزی ندارم احساس نیاز بیشتری به خدا میکنم و التفاتم به خدا بیشتر است و خدا هم به من توجه بیشتری دارد.» این فقر، این نیستی، این احتیاج و نیاز مداوم برای او توحید به ارمغان میآورد و از او شخصیت متواضعی میسازد که تا آخر سخنش همین است: «من هیچی ندارم» و به عبارت دیگر یعنی من هرچه دارم از اوست.
* سید محمدحسن قاضی طباطبایی، کتاب عطش، انتشارات شمسالشموس.