پرتوی از سبک زندگی کریم اهلبیت امام حسن مجتبی(ع)
۱۴۰۰/۰۷/۰۹
علی قنبریان
آشنایی با زندگی و سیره امام حسن مجتبی(ع) که خود پرورشیافتۀ دامان وحی و قرآن و کاملشدۀ علم و شرافت است، برای ما که شیعۀ آن امام همام هستیم، یا هر انسان آزاداندیش و پاکی، امری اجتنابناپذیر و مهم است. این شناخت، بحق میتواند ما را بهسوی پاکیها و خوبیهایی رهنمون شود که جز به سعادت و رستگاری ما نمیانجامد.
در این نوشتار از برخی از کتب تاریخ و حدیث؛ بهویژه کتاب «کریم اهلالبیت
امام حسنالمجتبی(ع): زندگانی و سیرۀ حضرت امام حسن مجتبی(ع) بههمراه کرامات و روایاتی خواندنی از آن حضرت»، تألیفِ محمدرضا افروغ، استفاده شده است.
***
تقسیمبندی دوران زندگانی امام حسن(ع)
دوران زندگی آن حضرت شامل 3 بخش است:
الف) عصر رسول خدا (ص): حدود 7سال؛
ب) دوران ملازمت با پدر عزیزشان امام علی(ع): حدود 30 سال؛
پ) دوران امامت آن حضرت که حدود 10 سال.
خاصه و عامه بر این عقیدهاند که مجد و شرف، امام حسن(ع) را از هر طرف دربرگرفته است؛ چراکه از جهت نسب، جدّش حضرت محمد مصطفی (ص)، پدر بزرگوارشان امام علی(ع)، جدّۀ شریفشان حضرت خدیجه کبری(ع) و مادر مکرمۀ ایشان سیّدۀ زنان عالم حضرت فاطمه زهرا(ع) و برادر بزرگوار ایشان امام حسین(ع) است و مقام و منزلت سیدالشهدا بر هیچکس پوشیده نیست.
علاقۀ رسول خدا (ص) به امام حسن(ع)
رسول خدا (ص) علاقۀ فوقالعادهای به آن حضرت داشت. معروف است که روزی چشم مبارک پیغمبر (ص) به امام حسن(ع) افتاد و در آن هنگام امام(ع) کودک بودند و به بازی با کودکان مشغول و سرگرم بودند. پیامبر اکرم با محبتی خاص و سرشار از مهر، آن حضرت را در آغوش کشیدند، بوسیدند، و فرمودند: «حَسَنٌ مِنّی، وَ أَنا مِنهُ، أَحَبَّ الله مَن أَحَبَّهُ» (سیدمحسن امین، اعیان الشیعه ،ج1، ص564).
حسن از من است و من نیز از او هستم. خداوند دوست خواهد داشت کسی را که او را دوست بدارد.
حضرت رسول(ص) در جای دیگری نیز میفرمایند: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَنْظُرَ إِلَى سَیِّدِ شَبَابِ الْجَنَّهًِْ فَلْیَنْظُرْ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِی» (فضلبنحسن طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ص211) هركس خوش دارد به آقاى جوانان اهل بهشت نگاه كند، به حسنبنعلی بنگرد.
پاسخ به یک شبهه
ممکن است شبههای به ذهن خطور کند، مبنی بر اینکه امام حسن(ع) با معاویه صلح کرد زیرا شجاعت و رشادت کافی برای جنگ با معاویه را نداشت. برای پاسخگویی به این شبهه به موارد زیر اشاره میشود:
الف ـ رشادتهای امام حسن(ع) در نزد پدرش، امام علی(ع)؛
ب ـ شجاعت امام حسن(ع) در جنگ جمل.
الف) در رکاب پدر
امام حسن(ع) همراه و هماهنگ پدر بود و از بیدادگران انتقاد و از ستمدیدگان حمایت میکرد. به 3 نمونه اشاره میشود:
مورد اول: بههنگامی که ابوذر به ربذه تبعید میشد، عثمان دستور داد هیچکس او را بدرقه نکند، اما امام حسن(ع) و برادر گرامی اش، همراه با پدر بزرگوارشان، از آن آزادۀ آواره، بهگرمی بدرقه کردند، و بههنگام بدرود، از حکومت عثمان ابراز بیزاری نمودند و ابوذر را به شکیبایی و پایداری پند دادند (باقر شریف القرشی، حیاهًْ الامام الحسن بن علی «ع»، ج1، ص260-261).
مورد دوم: به سال 36 هجری با پدر از مدینه بهسوی بصره آمد تا آتش جنگ جمل را که عایشه و طلحه و زبیر برافروخته بودند، فرونشاند. پیش از ورود به بصره، به فرمان حضرت علی(ع)، همراه عمارـ صحابی بزرگ و پاک ـ به کوفه رفت تا مردم را بسیج کند و آنگاه با مردم به یاری امام، بهسوی بصره بازگشت (محمدبنسعد کاتب الواقدی، طبقات کبیر، ج3، ص20).
امام(ع) با سخنرانیهای شیوا و محکم خویش، دروغ عبداللّهبنزبیر را، که قتل عثمان را به حضرت علی(ع) نسبت میداد، آشکار ساخت و هم در جنگ همکاریها کرد تا پیروز بازگشتند (باقر شریف القرشی، حیاهًْ الامام الحسن بن علی «ع»، ج1، ص396-399).
مورد سوم: در جنگ صفین نیز همراه پدر، پایمردیها کرد. در این جنگ معاویه، عبیداللهبنعمر را نزد او فرستاد که از پیروی پدر دست بردار، ما خلافت را به تو وامیگذاریم؛ چرا که قریش، از پدر تو به سابقۀ پدرکشتگیها، ناراحتاند، اما پذیرای تو خواهند بود.
امام حسن(ع) در پاسخ فرمودند: «قریش بر آن بود که پرچم اسلام را بیفکند و در هم پیچد، اما پدرم، بهخاطر خدا و اسلام، گردنکشان ایشان را کشت و آنان را پراکند. پس با پدرم بدین جهت به دشمنی برخاستند و به او کینه میورزند.»
او در این جنگ، همواره از پشتیبانی پدر دست نکشید و تا پایان همراه و همدل بود، و چون دو تن را از سوی دو سپاه (سپاه حضرت علی «ع» و معاویه)، برگزیدند تا حَکَم شوند، و آنان به ناروا حکم کردند، امام حسن(ع) به فرمان پدر، در یک سخنرانی پرشور، توضیح داد که اینان برگزیده شدند تا کتاب خداوند را بر خواهش دل پیش دارند و مقدم شمارند اما، واژهگونه رفتار کردند و چنین کسی، حکم نامیده نمیشود، بلکه محکوم است (باقر شریف القرشی، حیاهًْ الامام الحسن بن علی «ع»، ج1، ص479).
ب) شجاعت امام حسن(ع) در جنگ جمل
جنگ جمل همچنان ادامه داشت، سپاه امام علی(ع) چون لشکری از شیران شجاع و بیباک به سپاه ضلالت حمله میکردند. امام علی(ع) فرزندش محمدبنحنیفه را مأمور سرنگونی شتر اصحاب جمل کرده بود، ولی محمدبنحنیفه به مقصود خود نایل نگشت؛ چراکه باران تیر بر او میبارید و او نتوانست به پیشرویاش ادامه دهد. امیرمؤمنان میخواستند شخصاً به این کار اقدام کنند که امام حسن(ع) پیش آمدند و عرض کردند: یا امیرالمؤمنین من به میدان میروم و این کار را به یاری حضرت حق انجام میدهم. امام علی(ع) علاوه بر اینکه عقیده داشت که باید درباره امام حسن(ع) و امام حسین(ع) احتیاط کرد چراکه نسل پیامبر اکرم (ص) در گرو وجود این دو فرزند عزیز است، اساساً امام حسن(ع) را عاشقانه دوست میداشت، لذا سؤال کرد: ابامحمد آیا تو میروی؟ امام حسن(ع) عرض کرد: آری من میروم. امیرمؤمنان(ع) اندکی فکر کرد و سپس فرمود: «سِرْ عَلَی اسْمِ الله» یعنی: برو، با نام خدا. سپس امام حسن مجتبی(ع) رهسپار میدان جنگ شدند و نبرد سختی را آغاز کردند. البته قبایل بصره همچنان پایدار و پافشار مانده بودند. باران تیر بهشدت میبارید، ولی امام حسن مجتبی(ع) خیال بازگشت نداشتند. امیرالمؤمنین(ع) از دور فرزندش امام حسن(ع) را میدیدند که همچون غریقی در میان دریای بیکران گاهی پدیدار و گاهی ناپدید میشوند. سرانجام امام علی(ع) دیدند که پرچم بصریها سرنگون شد و سپاه عظیم بصره از هم پاشیده و پریشان گردید و آنها راه فرار اختیار کردند. سپس امام علی(ع) رو به محمدبنحنیفه کرده و فرمودند: پسرم خجالت مکش و شرمسار مباش؛ زیرا که حسن(ع) فرزند رسول خدا (ص) است و تو فرزند من هستی و آنچه از دست او برمیآید، از دست تو برآمدنی نیست (محمدتقی مجلسی، بحارالانوار، ج43، ص345).
دانش و بصیرت
باید گفت که آسمان معارف ایشان از دسترس ادراک ما دور است. هرکس بخواهد فضایل آنان را بپوشاند مثل این است که بخواهد روی خورشید را بپوشاند. ایشان عالم غیب را در شهادت میبینند و بر حقایق معارف در خلوت عبادت واقف میگردند. هرگز در پاسخگویی به سؤالی ناتوان نبودند و همانطور هستند که اولیای خدا و دوستان آنها دربارۀ آنها عقیده دارند و یقیناً بالاتر و برتر هم هستند، به فضل و کرم خدای متعال. در احوال هریک از این بزرگواران تفکر و تدبّر کنی آنان را یگانۀ روزگار خواهید یافت و نظیری بر ایشان نیست؛ چنانکه پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «لَو کانَ العَقلُ رَجُلاً لَکانَ الحَسَن» (ابراهیمبنمحمد حمویی جوینی، فرائد السمطین، ج2، ص68).
اگر قرار بود عقل خود را بهصورت انسانی نشان دهد بهصورت حسن جلوه میکرد.
بخشش و کرم امام حسن(ع)
به 5 مورد اشاره میشود:
مورد اول: بخشش و سخاوت امام(ع) بیشتر از آن است که بتوان آن را در قالب کلمات به تصویر کشید، اما همگان معترفند که آن حضرت در زمان خود سخاوتمندترین فرد خاندان نبوّت بودند. مرویست که امام حسن(ع) در راه رضای خدا و کمک به بندگان نیازمند و تهیدست سهبار کل زندگی و دارایی خود را بخشید.
یکی از کنیزان آن حضرت روزی یک دسته ریحان به خدمت حضرتش آورده و تقدیم داشتند. امام حسن به آن کنیز فرمودند: من تو را برای رضای خدای متعال آزاد ساختم. سپس این آیۀ شریفه را قرائت فرمودند: «اِذا حُییّتُمْ بِتَحیَّهًٍْ، فَحَیّو بِأَحْسَنَ مِنها» (نساء: 4/86)
هرگاه به شما تحيّت گويند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهيد. (ناصر مکارم شیرازی، ترجمۀ قرآن)
مورد دوم: شیخ رضیالدّین حلّی، برادر علّامه حلّی در کتاب العددالقویّه مینویسد:
شخصی محضر مبارک امام حسن(ع) شرفیاب شد و عرض کرد: ای فرزند امیرمؤمنان، تو را سوگند میدهم به حق کسی که این نعمت ولایت را بدون شفاعت و وساطت کسی، به شما عطا نموده، از دشمنم انتقام بگیری؛ چراکه او دشمنی است که به مردم حیله و ستم مینماید. نه به پیرمرد بزرگ احترام میگذارد و نه به کودک شیرخوار ترحم میکند.
امام حسن(ع) تکیه کرده بود، وقتی سخنان آن شخص را شنید برخاست و نشست. آنگاه به او فرمود: دشمن تو کیست تا از او برایت انتقام بگیرم؟
گفت: فقر و نیاز.
امام حسن(ع) لحظاتی سر مبارک خود را به زیر انداختند. سپس سر بلند کردند و به خادم خویش فرمودند: آنچه موجودی نزد توست بیاور. او رفت و پانصد هزار درهم حاضر ساخت. امام(ع) فرمودند: همۀ این مبلغ را به آن شخص نیازمند بده. آنگاه رو به او کردند و فرمودند: تو را به حق همان سوگندهایی که به من دادی، سوگند میدهم، هر موقع این دشمن بهسوی تو آمد، نزد من بیا و دادخواهی کن (رضیالدین علیبنیوسف الحلی، العددالقویه، ص359، ح 23).
مورد سوم: روزی امام حسن(ع) در اطراف مدینه از سایۀ دیوار باغی میگذشت. از دور غلام سیاهی را دید که کنار دیوار نشسته و سفرهای باز کرده و غذا میخورد.
غلام یک گرده نان در سفره داشت، سگی هم جلوی رویش ایستاده بود و غلام یک لقمه نان میخورد و یک لقمه هم به سگ میداد. وقتی امام حسن(ع) نزدیک آن مرد رسید، پس از سلام و تعارف، تبسمی به او کرد و فرمود: گرسنه میمانی و نانت را به این حیوان میدهی؟ غلام گفت: چه کنم؟! خجالت میکشم که من بخورم و او گرسنه باشد و نگاه کند. از این گذشته من میتوانم در گرسنگی صبر کنم، ولی او نمیتواند و صدا میزند و بچهها را میترساند.
امام حسن(ع) او را تحسین کرد و پرسید: اینجا چه کار میکنی؟ غلام گفت: باغ از آن فلان کس است و من بردۀ او هستم و برای او کار میکنم.
حضرت امام حسن(ع) فرمود: از جایت حرکت نکن، اینجا بمان تا من برگردم. آن حضرت(ع) رفت و غلام را از صاحبش خرید، او را در راه خدا آزاد کرد و خواست به او سرمایهای بدهد. صاحب باغ از راه رسید و وقتی از کل ماجرا آگاه شد و بزرگواری امام(ع) را دید، او هم از امام حسن(ع) پیروی کرد و باغ را به غلام بخشید و گفت: نیکی از نیکی میزاید (یوسف درودگر، قصههای چهارده معصوم، ص101)
مورد چهارم: ابوالحسن مداینی میگوید:
روزی امام حسن و امام حسین(ع) و عبداللهبنجعفر، بهاتفاق عازم حج بودند و آذوقۀ سفرشان بر شتری بار شده بود. اتفاقاً آن شتر گم شد و آنها گرسنه و تشنه بودند که به خیمهای رسیدند. صاحب خیمه پیرزنی بود که به آنها خوشآمد گفت و تنها چیزی که داشت یک گوسفند بود و آن را هم برای غذای آنان آماده ساخت. وقتی امام حسن و امام حسین(ع) و عبداللهبنجعفر خواستند حرکت کنند، بسیار از پیرزن تشکر کردند و گفتند ما جماعتی از قریش هستیم و قصد داریم به حج برویم، اگر به شهر ما بیایید و به ما سر نزنید، به ما جفا کردهاید. خداحافظی کردند و به راه خود ادامه دادند.
یک روز پیرزن به همراه شوهرش، به مدینه آمد تا با فروش برخی اجناس پولی بهدست آورد. از قضا از یکی از کوچههای مدینه میگذشت و امام حسن(ع) بر در خانه خود نشسته بود و آن زن را شناخت. غلامِ خود را فرستاد و آن پیرزن را طلب کرد. وقتی آن پیرزن نزد امام آمد، امام حسن(ع) به او فرمود: آیا مرا میشناسی؟ پیرزن گفت: نه، نمیشناسم.
امام حسن(ع) خود را به آن پیرزن معرفی کرد و پیرزن بسیار از دیدن امام(ع) خوشحال شد. امام حسن(ع) هزار گوسفند و هزار دینار سرخ به پیرزن و شوهرش هدیه کرد (علىبنعيسى اربلى، كشف الغمّهًْ، ،ج2، ص134).
مورد پنجم: ابراهيم بيهقى، يكى از دانشمندان اهل سنت، در كتاب المحاسن و المساوى، روايت كرده كه مردى نزد امام حسن(ع) آمده و اظهار نياز كرد. امام(ع) به او فرمود:
«اذهب فاكتب حاجتك فى رقعهًْ و ارفعها الينا نقضيها لك»؛ برو و حاجت خود را در نامهاى بنويس و براى ما بفرست. ما حاجتت را برمىآوريم!
آن مرد رفت و حاجت خود را در نامهاى نوشته براى امام(ع) ارسال داشت، و آن حضرت دو برابر آنچه را خواسته بود، به او عنايت فرمود. شخصى كه در آنجا نشسته بود عرض كرد: بهراستى چه پربركت بود اين نامه براى اين مرد، اى پسر رسول خدا. امام(ع) فرمود: بركت او زيادتر بود كه ما را شايستۀ اين كار خير و بذل و بخشش قرار داد. مگر ندانستهاى كه بخشش و خير واقعى، آن است كه بدون سؤال و درخواست باشد، و اما آنچه را پس از درخواست و مسئلت بدهى، آن را در برابر آبرويش پرداختهاى! (ابراهیمبنمحمد بیهقی، المحاسن و المساوى، ص55)
زهد و پاکدامنی امام حسن(ع)
از امام صادق(ع) نقل شده است که امام حسن(ع)، عابدترین مردمان زمان خویش بود و هم با فضیلتترین. چون به نماز مىايستاد، بندهاى بدنش مىلرزيد، و چون نام بهشت و جهنم نزد او برده مىشد، مضطرب و نگران مىشد و از خداى تعالى رسيدن به بهشت و دورى از جهنم را درخواست مىكرد. پيوسته در هر حالى كه كسى آن حضرت را مىديد، به ذكر خدا مشغول بود. هرگاه در وقت خواندن قرآن به جمله «يا ايها الذين آمنوا» مىرسيد، مىگفت: «لبيك اللهم لبيك» امام حسن(ع)، پیاده و گاه برهنهپا، 25 مرتبه به خانۀ خدا رفت (محمدتقی مجلسی، بحارالانوار، ج43، ص331ـ332؛ جلالالدین سیوطی، تاریخ الخلفا، ص190).
حلم و گذشت
به 2 مورد اشاره میشود:
مورد اول: در بحارالانوار آمده است، مبرد و ابنعایشه دربارۀ حلم و بردباری امام حسن(ع) نقل کردهاند که:
روزی مردی از اهل شام، امام حسن(ع) را در حالی که سوار بر مرکبش بود دید. آن شخص شروع به لعن آن حضرت نمود!! ولی امام حسن(ع) به وی پاسخ نمیداد. وقتی آن مرد ساکت شد، امام حسن(ع) با چهرهای خندان رو به او کرد و به او سلام نمود و فرمود:
یا شیخ، به گمانم در این شهر غریب هستی و شاید سوءتفاهمی شده و اشتباهی رخ داده است. اگر از ما رضایت بخواهی رضایت میدهیم. اگر از ما درخواستی بنمایی عطایت میکنیم. اگر از ما راهنمایی بخواهی راهنمائیت میکنیم. اگر از ما مرکبی بخواهی به تو مرکب میدهیم. اگر گرسنه باشی غذایت میدهیم و ... .
سپس امام حسن(ع) فرمودند: مرکبت را حرکت بده و تا موقعی که میخواهی برگردی میهمان ما هستی. هنگامی که آن مرد شامی این سخنان مهرآمیز را از آن بزرگوار شنید، گریست و آنگاه گفت: گواهی میدهم که خلیفۀ خدا در زمین تو هستی. خداوند بهتر میداند که رسالت خویش را در کجا قرار دهد. شما و پدر عزیزتان از این به بعد محبوبترین خلق نزد من هستید (ابیجعفر محمد ابنشهر آشوب، مناقب آل ابیطالب، ج4، ص19).
مورد دوم: در بحارالانوار آمده است که:
یکی از غلامان امام حسن(ع) مرتکب عملی شده بود که سزاوار مجازات بود. آن حضرت(ع) دستور داد تا او را تنبیه نمایند. آن غلام رو به امام حسن(ع) کرد و گفت: مولای من، «وَالْعافینَ عَنِ النّاسِ» (آلعمران: 3/134)، و از خطاى مردم درمىگذرند. امام حسن مجتبی(ع) فرمودند: از جرم تو گذشتم.
غلام گفت: مولای من، «والله یُحُبُّ الْمُحْسِنینْ» (آلعمران: 3/148) و خدا نيكوكاران را دوست دارد. امام(ع)، فرمودند: تو را در راه خدا آزاد کردم و مستمری تو را دو برابر آنچه بود، قرار دادم (محمدتقی مجلسی، بحارالانوار، ج43، ص352).
چگونگی ارشاد مردم
روزی پیرمردی در مسجد مشغول وضو گرفتن بود، اما طرز صحیح آن را نمیدانست. امام حسن و امام حسین(ع) که در آن هنگام طفل بودند، وضو گرفتن پیرمرد را میدیدند. جای تردید نبود، تعلیم مسائل و ارشاد جاهل واجب است. باید وضوی صحیح را به پیرمرد یاد داد. اما اگر مستقیماً به او گفته شود که وضوی او صحیح نیست گذشته از اینکه موجب رنجش خاطر او میشود، برای همیشه خاطره تلخی از وضو خواهد داشت؛ بهعلاوه از کجا که او این تذکر را برای خود تحقیر تلقی نکند و یکباره روی دنده لجبازی نیفتد و هیچ وقت زیر بار نرود. این دو طفل اندیشیدند تا بهطور غیرمستقیم او را متذکر شوند. در ابتدا آن دو با یکدیگر به مباحثه پرداختند و پیرمرد نیز سخنان آن دو را میشنید. یکی از آن دو به دیگری گفت: وضوی من از وضوی تو کاملتر است. دیگری هم به آن یکی گفت: وضوی من از وضوی تو کاملتر است. پس از آن، آن دو با هم توافق کردند که در حضور پیرمرد هر دو نفر وضو بگیرند و پیرمرد حکمیّت کند. امام حسن و امام حسین(ع) هر دو وضوی کامل و صحیحی گرفتند و پیرمرد هم تماشا میکرد. پیرمرد تازه متوجه شد که وضوی صحیح چگونه است و به فراست، مقصود اصلی دو طفل را دریافت و سخت تحتتأثیر محبت بیشائبه و هوش آن دو بزرگوار قرار گرفت.
سپس پیرمرد به آن عزیزان گفت: وضوی شما صحیح و کامل است. این من بودم که هنوز وضو گرفتن درست را نمیدانستم. شما، به حکم محبتی که بر امّت جد خود دارید، مرا متنبّه ساختید. من از شما متشکرم (محمدتقی مجلسی، بحارالانوار، ج10، ص89).
معنای سیاست
روزی مردی نزد امام حسن مجتبی(ع) آمده و از آن حضرت پرسید: نظر شما دربارۀ سیاست و معنای آن چیست؟ امام حسن(ع) پاسخ دادند: معنای سیاست، این است که سه دسته از حقوق را رعایت کنی:
الف) حقوق خداوند متعال؛
ب) حقوق زندگان؛
ج) حقوق مردگان.
سپس امام(ع) نحوۀ رعایت هریک از حقوق سهگانه را چنین بیان کردند:
حقوق خداوند متعال آن است که: آنچه که از تو خواسته، چه واجب و چه مستحب، انجام دهی و آنچه را که تو را از آن نهی کرده، حرام یا مکروه، انجام ندهی.
حقوق زندگان آن است که: وظایف خود را نسبت به برادران دینی خود انجام دهی. در خدمتگزاری به همکیشان خود درنگ نکنی، و نسبت به رهبر مسلمین تا وقتی که نسبت به مردم اخلاص دارد، اخلاص داشته باشی و هرگاه رهبر مسلمین از راه راست منحرف شد، فریاد اعتراض خود را بهسوی او بلند کنی.
و حقوق مردگان آن است که: از نیکیهای آنان یاد کنی و از بدیهای آنها چشم پوشی کنی، زیرا آنها خدایی دارند که از کردارشان حسابرسی میکند (باقر شریف القرشی، حیاهًْ الامام الحسن بن علی «ع»،
ج1، ص42).