به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 2,090
بازدید دیروز: 16,552
بازدید هفته: 32,210
بازدید ماه: 172,469
بازدید کل: 27,798,652
افراد آنلاین: 57
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
دوشنبه ، ۱۹ آبان ۱٤۰٤
Monday , 10 November 2025
الاثنين ، ۱۹ جمادى الأول ۱٤٤۷
آبان 1404
جپچسدیش
21
9876543
16151413121110
23222120191817
30292827262524
آخرین اخبار
۷۲۹ - آیت‌الله سید محمدباقر شفتی : تو نیکی می‌کن و در دجله انداز ۱۴۰۰/۰۳/۱۷

تو نیکی می‌کن و در دجله انداز

  ۱۴۰۰/۰۳/۱۷

سید محمد باقر شفتی - دانشنامه‌ی اسلامی


آیت‌الله سید محمدباقر شفتی در ایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری فقیر بود که غالباً لباس او از زیادی وصله به رنگ‌های مختلف جلوه می‌کرد، گاهی از شدت گرسنگی و ضعف غش می‌کرد، ولی فقر خود را کتمان می‌کرد و به کسی نمی‌گفت. روزی در مدرسه علمیه اصفهان، پول نماز وحشتی بین طلاب تقسیم می‌کردند، وجه مختصری از این ناحیه به او رسید، چون مدتی بود گوشت نخورده بود، به بازار رفت و با آن پول جگر گوسفندی را خرید و به مدرسه بازگشت، در مسیر راه ناگاه در کنار کوچه‌ای چشمش به سگی افتاد که بچه‌های او به روی سینه او افتاده و شیر می‌خوردند، ولی از سگ بیش از مشتی استخوان باقی نمانده بود و از ضعف، قدرت حرکت نداشت. سید محمدباقر به خود خطاب کرد و گفت: اگر از روی انصاف داوری کنی، این سگ برای خوردن جگر از تو سزاوارتر است، زیرا هم خودش و هم بچه‌هایش گرسنه‌اند، از این رو جگر را قطعه‌قطعه کرد و جلو آن سگ انداخت.
خود ایشان نقل می‌کند: وقتی که پاره‌های جگر را نزد سگ انداختم گویی او را طوری یافتم که سر به آسمان بلند کرد و صدایی نمود، من دریافتم که او در حق من دعا می‌کند. از این جریان چندان نگذشت که یکی از بزرگان، از زادگاه خودم شفت مبلغ دویست تومان برای من فرستاد و پیام داد که من راضی نیستم از عین این پول مصرف کنی، بلکه آن را نزد تاجری بگذار تا با آن تجارت کند و از سود تجارت، از او بگیر و مصرف کن. من به همین سفارش عمل کردم، به قدری وضع مالی من خوب شد که از سود تجارتی آن پول، مبلغ هنگفتی به دستم آمد و با آن حدود هزار دکان و کاروانسرا خریدم و یک روستا را در اطراف محلمان به نام گروند به‌طور دربست خریداری کردم، که اجاره کشاورزی آن هر سال نهصد خروار برنج می‌شد، دارای اهل و فرزندان شدم و قریب صد نفر از در خانه من نان می‌خوردند، تمام این ثروت و مکنت بر اثر ‌ترحمی‌ بود که من به آن سگ گرسنه نمودم، و او را برخودم ‌ترجیح دادم.
 تو نیکی می‌کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
* اقتباس از کتاب صدویک حکایت ص 158.