زهرا قربانی
شاید سن هفت سالگی برای فعالیتهای انقلابی کم باشد اما برای سردار شهید سید احمد قریشی کم نبود. او در این سن به همراه پدرش در گعدههای انقلابیون شرکت داشت و سخنرانیها را ضبط و حفظ میکرد و به اهل خانه توضیح میداد. در سنین نوجوانی بود که دفاع مقدس آغاز شد و خود را راهی میدان نبرد کرد. او پیرو ولی خود، امام خمینی(ره) بود و خوب میدانست که امنیت اتفاقی نیست و برای رسیدن به آن باید از قطره قطره
خونش استفاده کند تا این امنیت را همانند قبل به ناموسش تحویل دهد. سردار قریشی نمونه برجستهای از تربیتشدگان اسلام بود. همه عمر خود را به جهاد در راه خدا گذرانید؛ چه در دوران جنگ دفاع مقدس و چه در حوزه مقاومت و دفاع از حریم آلالله. شهادت پاداش تلاش بیوقفه او در همه این سالیان بود. با ذکر صلواتی برای شادی روح سردار شهید سید احمد قریشی، گوشهای از زندگی این مجاهد انقلابی را تقدیم نگاه شما میکنم.
خانم سیده فاطمه موسوی لطفاً کمی برای ما از خانواده، تعداد برادر و خواهرهایتان بفرمائید. در چه فضایی رشد کردید؟
پدرم سید ابوالفضل موسوی، روحانی هستند. ایشان در کنار دروس حوزوی تحصیلات دانشگاهی خود را تا مقطع کارشناسی ارشد در رشتۀ الهیات ادامه دادند و مسلط به زبان انگلیسی و عربی هستند. پدرم قبل از انقلاب دبیر دینی و قرآن بودند و پس از انقلاب استاد دانشگاه شدند. به خاطر درس و کار پدر، ما فرزندانشان هر کدام یک شهری به دنیا آمدیم. سه برادر و یک خواهر دارم. دو برادرم جانباز جنگ دفاع مقدس، برادر سوم هم روحانی و خواهرم معلم است. من در خوانسار به دنیا آمدهام و متولد سال 45 هستم. از سال 49 پدرم زمین کوچکی در کرج خریداری و شروع به ساخت آن کردند. از آن مدت دیگر ساکن کرج شدیم.
آشنایی شما با همسرتان، شهید سید احمد قریشی چطور و کجا اتفاق افتاد؟
همسر برادرم، خواهر حاجآقا بود و با هم فامیل بودیم. ما سال 63 عقد کردیم و چون آن زمان بسیاری از دوستان و همرزمان حاجی به شهادت رسیده بودند، قصد نداشتیم مراسم عروسی بگیریم اما مادر حاجآقا اصرار داشتند که مراسم بگیریم و من لباس عروس و حاجآقا لباس دامادی به تن کنند. ما هم برای رضایت دل ایشان اطاعت امر کردیم و مراسم کوچکی همان سال گرفتیم.
چند فرزند دارید؟
در حال حاضر یک دختر دارم. یک دختر دیگر هم داشتم که کوچکتر از معصومه سادات بود که 18 سال
پیش به علت بیماری تنفسی به رحمت خدا رفت.
شهید سید احمد قریشی متولد چه سالی و اهل کجا بود؟
حاجاحمد در کرج به دنیا آمد و اصالتاً اهل روستای برغان کرج بود. مادر حاجی همیشه میگفت که ایشان در دی ماه 39 به دنیا آمده اما در شناسنامه به اشتباه اول فروردین 39 نوشتهاند.
از خصوصیات اخلاقی همسرتان برایمان بفرمائید.
ایشان بسیار مهربان، خانواده دوست بودند و خوشرویی از ویژگیهای بارزشان بود. اگر عکسهای حاجی را دیده باشید متوجه لبخند همیشگیاش شدهاید. همیشه سعی داشت با همه ارتباط داشته باشد، فرقی نداشت پیر یا جوان! او حتی گروههایی در فضای مجازی با نوجوانان و جوانان فامیل داشت. حاجاحمد بسیار دلسوز مردم بود. ایشان هر زمان که به خرید میرفت بسیار ناراحت میشد. میگفت: «این گوشت و میوه را در این گرونی چطور میتوانم بخورم در حالی که بسیاری از مردم توانایی خریدش را ندارند...» به همین خاطر همیشه سعی میکرد مشکلات مردم را تا جایی که میتواند حل کند. او حتی چندین فرزند بیسرپرست را تحت پوشش خود قرار داده بود. یکی از ویژگیهای خوبی که حاجی داشت هیچوقت
دست خالی به خانۀ کسی نمیرفت. ایشان همیشه در عید غدیر و اعیاد مذهبی شیرینی میخرید تا به همسایهها بدهیم. میگفت: «بچۀ همسایه خوشحال و متوجه مناسبت امروز میشود.» حتی در این ایام کرونا این رسمش را ادامه داد و برای همسایهها شیرینی در جعبههای کوچک تهیه کرد تا خدایی نکرده
نقض پروتکل نشود. اهل تجملات نبود. یک سمند مدل پایین داشت و همیشه به او میگفتند که ماشینت را عوض کن اما او در جواب میگفت: «همین کارم را راه میاندازد.»
کمی از فضای خانواده و زندگی همسرتان برایمان بگویید.
خانواده حاجآقا بسیار انقلابی و مجاهد بودند. احمدآقا برایم تعریف میکرد تا تولد سومین فرزند خانوادهشان در یک اتاق زندگی میکردند. پدرشان یک مغازه کوچک نجاری پایین منزلشان داشت و حاجی هم از کودکی در کنار پدرشان نجاری میکرد. پدر همسرم، سید کمال قریشی از فعالان انقلابی بود و آن زمان شخصیتها و روحانیون انقلابی را برای آگاهسازی مردم به کرج دعوت میکرد. ایشان همچنین در پخش صوتهای امام و اعلامیهها به نیروهای انقلابی کمک میکرد. فعالیتهایشان باعت شد منافقین ایشان را تحت نظر بگیرند و یک روز ظهر به بهانۀ ساخت قاب عکس، پدر همسرم را به مغازه بکشانند و ایشان را در مغازه خود ترور کنند. قبل ترورشان هم ماشینشان را به آتش کشیده بودند. منافقین پس از ترور پدر همسرم دستبردار نبودند و برای ترساندن خانواده همسرم به منزلشان حمله و خانهشان را میسوزانند. مادرهمسرم با وجود سختیهای زیاد هیچوقت مانع فعالیتهای انقلابی و جهادی فرزندانش نشد. با شروع جنگ هر دو پسرش به مناطق جنگ رفتند. برادر همسرم، سید محمود قریشی سال 62 در عملیات خیبر به شهادت رسید. پیکرشان 13 سال مفقود بود. حاجاحمد یک عمو هم داشت که در طی نه ماه چهار پسرش در جنگ به شهادت رسیدند؛ شهید سید محمد، علیاصغر، جمال و عباس قریشی.
همسرتان چه زمانی به جبهه رفت؟
جنگ که شروع شد حاجآقا هم راهی مناطق جنگی شد. ایشان در کنار حضورش در میادین جنگ و عملیاتهای نظامی کار فرهنگی هم میکردند: مثلا بلندگو، پرچم و ادوات جنگی میفرستادند یا در کنار اینها مشخصات شهدا را پیدا میکردند و تحویل خانوادههایشان میدادند. در آن ایام هم چندین بار شیمیایی شدند.
چه سالی وارد سپاه شدند؟
سال 58.
از زندگی خود با یک پاسدار بفرمائید.
روزی که حاجی به خواستگاریام آمد به من گفت: «من اول با سپاه ازدواج کردم و زن اولم هم سپاه است». خوب طبیعتاً وقتی فردی در روز خواستگاریاش چنین حرفی میزند، نشان این است که کارش برایش مهم است. من هم از همان ابتدا این را پذیرفته بودم. یادم میآید زمانی که جنگ تمام شد و قطعنامه پذیرفته شد حاجآقا با من تماس گرفت و گفت: «درسته که جنگ تمام شده اما کار ما تمام نشده و وظیفهمان الان این است که به مناطق محروم برویم.»
به کدام منطقه رفتند؟
زاهدان. مدتی پس از حضور حاجی ما هم به زاهدان رفتیم. چهار سال ساکن آنجا بودیم. ایشان رئیس ستاد سپاه سیستان و بلوچستان و ماموریتشان پاکسازی مناطق از حضور قاچاقچیان بود. هفتهای یا ده روز یکبار به ما سر میزد. به من همیشه میگفت مراقب خودتان باشید. من هم دو تا بچه کوچک داشتم و فکر میکردم به خاطر دزد این سفارش را میکند. کپسول گاز پشت درب منزلمان میگذاشتم و خیالم راحت میشد. بعدها فهمیدم حاجی به خاطر دزدها این سفارش را نمیکرد بلکه آن زمان قاچاقچیان به منازل سپاهیها حمله میکردند و خانواده آنها را میبردند.
پس از زاهدان ساکن کدام شهر شدید؟
به کرج برگشتیم. چون محل کار حاجی تهران بود و رفت وآمد برایش سخت شده بود مدتی در کرج بودیم، سپس به تهران رفتیم.
رستۀ شغلی شهید سید احمد قریشی در سپاه چه بود؟
همسرم اصلاً عادت نداشت مسائل کاری را در خانه بگوید و من هم از او نمیپرسیدم. حاجی قبل از اینکه به زاهدان برود در سپاه کرج بود اما پس از بازگشت از زاهدان، در سپاه تهران مشغول به خدمت شد. ایشان از سال 73 تا 89 مسئول برنامه و بودجه سپاه بودند و سال 89 بازنشسته شدند.
در چه دورهای به سوریه رفتند؟
حاجی اصلا اهل خانه ماندن و استراحت نبود. پس از بازنشستگی در سال 90 وارد سپاه قدس شد. ایشان مدیر برنامه بودجه شهید حسین همدانی بود. با آغاز بحران سوریه حاجحسین خیلی دوست داشت همسرم هم کنارشان باشد اما کارهای اعزامش درست نشد و حاجحسین همدانی هم به شهادت رسید. بعدها کارهای اعزام همسرم درست شد و با شهید علیرضا توسلی (ابوحامد- فرمانده تیپ فاطمیون) در
اسفند 93 به سوریه رفتند. مدتی بعد ابوحامد و جانشینش به شهادت رسیدند و همسرم به دلیل توانایی و مهارتی که داشت مسئول ستاد لشگر فاطمیون شد. البته ناگفته نماند تمام مدتی که حاجی در سپاه قدس بود به عنوان نیروی کادر خدمت نمیکرد و هیچ حقوقی از سپاه قدس نگرفت. پس از شهادت هم مسئولین سپاه قدس به ما گفتند که نیرو به حاجی بسیار بدهکار است. ما هم گفتیم: «حاجی دلیلی داشته که نگرفته، ما هم نمیگیریم.»
شما هم به سوریه رفتید؟
ما سال 72 به سوریه رفته بودیم. از زمانی هم که حاجی برای درگیریها به سوریه اعزام میشد، دوبار به آنجا رفتیم. یکبار به همراه حاجی در شهریور 94 رفتم و سری آخر هم حاجی دعوتنامه فرستاد و به همراه دختر و دامادم رفتیم.
رابطۀ شهید قریشی با رزمندگان فاطمیون چگونه بود؟
اگر بگویم عالی اغراق نکردهام. حاجی بسیار آنها را دوست داشت و رزمندگان فاطمیون هم عاشق حاجی بودند. حاجی در ایران مدام پیگیر مشکلات رزمندگان فاطمیون و خانوادههای آنها بود. به خاطر دارم یک روز به من گفت که یکی از همسران شهدای فاطمیون فرزندش به دنیا آمده، برویم به آنها سر بزنیم. حاجی برای فرزندانشان هدیه تهیه کرده بود. فرزندان آنها هم با حاجی ارتباط داشتند و او را دوست داشتند. حاجاحمد در سوریه هم هوای فاطمیون را داشت و برایشان آشپزی میکرد. مثلا اگر از ناهار مرغی مانده بود، آنها را میشست و برایشان یک شام جدید درست میکرد. حاجی دستپخت خیلی خوب داشت و بسیاری از غذاها را بلد بود. یکبار یکی از رزمندهها عکس سالادی را که حاجی در زمان حضورش در سوریه درست کرده بود را به حاجی فرستاد و ایشان هم به من نشان داد. میگفت: «اینها گناه دارند سختیهای بسیار میکشند و از خانوادههایشان هم دور هستند باید کاری کنم که بهشان خوش بگذرد، آنها بسیار
پرتلاش هستند و خیلی خوب هم میجنگند.» حاجاحمد در تشییع جنازههای آنها هم شرکت میکرد. چند روز قبل از شهادت سردار سلیمانی یکی از رزمندگان فاطمیون، محمدجعفر حسینی (ابوزینب) به شهادت رسید. حاجی خیلی ابوزینب را دوست داشت و در تمامی مراسمهایش شرکت کرد. همۀ این رزمندهها خانوادههای خوب و صبوری دارند.
ارتباطشان با شهید قاسم سلیمانی چگونه بود؟
حاجی خیلی سردار را دوست داشت و همیشه میگفت حاجقاسم برای همه پدری میکرد. روزی که ایشان به شهادت رسیدند، حاجی ایران بود و بسیار ناراحت شد. ما قرار گذاشته بودیم پس از پایان کرونا و در خنکی هوا به کرمان، سر مزار شهید سلیمانی برویم اما دیگر روزی نشد.
از آخرین ماموریت همسرتان بگویید، چه زمانی بود؟
16 تیر امسال اعزام شدند. یک روز قبل از اعزام اسکن هستهای از قلبشان داشت و من با دامادم او را به بیمارستان بقیهالله برده بودیم. ساعت 6 بعدازظهر از بیمارستان که برگشتیم، گفتم: «حاجی چرا انقدر اصرار داری بروی؟ قلبت مریضه نرو! دکتر گفته که باید تحت نظر باشی...» که گفت: «من یک سربازم! بگن بیا میرم و بگن نیا نمیرم». حاجی هیچوقت برای خودش فرصت نداشت حتی داروهایش که تمام میشد من به جای او دکتر میرفتم تا دکتر مجدد داروهایش را بنویسد. این اواخر هم خیلی بیتاب رفتن بود. سر مزار همرزمان و دوستانشگریه میکرد و میگفت: «شما برنده شدید و من جا موندم! توروخدا دعا کنید که من هم شهید شم.»
شهید قریشی چگونه به شهادت رسید؟
چند روز قبل از شهادت با حاجی تلفنی صحبت کرده بودیم و حالشان خوب بود. دقیق نمیدانیم چه اتفاقی افتاده است. حاجی و نیروهایش بازدید میدانی از مناطقی که قبلاً در آنجا عملیات صورت گرفته بود، داشتند که طبق گفتۀ شبکههای معاند آن مناطق آلوده به بمبهای شیمیایی شده بود. حاجاحمد چون از دوران جنگ دفاع مقدس هم شیمیایی بود حالش بد میشود و او را به تهران انتقال میدهند. ایشان هنگامی که به ایران رسید خودش راه میرفته و فقط همراهش دستگاه اکسیژن بود. پس از انتقال به بیمارستان پزشکان عکس ریۀ او را که میبینند احتمال کرونا را میدهند اما چون تمام ریه او سفید شده بود نتوانستند تشخیص بدهند که درگیر عوامل شیمیایی شده است یا کرونا. متاسفانه حاجی حالش بد میشود و 9 صبح به شهادت میرسد. ساعت 11 صبح با ما تماس گرفتند و گفتند که حاجی در ایران است و حالش بد است. به بیمارستان که رسیدیم متوجه شهادتشان شدیم. چون احتمال شیمیایی شدنشان هم بود به ما اجازه ندادند که به وسایلهایش دست بزنیم و همه برای آزمایش به آزمایشگاههای مخصوص فرستاده شد و هنوز هم جواب آزمایشها تکمیل
نشده است.
زندگی در این چهل روز چگونه گذشت؟
طبیعتاً خوب نبود. دوری حاجی برایمان خیلی سخت است اما متاسفانه بعضی از گلهها و صحبتها بسیار اذیتکننده است.
میتوانید برایمان از گلهها بگویید؟
ما مراسم تشییع و تدفین سادهای با کمترین جمعیت گرفتیم. بعضاً به گوشمان گلهها میرسد که چرا یادبود و مراسم نمیگیریم. حاجآقا به تبعیت از رهبری پروتکلها را بسیار رعایت میکرد و در تمام این مدت ما به مسافرت نرفتیم و در مجالسها هم شرکت نکردیم. وقتی چنین فردی در زمان حیاتش تابع قانون و پروتکل بود مطمئناً راضی نبود که برایش مراسمی گرفته شود. ما خودمان هم راضی نبودیم. متاسفانه گلهها همیشه هست....
شهید قریشی قبل از آخرین اعزامشان به سوریه چه سفارشی داشتند؟
حاجاحمد بسیار امام خامنهای را دوست داشت. همیشه به ما تاکید میکرد که پیرو ولایت فقیه باشیم و هرچه که آقا گفتند همان را ملاک قرار دهیم. قبل رفتن هم مثل همیشه به این موضوع تاکید داشتند. حتی در گروههایی هم که با دوستانش داشت، به این موضوع اشاره کرده بود.
دلنوشتههایی از شهید احمد قریشی
خدایا مرگ در راه تو چه زیباست
خدایا به آنکه شهادت دادی چه ندادی و به آنکه شهادت ندادی چه دادی
خدایا دلم برای شهادت در راهت تنگ، تنگ است.
خدایا فرصتی باقی نیست اگر امروز شهید نشوم فردا بسیار دیر است.
خدایا مولای من بحق حضرت زهرا(س) مرا هم بپذیر و با شهدا محشور و مانوس فرما
دمشق 99/10/13
خدایا عمر از شصت سالگی گذشت دل آرام نشد.
خدایا عمر از شصت سالگی گذشت احمد رام نشد.
خدایا عمر از شصت سالگی گذشت راه تمام نشد.
خدایا جوانی گذشت و میانسالی طی شد و سر و صورت و ابروان سفید شد ولی مقصد حاصل نشد.
خدایا چه کنم با این همه آرزو، درماندگی و امیدواری.
خدایا روزها و ماهها و سالها پشت سرم گذشت ،یاران دیروز و امروز به سوی تو هجرت کردند و من در حسرت پرواز لنگان لنگان عمر سپری میکنم.
خدایا دوران انقلاب چقدر با امیدواری و رضایت خاطر و احساس بیبدیل گذشت و چه بچههایی که کنارمان پرواز کردند و ما جا ماندیم، شب چهارم دی و شهادت حمید ادیبی یادش بخیر.
خدایا دوران مبارزه با منافقین و سخنرانی و مداحیهای ناب رهروان رهبری با شهادت زود هنگام پدر به دست این آلودگان و سرسپرده جهان خوران مثل برق و باد گذشت.
خدایا دوران دفاع مقدس با اعزام بسیجیان و بعضا حضور در جبهه و شهادت یاران و یادگاران با شهادت برادر و عموزادگان چه سخت ولی با پیروزی و عزت و شکوه به اتمام رسید.
غائله خلق کرد و ترک و عرب و بلوچ و ترکمن که هر کدام برای براندازی حکومتی کفایت میکرد ولی استواری مردم و حضور پاسداران و بسیجیان انقلاب، دسیسههای دشمن را خنثی نمود.
حضور چهارساله کنار بسیجیان عزیز و سرافراز بسیجیان بلوچ، این مدافعان واقعی انقلاب برگ دیگری از این عقبماندگی از عزیزان شهید بود.
تا فتنه هشت ماه غائله دوم خردادیها و فتنه سال ۸۸ آمریکاییها که امام گفت که توطئهای برابر با هشت سال دفاع مقدس بود، از جمله حضور در صحنههای دفاع از انقلاب اسلامی بود.
خدایا حضور در مراسم حج سال ۶۷ و کشتار وحشیانه مردم بیگناه به دست آلسعود از دیگر عنایات شما در دفاع از انقلاب اسلامی بود.
خدایا حضور در کنار مدافعان حرم و آن هم در لشگر فاطمیون یکی دیگر از عنایات شما به این حقیر سراپا تقصیر است که اجازت فرمودید تا در کنار این مدافعان بینام و نشان حرم و شاگردی مکتب شهید قاسم سلیمانی را با جان و دل پذیرا باشم.
ولی خدایا، هر کجا احساس کردم حضورم شاید مفید باشد، حضور یافتم به عشق خدمت در راه شما و رستگاری در دنیا و آخرت، ولی نمیدانم چرا تاکنون سخت شهادت را از من دریغ داشته و هنوز نتوانسته ام کارنامه قبولی دریافت کنم.
خدایا، به حق امام جواد (ع)، که امروز روز شهادت این بزرگوار است عنایتی کنید و من را لایق دریافت مدال شهادت نمائید و این بنده خدا را از این انتظار چهل ساله نجات دهید.
خدایا رهبرم و امام منتظرم را از من و اعمال من راضی بگردان.
خدایا مرا بپذیر آن هم خوب و پاکیزه، آن هم با قبولی طاعات و خدمات اگر قابل باشد.
خدایا به حق همه شهدا مرا از قافله شهدا بیش از این باز مدار و راه اجداد طاهرینم را نصیبم کن.
خدا...
سوریه، دمشق
1400/4/20
روز شهادت امام جوادالائمه