به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 2,871
بازدید دیروز: 7,460
بازدید هفته: 17,422
بازدید ماه: 10,331
بازدید کل: 25,877,076
افراد آنلاین: 53
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
سه‌شنبه ، ۰۲ اردیبهشت ۱٤۰٤
Tuesday , 22 April 2025
الثلاثاء ، ۲٤ شوّال ۱٤٤۶
اردیبهشت 1404
جپچسدیش
54321
1211109876
19181716151413
26252423222120
3130292827
آخرین اخبار
۳۶۸ - خاطره ای از شهید سرلشکر پاسدار مهدی باکری: برادر رحمان!این نان را می‌شود خورد؟! ۱۴۰۰/۰۸/۲۲

 خاطره ای از شهید سرلشکر پاسدار مهدی باکری:  

برادر رحمان!این نان را می‌شود خورد؟!

   ۱۴۰۰/۰۸/۲۲

خاطره‌ای از سردار شهید "مهدی باکری" | ایصال نیوزنان/خاطره

 

 
  محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان، نزدیک چادر فرماندهی بود. در چادر بودم که از بیرون چادر کسی مرا به اسم صدا کرد. بیرون که آمدم آقا مهدی (باکری فرمانده لشکر) را جلو چادر تدارکات بهداری دیدم. سر گونی را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای نان خورده‌ها را می‌گشت. تا آخر قضیه را خواندم. سلام کردم، جواب سلامم را داد و تکه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و گفت: برادر رحمان! این نان را می‌شود خورد؟! بله، آقا مهدی می‌شود. دوباره دست در گـونی کرد و تـکه نان دیـگری را از داخل گونی بیرون آورد. ایـن را چطور؟ آیا این را هم می‌شود استفاده کرد؟ من سرم را پایین انداختم. چه جوابی می‌توانستم بدهم؟ آقا مهدی ادامه داد. الله بنده سی(بنده خدا) پس چرا کفران نعمت می‌کنید؟... آیا هیچ می‌دانید که این نانها با چه مصیبتی از پشت جبهه به اینجا می‌رسد؟... هیچ می‌دانید که هزینه رسیدن هر نان از پشت جبهه به اینجا حداقل ده تومان است؟ چه جوابی دارید که به خدا بدهید؟ بدون آنکه چیز دیگری بگوید سرش را به زیر انداخت و از چادر تدارکات دور شد و مرا با وجدان بیدار شده‌ام تنها گذاشت.
خاطره از رحمان رحمان زاده‌، کتاب «خداحافظ سردار» 
نوشته سید قاسم ناظمی، چاپ سوم، صفحه 25


Image result for ‫گل لاله‬‎